راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




قسمت سوم


عبرت گیری

1.معنای عبرت:

مصدر عبور-----گذر، متوقف نشدن

عبرت از تاریخ یعنی گذشتن از ظواهر ورسیدن به عمق و پیام تاریخ.

2.ابعاد عبرت:

الف) چه چیز تهدید کننده است(سلبی)

ب) چه چیز لازم است(ایجابی)

مثال: تصادف یک ماشین، دو عبرت در دیدن صحنه تصادف وجود دارد.

یک اینکه بدانیم احتمال تصادف ما را هم تهدید می کند

دو اینکه ببینیم چه کنیم که برای ما اتفاق نیوفتد

3.لزوم تاکید بر عبرت گیری:

تاکید قران:

 در قصه‌های آنان برای صاحبان خرد عبرت است سوره یوسف، آیه 111"لقد کان فی قصصهم عبرة لاولی الالباب"

  نه برای همه، برای اولی الالباب

"لقد خلت من قبلکم سنن فسیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین"

قبل از شما سنت هائی جریان یافته، پس در زمین بگردید و ببینید عاقبت تکذیب کنندگان چگونه بوده،سوره آل عمران،آیه138 

 

تاکید روایات:

امیرمؤمنان(ع) فرمود:

وَاعْتَبِرْ بِمَا مَضَى مِنَ الدُّنْیَا لِمَا بَقِیَ مِنْهَا فَإِنَّ بَعْضَهَا یُشْبِهُ بَعْضاً   وَآخـِرَهَا لَاحِقٌ بِأَوَّلِهَا وَکُـلُّهَا حَائِلٌ مُفَارِقٌ

از گذشته دنیا برای آیـنـده اش عبـرت بـگـیر زیرا همه اجزای آن شبیه یکدیگرند و انجام آن به آغازش می پیوندد و تماماً دگرگون شونده و رفتنی است

4.موضوع عبرت:

درس آموز ترین و مهمترین حادثه تاریخ

عظمت رزیه گفته شده در زیارت عاشورا  یعنی حادثه ی بزرگ.


 زیارت عاشورا

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۵ ، ۲۲:۲۲
راهی به سوی نور

قسمت دوم:



سوال: چه نگاهی به تاریخ داشته باشیم که بدانیم چطور در برابر حوادث رفتار کنیم؟

 

نگاه ما به تاریخ:   

    1- تاریخ نقلی:  علم به بودن ها، ناظر به هست ها،جزئی، علم به وقایع گذشته( اینکه بدانیم چه سرنوشتی بر اقوام گذشته است. همان تاریخ دبیرستان! خودمان)

مصداق یادگیری: از مرور حوادث و سرنوشت انتخابات 88 می فهمیم وقتی ملت رو 10 ماه در جو انتخابات قرار دادیم، آن هم با تجربه ی گزاره های جدید( مناظرات و رنگ بندی و...) نمی توانیم فردای انتخابات آن ها را از جو خارج کنیم!!!فایده: برای انتخابات بعد تجربه کنیم زودتر فضای کشور رو انتخاباتی نکنیم!(ولی کو گوش شنوا!؟ 3 ماه روی یه نفر تاکید می کنی بعد اصلا می فهمی طرف نمی خواسته بیاد!)

 

   2- تاریخ علمی: علم به قواعد و سنن زندگی گذشتگان، کلی، عقلی، علم به شدن ها(چه باید شوی؟)

مصداق یادگیری:  حضرت آقا در سخنرانی یک فروردین (یادم نمیاد چه سالی) می فرمایند: اگر فشارها بر ما زیاد بشه آنچه تکرار میشه عاشورای حسینی است نه صلح حسنی...

چرا اقا نگفتن مثلا ما مقابله می کنیم؟ نگفتن قیام می کنیم؟ نگفتن مثلا ما یار داریم که مجبور نشیم صلح کنیم؟...چرا این جمله؟

این جمله 50 سال تاریخ رو در خودش خلاصه کرده( اینکه آن زمان چه شرایطی بوده، بصیرت فعلی، شرایط، نیروها، اهمیت موضوع، اصل اسلام و....) که با هیچ جمله ی دیگری قابل انتقال نبود.

