راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۱۲ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

از اونجا که برای فهم یه مطلب باید  باید قبل و بعد اون آدم رو دونست، و من فقط یه تیکه از صحبت های استاد غلامی رو گذاشتم، بنابر این صرفا کسانی که ایشون رو می شناسن گوش بدن.

 رمز ۴رقم آخر شماره تماسم 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۸ ، ۱۱:۰۹
راهی به سوی نور
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۹ آبان ۹۸ ، ۱۱:۰۴
راهی به سوی نور

مادر میثاق است، حدود ساعت ۴صبح سر درد و دلش باز شده، تقریبا از صبح که میثاق عمل داشته نخوابیده...
غر نمی زنه، شکایت هم نداره. می گه یک چیز از خدا خواسته ام، آن هم اینکه بچه ام بتونع راه بره. که بعد من محتاج برادراش برای انجام کارهای شخصی اش نشه
می گه نمی خوام دکتر و‌مهندس بشه، فقط راه بره...

پ.ن: 
گاهی ساده ترین داشته هایمان، بزرگ ترین آرزوی دیگری است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۸ ، ۰۴:۳۲
راهی به سوی نور

...در واقع حضور مسلم می توانست فرصتی باشد برای مردم کوفه تا ننگ گذشته را از دامان خود بزدایند و برای همیشه در طول تاریخ خود را سرافراز کنند اما مردم کوفه در این امتحان هم موفق نشدند.
حضور نایب امام فرصتی است برای مردم هر عصر تا لیاقت خود را برای حضور امام معصوم(ع) ثابت کنند.
آری اگر امام معصوم در آمدنش تاخیر می کند، یعنی مردم برای نایب الامام کم گذاشته اند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۸ ، ۰۴:۲۲
راهی به سوی نور

دعا نکنید فتنه نشود
دعا کنید از این فتنه ها سر سالم به در ببریم
ققنوس وار از خاکسترش بیرون بیاییم

نکند فردا که گرد و‌غبار ها خوابید، شرمنده ی حرف ها و‌ چرا ها و جلوتر از ولی بودنمان شویم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۸ ، ۰۳:۲۷
راهی به سوی نور

#چراغ_ها_را_من_خاموش_می_کنم
#زویا_پیرزاد

آرتوش ایستاد. دست کشید به ریش و به نقاشی اجمی آذین نگاه کرد. بعد گفت «می‌دانی شطیط کجاست؟» جواب که ندادم دست کرد توی جیب شلوار و رفت تا پنجره. چند لحظه حیاط را نگاه کرد. بعد برگشت.  با نُک کفش یکی از گل های قالی را دور زد. «دور نیست. بغل گوشمان. ۴ کیلومتری آبادان.» دوباره به حیات نگاه کرد. «خواست می برمت ببینی. ماداتیان و زنش و نینا و گارنیک را هم دعوت کن.» برگشت نگاهم کرد. «زن و مرد و بچه گاومیش و بز و گوسفند همه با هم توی کَپَر زندگی می کنند.» دست از جیبش در آورد و بند ساعتش را باز کرد. باید روز برویم چون شطیط برق ندارد. یادت باشد آب هم بر داریم چون لوله کشی هم ندارد.» ساعت را کوک کرد. «باید حواسمان باشد با کسی دست ندهیم و بچه‌ها را نوازش کنیم چون یا سِل می گیریم یا تراخم.» راه افتاد طرف در اتاق. «به خانم ماداتیان بگو شکلات انگلیسی برای بچه ها نیاورد چون گمان نکنم بچه های شطیط به عمرشان شکلات دیده باشند. به گارنیک هم بگو کفش ایتالیایی نپوشد که گِل و پِهن تا قوزکش بالا می آید.»
زل زده بودم به اجمی آذین. آرتوش از دم در اتاق برگشت، آمد ایستاد روبه رویم و زل زد توی صورتم. «فاجعه هر روز اتفاق می‌افتد. نه فقط ۵۰ سال پیش که همین حالا. نه خیلی دور که همین جا، ور دل آبادان سبز و امن و شیک و مدرن.» ساعتش را بست. گفت «در ضمن حق با توست. طفلک خاتون. طفلک همه آدم ها...»

پ.ن:
از اون رمان ها که حرف سرش زیاده، یه عده می گن بهترین رمان خانم پیرزادِ، بهترین تعریف از زن امروز که بین مدرنیته و‌سنت گیر کرده، یه عده کاملا برعکس می گن.
از اون جا که لازم بود بخونمش تا دربارش با کسی حرف بزنم، خوندم.
کاری به نظرِ کارشناسانه و فنی ندارم، سلیقه شخصی ام را می گویم:
کلاریس داستان را دوست نداشتم. چون منفعلانه ترین رفتارها را داشت. نه تحلیلی، نه منطقی نه دنیای خارج از خودی... همه چیزش در خودش و زندگی اش و ادم هایی که به گونه ای مستقیم به او ‌ربط داشتن خلاصه می شد. تمام داستان در مهمانی و‌مهمان بازی گذشت! حس های سطحی و خام. رفتارهای تحمل گرایانه ی افراطی و...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۹۸ ، ۲۲:۰۹
راهی به سوی نور

