راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۶ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

این چند روز با افراد به اصطلاح دغدغه مندی مواجه می شدم که به قول خودشان از اوضاع فعلی احساس خطر کرده بودند...

حوادثی مثل شعر خوانده شده در مدارس و شلوغی های دانشگاه تهران، حضور روزه خواران در شهر و...را مصداقی برای گسترس فساد و فحشا گرفته بودند و جامعه را مستقیم در حال سقوط فرض کرده بودند.

نمی خواهم بگویم این ها مسائل مهمی نیست، نمی گویم نباید برای آن چاره اندیشی کرد

اما

این ها مهم ترین مسائل نیست. این همه ی تصاویری نیست که باید دید. 

کف روی آب است، سرو صدای زیادی دارد، اما آنچه اصلی و ماناست همان آب زیر این کف است. کفی که وجودش هم از همان آب است.

حتی به مقایسه و اعداد و ارقام هم توجه کنیم، سنگینی ترازو به سمت همان رویش های انقلاب است که دشمن اگر خودش را هم که بُکُشد نمی تواند متوقفش کند.

نمی دانم شما که این مطلب را می خوانید چند سال تان است. اما مقایسه کنید شور و اشتیاق این بچه های راهنمایی و دبیرستانی را با زمان خودتان؛ در حضور در اردوهای جهادی، در حضور در راهیان نور بی آب و علف و گرم، در اعتکاف های دانش آموزی، در هیئت ها و محافل مذهبی، در اهتمامشان به علم آموزی؛ مقایسه کنید با همین هفت، هشت سالِ قبل؛ انصافا قابل مقایسه است؟

 اگر شعر جنتلمن معدودی را شنیدید، از آن طرف هم صدای " منم بخون حسین جان، حالا که نوجوونم تو راه دین و قران می خوام یه عمر بمونمِ" نوجوانان حسینیِ پر شورِ هییت میثاق با شهدا را هم شنیدید؟ 

اگر تجمع افرادی که با قانون مشکل داشتند را دیدید، تعداد کسانی که به مقابله با قانون شکنی هم آمدند شمردید؟

به های و هوی و سر و صداها توجه نکنید... این جریانِ طبیعی تاریخ است، به مرگ خود که نزدیک می شوند، باطل با تمام قوا، بدون پرده و ملاحظه کاری رُخ نشان می دهد، طلوع بعد این صحنه ها دیدنی تر است.

مطمئن باشیم...

۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۵۶
راهی به سوی نور

#استاد_و_درس

#علی_صفایی_حائری

#عین_صاد

(از سری روش ها- روش آموزش)


...داده ها ملاک نیست و ‌سودها هم ملاک نیست. داده ها از خداست و‌ سودها از سرمایه ها. نه مقدار سرمایه مهم است نه مقدار سود، بلکه نسبت سود به سرمایه مهم است. ده تا آجری را که یک پیرزن با کم کردن غذای خود به مسجدی کمک کرده است نمی توان با ده میلیون تومان کمک تاجری مقایسه کرد، چون تاجر از غذایش کم نشده و نسبت به سرمایه اش کاری نکرده است... بلکه (مهم) نسبت این دو باهم (است) و مهم تر جهت این نسبت، که برای چه کسی و در چه راهی این همه کوشش کرده.

راستی چه دین عمیقی که حتی به اعمال نگاه نمی کند، و به نسبت ها قانع نمی شود که مهم جهت عمل است و عامل و انگیزه ی عمل که «انما الاعمال بالنیات»...

علی صفایی حائری

پ.ن: از این استاد هایم آرزوست...

پ.ن۲: چون خلاصه ی چند پاراگراف هست، فعل و‌فاعل رو اصلاح کردم و به رسم امانت داخل پرانتز گذاشتم.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۳:۵۶
راهی به سوی نور

الان دقیقا این همه عجله برای چیه؟

نمیشه یه ذره یواش تر بری...

تازه دارم با وجودت برکت رو میفهمم

لطف بی حد و حساب رو

تازه دارم آرمان شهرم رو با تو تجربه می کنم

توروخدا یه ذره یواش تر برو

یه کاری کن که بعد از تو همه چی همین طور خوب بمونه... لطفا

 

#یازده_روز_گذشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۰۱
راهی به سوی نور

هنوز کوچک است، قدرت حرکتی و عضلانی اش کامل نشده است،  پدر و مادرش برای چند ساعتی او را پیش ما گذاشتند که به کارشان برسند.

وسایل و اسباب بازی ها و لیوان مخصوص اش را هم آورده بودند.

...در آشپزخانه بودم که آمد پیشم و لیوانش را به طرفم گرفت که یعنی آب می خواهم.

هم لیوانش را بر عکس گرفته بود هم بعید می دانستم نگه داشتنش بعد پر شدن، در توانش باشد. از یخچال پارچ را برداشتم، خواستم لیوانش را بگیرم که آب برایش بریزم، شروع کرد  جیغ زدن، برایش توضیح دادم که لیوانش را بر می گردانم، فقط می خواهم داخلش آب بریزم! اما نداد، اصرار داشت که دست خودش باشد. بهش گفتم لیوانش سر و ته است، متوجه نمی شد سر و ته یعنی چه! خواستم با دستم کمکش کنم که لیوان را برگرداند، مطمئن شد که نه تنها قصد آب ریختن را برایش ندارم، لیوانش هم می خواهم بگیرم پس با حداکثر توان گریه کرد، صدایی که لا به لایش حتما صدای من که سعی در آرام کردنش داشتم گم شده بود. در لیوان دیگری برایش آب ریختم، اما فایده ای نداشت، با وجود اینکه طلب او آب بود، اما آب را فقط در همان ظرف مد نظرش می خواست...