 

  3- فلسفه تاریخ: علم به تحولات جوامع از مرحله ای به مرحله ی دیگر(چطور گزاری اتفاق می افتد؟)،از گذشته می گوید ولی به گذشته خلاصه نمی شود. قواعد تاریخی را یاد می دهد و امکان پیش بینی را فراهم می کند. (آینده پژوهی)

مصداق یادگیری: نامه ی امام به گورباچوف و رفتن کمونیسم به موزه های تاریخ مکاشفه امام بود؟ فال گیری بود؟ خیر, ایشان فلسفه تاریخ می دانستند.

قواعد تاریخ می دانستند. آقا می فرمایند اسرائیل 25 سال آینده را نخواهد دید از  روی چه چیزی می گویند؟ از روی قواعد تاریخی! نه مکاشفه .

 

 

نوع نگاه ما به تاریخ در این سلسله نوشته ها از نوع دوم است. به علت بررسی یک دوره خاص و در آوردن سنن و قواعد آن دوره.

 

از نگاه دیگر،وقایع تاریخی را دو دسته می کنیم:

وقایع تاریخی:  1- حادثه: یه جایی، یه کسی، نسبت به دیگری، کاری را کرده.

 

                  2- جریان: مقدماتی کنار هم قرار گرفته اند و منجر به نتیجه ای شده اند.

فایده دسته دوم  آن است که به محض دیدن آن مقدمات می توانیم اتفاق و نتیجه را پیش بینی کنیم و آن را مدیریت کنیم.



نتیجه: عاشورا، صلح امام حسن(ع)، انقلاب اسلامی و ظهور جریان است نه حادثه.

عاشورا 50 سال مقدمه در خود جای داده که باید به دقت بررسی شود، تحلیل شود، چرا که بسیار زیاد به درد امروزمان خواهد خورد.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۵ ، ۱۰:۳۷
راهی به سوی نور

قسمت اول:


چند سال تان است را نمی دانم؟ نمی دانم هم چند محرم را پشت سرگذاشته اید؟

خودم را ولی میشناسم. می دانم محرم پشت محرم می آید وآنچه باید بفهمم را نمیفهمم.

گاهی احساس می کنم در تمامی شور هایم جای شعورعظیمی خالی است.

امسال اما مجبورشدم کمی معلمی کنم و بدبختانه با موضوع محرم!

اینکه می گویم بدبختانه، نه اینکه مشکل فاعلی باشد! نه من قابلیت را نداشتم... اما توفیقی شد اجباری.برای آنکه شرمنده نشوم. شروع کردم به دانستن!

این چند نوشته که عنوان یکسان دارد چکیده ی دانسته های این چند وقت است.

خواستم زکاتش را بپردازم...

 

 

در ابتدا یک سوال باعث همه ی این دانسته ها شد.

چرا؟؟؟

1-   چرا بعد از گذشت تنها 50 سال ، جامعه ی تربیت شده ی تحت نظر پیامبر به این حد از شقاوت می رسند؟فقط 50 سال از ندای پیامبر گذشته است!

سوال بعد:

2-   اینکه حضرت آقا می فرمایند عبرت های عاشورا یعنی چه؟ یعنی آیا با مرور ریشه های عاشورا می شود برای امروزهم مصادیق پیدا کرد؟ آیا می شود ما هم مثال آن ها شویم و امام کُش؟

 


-در نگاه ساده لوحانه و سطحی خواهیم گفت هرگز! ما کجا؟ آن ها کجا!

اما....

این نگاه نشان دهنده عدم اطلاعمان از تاریخ است.چرا قران می گوید عبرت گیری؟ از کجا باید عبرت گرفت و چطور؟آیا تاریخ تکرار می شود و ما محکوم به جبریم؟

کمی تامل.... 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۵ ، ۲۱:۲۷
راهی به سوی نور
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ مهر ۹۵ ، ۱۹:۱۳
راهی به سوی نور

وقتی به خودت و جهان اطرافت نگاه می کنی

وقتی لابه لای تمام مباحثه های اصول دینت می فهمی هنوز خدایت را نشناختی

وقتی کمیت توحیدت می لنگد

وقتی راضی نمی شوی به رضایی که برایت خواسته اند

وقتی توکلت سست می شود

آن وقت به حال روزگار و دنیایت نه

به حال آخرت و " ما عرفت" های روزگارت باید بگریی

باید به جنگیدن هایی که با میل بوده و اشتیاق شک کنی...

که من چون خواستم، می جنگم؟ یا چون باید بجنگم، می خواهم؟

حالا

با اطمینان می دانم

نخواستم...

 که تو خواستی....

نماندم ...

که تو نگهم داشتی...