#درباره_تو

#میلاد_عرفان_پور

 

فردای خطر، مرد خطر بسیار است

یاران نشسته را جگر بسیار است

تا هست، میان ما یتیم است «شکست»

«پیروزی» را ولی پدر بسیار است

 

پ.ن:

من از دل خود هیچ نمی دانستم

تا برد دلم را به دلم پی بردم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۸ ، ۱۲:۲۵
راهی به سوی نور

#رویای_یک_دیدار
#سید_ناصر_هاشم_زاده

برای یک لحظه حس کرد شیطان را دیده. از میان جمعیت او را تشخیص داد. چشمانی نافذ و چهره ای عبوس که به او گفت:
- هیچ حقیقتی وجود ندارد، تو انسانی ساده ای و خود را به ایمانی سپرده ای که اساس و بنیاد ندارد.
صدای او را شنید. یقین کرد که او شیطان است.
- من ایمان خود را به خداوند و‌ مسیح حفظ خواهم کرد و از وسوسه ی تو ای موجود پلید، به خداوند پناه خواهم برد.
- پولس، زاده ی ایمانی بود که مسیح به جهان عرضه کرد؟
- دور شو ای پلید وسوسه گر. تو اگر تن مرا تسخیر کنی و اگر مرا که بنده ی ضعیفی بیش نیستم صلیب بکشی، باز بدان که وجود خداوند را انکار نخواهم کرد.
- من هم وجود خداوند را انکار نمی کنم. و هرگز از کسی نمی خواهم که وجود خداوند را انکار کند. من به شما هشدار می دهم و اینک به تو ای روزبه می گویم که هیچ‌پیامی از جانب خداوند برای شما نیامده است. خداوند شما را رها ساخته و به خود واگذاشته است. موسی و عیسی پیام آور او نیستند. شما رانده شده اید. شما را دوست ندارد. ایمان به رسالت پیامبران توهمی بیش نیست. تو به چه ایمان داری؟
- ایمان به خداوند. خداوندی که بر ما ترحم دارد. رحمت او همه ی وجود ما را فراگرفته است و تو می خواهی مرا از او دور کنی؛ دور شو ای موجود پلید. ای رانده شده ی درگاه الهی.
- این همه نادانی را می بینی و باز از خداوند سخن می گویی؟ قدیس بزرگ این مردم، شاگرد کوچک من بود. پس چرا خداوند کاری نکرد؟ چرا این مردم را فریب خورده ی این قدیس دروغین قرار داد؟ دروغ او را هم به تو آشکار ساختم. چون می خوام تو هم نشین من باشی. تو فریب نخوری و بر این همه سادگی و بلاهت بخندی. بیا روزبه، بیا آرام باش. بگذار مردم همین باشند. بگذار گوسفندان با پای خود زیر تیغ قصابان بروند.
- تو هم برای همین با پیامبران الهی که چوپان مردم اند نه گرگ، مخالفی. تو از نجات مردم هراس داری.
- گله همیشه گله است، چه چوپانش مسیح باشد و چه پولس پیر که اکنون تن خویش را به خاک سپرده است تا سفره ای باشد برای کرم های زمین.
- گله بودن مردم، تمثیل است، نه واقعیت. چوپان گله را از گرگ دور می سازد و مسیح چوپان مهربانی بود. اما پولس پیر که شاگرد تو بود، گرگی بود که لباس چوپانی بر تن داشت و گله را به پرتگاه می برد....
رویای یک دیدار

 

پ.ن: یک کتاب رمان که بر اساس حقیقت است با چاشنی ادبیات نویسنده...
پ.ن۲: بیشتر نمیخوام توضیح بدم چون نویسنده قصد داره آخر داستان شگفتانه ای برایتان داشته باشد(هرچند من از اول فهمیدم 😉)

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۸ ، ۰۹:۰۰
راهی به سوی نور

وقتی به هم محرم شدند، عکس نمایه اش تغییر نکرد، مطالب اینستایش هم پر از حرف های در خلوت عاشقانه ی شان نشد. 
موضوع روز صحبت هایش هم در جمع دوستان  فلان سفری که رفتند و فلان هدیه ای که برایش خرید یا برایش خریدند نشد! 
خیلی آرام، خیلی بی حاشیه، خیلی با مراعات جمع دوستان مجرد و فضای گاها مسموم مجازی و حقیقی، وارد زندگی متاهلی اش شد...
و حالا با یک پیام دوست داشتنی دعوتمان کرده است به مراسم عقدشان...

این زوج مسیرشان به سمت نور نباشد، به کجا باشد؟
خدا هم قدمشان کند تا بهشتی شدن ان شاء الله...

 

۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۸ ، ۲۲:۴۱
راهی به سوی نور
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۱ آبان ۹۸ ، ۲۳:۲۴
راهی به سوی نور