یاد خودم افتادم:

چه وقت ها که با پیمانه برعکس از خدا طلب آب کرده ام...

چه وقت ها که کنترل خواسته هایم را دست خدا نسپرده ام....

چه وقت ها که لا به لای غر زدن ها و بهونه جویی هایم، صدایش را نشنیدم

و چه وقت ها که به اصل خواسته ام رسیده بودم، اما بهانه های از جنس رنگ و طرح مانع از پذیرشش شد...


خدایا کمک کن که به برکت این ماه قد بکشیم...

بزرگ بشیم...

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۲۶
راهی به سوی نور

#مناجات_شعبانیه

#سید_مهدی_شجاعی


 به من نگاه کن، وقتی که با تو راز و نیاز می کنم، که من گریخته ام به سوی تو اینک، و در میان دست های توام، خسته و درمانده و زمین گیر؛ در آغوش تو، زار زار گریه می کنم و همه ی امیدم به توست و آنچه نزد تو.

تو می دانی که در درون من چه می گذرد؛ تو از نیازهای من با خبری؛ تو مرا خوب می شناسی. و هیچ چیز از تو پوشیده نیست.

تو می دانی که من اکنون در کجا ایستاده ام؛ به کدام سو خواهم رفت، در کجا اقامت خواهم کرد و گاهِ بازگشتن من کجاست.

تو می دانی که من، برای سرانجام و عاقبتم، دل به کجا بسته ام.

تقدیر تو بر من جاری شده است؛ سالار من! در آنچه از من سر خواهد زد تا پایان عمر، در پنهان و آشکارم، ودر ظاهر و باطنم.

کم و کاستی، افزایشم و سود و زیانم در دست توست؛ نه در دست هیچ کس دیگر...

اگر مرگ من اکنون نزدیک می شود و کارهای من، مرا به تو نزدیک نکرده است، خود را با مرکب اقرار، به سوی تو می کشانم؛ اقرار به آنچه هستم و آنچه کرده ام...

تو در اینجا، آبروی مرا حفظ کرده ای و در آنجا، آبرو کار سازتر است‌.

تو در میان بندگان خوبِ خودت، مرا  رسوا نکرده ای و من در مقابل شاهدان قیامت، می ترسم از رسوایی؛ رسوایم نکن...

پ.ن: حتی اگر در ماه شعبان هم نیستیم، خوب هست که گاهی این مناجات رو‌ بخونیم..

پ.ن: سلام رمضان...‌از همین حالا برای آمدنت شوق دارم

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۲۲:۱۰
راهی به سوی نور

آقا معلم، سلام...

 

اولین باری که دیدمتان در تلویزیون بود، انقدر محکم حرف می زدید که اگر‌ می خواستیم شلوغ کاری هم کنیم و گوش ندهیم اُبهتتان نمی گذاشت.

بعدها، حرف هایتان را خواندم، لابه لای کتاب های قدیمیِ چند ریالی مادر. همان ها که تعریف می کرد که برای یادگیری اش دور هم جمع می شدند و‌بحث می کردند.

دقیقا همان هایی که روزی بی تکبر برای جمع کوچکی سخنرانی کردید، شاید حتی خود آن ها که مستمع حرف هایتان بودند هم فکر نمی کردند حرف هایتان روزی انقدر مهم شود که به چاپ پنجاه و‌شصت و صد برسد.

گمانم همین کتاب ها برای توشه راهتان کافی است، از بس تک تک شان عمری را از کج رفتن نجات دادند.

فکر می کنم چطور یک معلم انقدر بین شاگردانش محبوب می شود؟ 

رمزش اخلاصتان نیست؟ گمانم هست.

یحتمل موقعیت شناسی تان هم باعثش شده باشد. وقتی خواندم با حسرت به کتاب خانه تان نگاه کردید و گفتید چقدر کتاب که دوست داشتم بخوانم اما اولویت نیست تازه فهمیدم چقدر سوال های ما برایتان مهم تر از علایقتان بوده.

شاید اگر کسی نشناستتان فکر کند، این اقا معلم از آن معلم های جدی و‌خشکی است که برای  خانواده هم معلم بازی می کند، اما آن روز که داستان رفتارتان با همسرِ از سفر برگشته تان را خواندم فهمیدم حاشیه های این چنینی شما متنتان را پر رنگ تر کرده است...

من جوانکی بودم پر از سوال و دغدغه و شبهه. پر از ندانستن... جرعه جرعه کتاب هایتان را نوشیدم، سخنرانی هایتان را با تمام وجودم گوش دادم،  انگار من شاگرد بودم و ‌شما معلم خصوصی من، دقیقا به همان سوال ها پاسخ می دادید که نمی دانستم، اندازه ی سواد من...

وقتی بی طرفانه مکاتب و نظریه ها را شرح می دادید و‌بعد با منطق بدون تعصب بررسی شان می کردید دقیقا همان معلم جذاب دل خواه من می شدید...

شاید شما مرا نشناسید

اما من تمام پایه های اعتقادی ام را مدیون شما هستم. 

تمام اسلامِ زیبای دوست داشتنیِ بدون ِ شبهه ام را...

 

آقا معلم؛ هنوز خیلی چیزها را باید یادم بدهید که نمی دانم. لطفا معلمم بمانید.

برایتان علوّ درجه بیش از پیش آرزومندم.

از طرف شاگرد کوچکتان

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۲۷
راهی به سوی نور