برای چه؟

که کم بودنم را به رخم بکشی؟

که  یادم دهی چطور کنار تمام سختی های زندگی ام قد بکشم و بزرگ شوم؟

که چطور نخواهم

اما راضی شوم؟

به رضایتی که تو برایم خواستی

چقدر دلم برای زخم هایم تنگ می شود

برای زخم هایی که وقتی به دنبال التیامش می روی عشقی از جنس خدا را در آن می بینی

دلم برای رنج ها و درد هایم تنگ می شود

باید یادم نرود

این زخم ها و لذت هایش...

کاش یادم نرود...

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۳۱
راهی به سوی نور

نیم ساعت زودتر از اذان ظهر، همراه خلبان عباس بابایی، به مسجد ابوذر تهران می رسی و گوشه ی شبستان گفت و گو در مورد جنگ با او شروع می کنی تا وقت نماز.

نماز که تمام می شود، طبق روال روزهای شنبه، برای سخنرانی پشت تریبون مسجد قرار می گیری، بعد از سخنرانی، نمازگزارها و معدودی که به نظر می رسد از قبل سازماندهی شده اند، پرسش خود را ابتدا شخصی مطرح می کند:

-         شنیدیم داماد شما پول دار است...

-         خدا متعال نه به ما دختر داده و نه داماد...

کم کم سوال ها از حوزه ی شخصی به پرسش های اعتقادی کشیده می شود:

-         آیا زن می تواند قاضی و مجتهد بشود؟! اگرنه،چرا؟...

-         قضاوت یک منصبی است که احتیاج  دارد به اینکه انسان خشک و قاطع باشد، خشک بودن و تحت تاثیر عواطف قرار نگرفتن، چیزی است که به طور معمول زن ها این را ندارند و این نقطه قوت زن است؛ نه نقطه ضعف زن! این را توجه داشته باشیم. زن اگر عواطفش جوشان و احساساتش پر خروش نباشد، عیب است. کمال زن در غلبه عواطف اوست و این به دلیل این است که شغل اول زن تربیت فرزند است. نمی گوییم شغل دیگر نداشته باشد. داشته باشد.می تواند.هیچ مانعی هم ندارد داشته باشد.اسلام مانع نیست. اما اولین و اساسی ترین و پر اهمیت ترین شغل زن، مادری است.اگر رئیس جمهور هم بشود، اهمیتش به قدر اهمیت مادری نیست...حالا شما می خواهید این موجود که خدا برای خاطر همین موضوع او را عاطفی آفریده، بگذارید در رأس یک شغلی که بی عاطفگی می خواهد؟خشونت می خواهد؟ خشک بودن می خواهد؟ این را خدای متعال قبول ندارد. مجتهد جامع الشرایطی که مرجع تقلید می شود نیز همین طور.مرجع تقلید باید تحت تأثیر هیچ احساسی و عاطفه ای قرار نگیرد و این چیزی است که به طور متوسط و معمول در مردها بیشتر است از زن ها به این دلیل...

و بعذ از استیضاح و عزل بنی صدر پرسیده و گاه هم پرسش ها تند و جاهایی بی ربط می شود.

بین جمعیت ضبط صوتی دست به دست می شودو می رسد به جوانی مو فر، با کت و پیراهن چهارخانه و صورتی که ته ریش مختصر دارد. جوان خود را می رساند به تریبون و ضبط را می گذارد سمت راست تو. دستش را فشار می دهد روی دکمه ی Play. ضبط روشن می شود و تق تق صدا می کند؛ مثل حالت پایان نوار! جوان هنوز دور نشده بلند گو شروع می کند به صوت کشیدن. می گویی :"آقا این بلند گو را تنظیم کنید"

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۵ ، ۰۱:۳۴
راهی به سوی نور

الهی به امید تو...

درست سال پیش بود که همین جا نوشتم  که چرا نمیشه من دیدار آقا برم...

امسال اما تو شرایط خاص دعوت شدم...

راستش را که بگویم انقدرعصبانی ام،انقدر احساس تاسف همراه با دلسوزی درونم پر است که اگر پای شما در میان نبود شاید حتی دلم نمی خواست که بیایم.

و...(هزار ها حرف که فعلا فرو خورده می ماند!)

اما زنگ زدن های پی در پی دوستانم، پیام های سرشار از لطفشان مجابم کرد که انگار شرایطم خاص شده است، انگار خیلی هم نباید ربطش دهم دلخوری هایم را به این دیدار،حسابش را جدا کنم،جدا از تمام گلگی هایم...انگار کمی اختصاصی تر خودتان مقدماتش را فراهم کرده اید...

دارم آمده می شوم...

از همان ابتدا که قرار شد ویژه شما را ببینم،همان یک ماه پیش فکر کردم که حداقل انقدر بد نباشم که رویم نشود سر بالا بگیرم و نگاهتان کنم..

با انگیزه اینکه خوب شوم، که لایق شوم تلاش کردم،حداقل بهتر از آن موقع ام باشم که وقتی حضورتان رسیدم انقدرها هم از من متنفر نشوید!انقدر ها هم...

کم کم باید آماده شوم...غسل زیارت کنم..بیایم که از دلم دربیاورید...خستگی این یکسال را...که برخلاف هم سنگرهایم امید به روحم تزریق کنید!از آینده ای بگویید که ازان من است، ازان ماست....از انقلابی بگویید که برخلاف نگاه کوتاه برخی پر از نکات مثبت است و امید و روشنایی...

من هرچه که تلاش کنند که سیاه بگویند و سیاه بنویسند باز هم مخالفم...منکر مشکلات نمی شوم که واقعیت هایی است که باید دیده شود اما انقدر ها هم بی معرفت نسبت به نعمت ها نیستم که اگر شکر نگوییم از ما خواهند گرفت.

قلب من که از این همه بیان مشکل گرفت!اما صبر جمیل شما و انگیزه بعد از آن دیدنی می شود...

کاش فرصتی داشتم که دردودل کنم برایتان، کاش شنونده حرف های مگویم می شدید،کاش نصیحت های پدرانه تان را مخصوص برایم زمزمه می کردید، کاش قسمت می شد بوسه بر عبایتان، کاش می شد مخاطب کلمه ای از شما باشم، مستقیم... بی هیچ واسطه ای.

سرشارم از محبتی که هرچه معرفتش زیادتر می شود،اطاعتش هم سعی در فزونی دارد.

دلخوشم به لحظه ای که حال تمام زندگی ام را خوب کنی. تمام سختی اش به این لحظه می ارزید...شاید این بار،بار آخرم باشد.

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۵ ، ۲۳:۵۸
راهی به سوی نور

توقع داشتن یا نداشتن هاست که  باعث ایجاد دلخوری ها، خستگی ها، سرد شدن ها و بی انگیزه ها می شود.

وقتی به شناخت رسیده باشی قدر خواسته هایت را با اطرافیانت می سنجی! آن وقت دیگر از کمی ها و کاستی هایش دلگیر نخواهی شد!

آنوقت با توجه به اینکه ارزشی را می فهمی تلاش می کنی حداکثر استفاده و بهره را داشته باشی...

این ها شناخت هایی است که به تو فرصت کم تر اشتباه کردن را می دهند...

 

شناخت ماهی که در آن، ولایت است، شهادت است و قدرهای کثیر! باید برای بهره گیری ات آماده ات کند،بچگی است که در شب قدر به فکرش باشی...

تقدیر نکردن خویش قبل از ورود به قدر موجب خسران است...

باید خود را تقدیر کرد، اندازه گرفت....باید بزرگ تر شدن هایت را ببینی! که اگر بزرگ نشده باشی یعنی کوچک تر شده ای!حتی اگر همانی باشی که سال قبل بوده ای...در مسیر حرکت جهان ایستادن، عین عقب رفتن است...

واگر بزرگ شده ای باید ببینی چقدر باید بزرگ می شدی! شاید سرمایه ات سود دیگری باید می داشت و تو با این اندازه بزرگ شدن ها ضرر کرده ای....

این روزها فرصت است که گاهی فقط فکر کرد! به آنچه بشارتش را به عده ای داده اند!

به آیه آیه هایی که وقتی می خوانی بی آنکه معنی اش را بفهمی ته دلت قنج می رود که کاش من هم  مخاطبش باشم....

فکر کرد به دیده شدن هایی که گاهی فراموشش می کنی! به نعمت هایی که گاهی کفران می شود...

از همان ابتدا که شروع کنی...

از حمدت که بخوانی...

الحمدالله...

شکر نمی گویم ها! نه...شکر گاهی عکس العمل نعمت است؛ ولی حمد....می شود حمد گفت بی آنکه آنچه خواسته ام را داده باشی!

کافی است سه آیه بخوانی که مخاطبت تغییر کند...دیگر برایم سوم شخص غایب نیستی! حالا می گویم ایاک... مخاطبم شده ای...با ضمیر رو به رو...

اما اگر تا به امروز نفهمیده ام تو را...اگر با بارها خواندن و خواندن، سه آیه...سی آیه...سیصد آیه هنوز سرکشانه بی آنکه حیا و شرمی از وجودت کنم به خود مشغولم از کوچک دانستنت نیست ها!من کوچکم...ظرف من وارونه است...

ابوحمزه ثمالی خوانده ام...می فهمم که باید از تو فرار کرد به سوی خودت...  می فهمم که آنکه به من ظلم کرده را باید ببخشم تا لایق بخششت شوم...چه کسی از من به من ظالم تر؟ اگر من ببخشمش، تو هم می بخشی اش؟

می دانم! از مرور آنچه در زندگی ام جاری ساخته ای می دانم...

رفتارت با من عادلانه نبوده است...حال هم توقع عدالت ندارم که هر چه در زندگی ام جاری کرده ای از فضل و بخششت بوده نه عدالتت...

می شود فضل فراخت را شاملمان کنی! می شود آیا؟

اگر این روزها آمدند و رفتند... اگر فهمیدم عامل سرگشتگی ام شیطان نیست! چه کنم؟ اگر فهمیدم که آدم کوکی اش شده ام برای این یک ماه که دستش به من نمیرسد خودم با خود آن کنم که او خواسته!چه کنم؟

اگر...

کمبودهایی که حالا دلم از نداشتن هایش شور می زند...کمَت دارم...می دانی...می دانم...

و کاش ذره شوم،خاکستر شوم و بمیرم وقتی نیامدنت مسببش منم

...می دانم...می دانی...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ خرداد ۹۵ ، ۰۲:۰۲
راهی به سوی نور

در نمازخانه خوابگاه بودم که دیدم دونفر از دانشجوها سخت مشغول درس خواندن هستند! فردا صبح هم که برای نماز صبح نمازخانه رفتم، همچنان بیدار بودند و درس می خواندند! جالب بود که اینقدر درس خواندن برای چیست ؟ نزدیک امتحانات آخر ترم هم که نبود!

سر صحبت را که باز کردم فهمیدم برای امتحان ارشد خودشان را آماده می کنند!تازه فهمیدم دو روز است که کارت ها هم آمده و من به کل فراموش کرده بودم! مثل خرید هدیه به مناسبت روز معلم که یادم رفته بود!(البته حقیقتش یادم نرفته بود وقت نداشتم)، یا مثل روز تولدم که برخلاف سال های قبل که از سه ماه مانده ،همه عالم می فهمیدند، امسال تا روز قبلش یادم نبود!

یا مثل ثبت نام ارشد! که تا روز آخر وقت نشد که ثبت نام کنم!(به خاطر برگزاری اردوی کشوری )،  آخر سر هم در میان آن همه شلوغی ها فقط وقت کردم فرم پیش ثبت نام را پر کنم و ثبت نام اصلی را بسپارم به خانواده جان! که از راه دور انجام دهند...

.

.

.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۵۸
راهی به سوی نور

 

معمولا وقتی موضوعی ذهنم رو مشغول می کنه، انقدر در ابعاد مختلف و به شکل های مختلف جلوی چشم هام میاد که نمیتونم نادیده اش بگیرم.

حالا یا چون برام اون موضوع مهم شده دقتم زیاد میشه یا به صورت کاملا هماهنگ شده( چون هیچ تصادفی در جهان وجود نداره!) مجبور می شم  در موردش بیشتر فکر کنم...

اتفاقایی که تو این چند وقت افتاد باعث شد از قوه تعقلم زیاد استفاده کنم! واقعا یه جاهایی رگ های مغزم خسته می شد از بس فکر می کردم برای تحلیل و راهکار و...برای اینکه کم تر فکر کنم،زدم تو خط کتاب داستان خوندن...بیشتر ترجیح دادم تصویرسازی ذهنم و تقویت کنم تا فکرم رو...

و جالب این بود که حتی موضوع داستان ها هم به موضوع ذهن ابوالمشغله ام  مربوط بود.

و قشنگ ترین جای ماجرا اینکه در یکی از سخنرانی های اخیر رهبر هم موضوع مورد نظر بحث می شه!

و اما موضوع مورد نظر...

واقعا عنوان نداره که بخوام در یک جمله منظورم رو برسونم، به خاطر همین توضیح می دم:

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۳۴
راهی به سوی نور