راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رضا امیرخانی» ثبت شده است

#نفحات_نفت

جستاری در فرهنگ نفتی و مدیریت دولتی

#رضا_امیرخانی

 

 

مستخدمِ دولت هم برای سنجشِ حلال و حرام راه دارد. راهی بسیار ساده. پولی را که می گیرد به ازای خدمت نه به ازای زمان، قیاس کند با اجرتِ همان کار در کفِ بازار... با رقمِ همان قرارداد در فلان شرکتِ خصوصی. اگر همین قدر دادند فبها... و اگر بیشتر دادند، به جای آن‌که منتی بگذارد بر سرِ نظامِ دولتی، بسم الله، سریع بنه کن کند به سمتِ بخشِ خصوصی و اگر نشد بداند که پس بیش‌تر نمی دهند! و اما اگر کم‌تر می دادند، یقین بداند که نسبتِ به همه صاحبانِ نفت، یعنی همه ی مردم و همه اولادِ مردم و احفادِ ایشان، بده‌کار است و باید حساب پس بدهد...

 اگر این‌گونه زیستیم، با حساب و کتاب، تازه لذتِ لقمه‌ی حلال را خواهیم چشید و این گونه از فرهنگِ نفتی خواهیم گریخت.

صبح به صبح مثلِ ماهی‌گیرِ مازنی بگوییم "الهی به امید تو" و تورِ سالیِ مازنی به دوش بگیریم و برویم لبِ آب... برکت این‌گونه معنا می‌یابد. کسی برای من برکت را در کارِ کارمندی تعریف کند. چقدر تعریف ضیقی پیدا می‌کند برکت... چاره‌ای نداریم الا این‌که برای نجاتِ مملکتِ‌مان، کار راه بیندازیم. سفره ای پهن کنیم تا از کنارش دیگران لقمه برگیرند. کاری کنیم که صادرات مان از سیطره نود درصدیِ نفت نجات پیدا کند، تولیدِ ناخالصِ ملی مان از چنگال پنجاه درصدیِ نفت خلاص شود...

 لقمه شبهه بس است... چه‌قدر بنشینیم سرِ سفره ای که برای تبدیلِ دلار به تومان از گوشتِ استرالیایی و میوه‌ی چینی و برنجِ هندی و گندم آمریکایی رنگین شده است... دلِ همه برای لقمه‌ی حلال ایرانی تنگ شده است.

 

پ.ن: کتاب جالبی بود، نگاهی جدید و قابل قبول به مشکلات موجود کشور

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ شهریور ۰۰ ، ۱۲:۲۹
راهی به سوی نور

#از_به

#رضا_امیرخانی


...صدای تنفس آدم ها بود. سینه هایی که خس خس می کردند. چهار پنج تا کپسول بزرگ اکسیژن را لوله کشی کرده بودند... اولی چند نفس می کشید، می داد به دومی، دومی به سومی و بعد دوباره بر می گرداندند به اولی. همه گی جوان. بچه جبهه ای... به اش گفتم: -خدا بد ندهد. سرش را به چپ و راست تکان داد. تلاش می کرد که چیزی بگوید، اما نمی توانست. خس خسی نامفهوم از سینه اش خارج می شد. تارهای صوتی اش آسیب دیده بود... رفتم کنار تخت فلزی. صورتش تاول زده بود، اما می توانست حرف بزند. مقطع و بریده بریده. –گاز خردل... شیمیایی... مشکل تنفسی... ناراحتی پوستی... فشار به قلب... گشاد شدن دریچه ها... همه می میریم...شیمیایی نامردی است...

پ.ن ۱:  همیشه خط مستقیم به ترین راه نیست.

پ.ن۲:توی کتاب یه جاش می گه: «آقا!شفیع من باشید..... از خدا بخواهید مرگم را برساند، اگر نه کاری بکند که بفهمم زنده ام ......»

حس یه نفر که فقط داره مردگی‌می کنه رو‌می‌فهمم...کاری کنید که بفهمم زنده ام.

پ.ن۳: داستان خلاقانه ای بود!

و کلی اصطلاح خلبانی یاد گرفتیم...الان دیگه آماده تیک آفم😂

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۸ ، ۱۱:۲۲
راهی به سوی نور

#در_مینودر

#محمدرضا_بایرامی

۴روز با رهبر در سفر به استان قزوین.


...چیزی در ذهنم شکل می گیرد و شباهتی عجیب بین رهبر و‌ توده ی مردم می یابم، شباهتی که تا به حال، هیچ وقت به آن توجه نکرده ام: آری، هر دوی آن ها به یک اندازه، از برخی مسئولین زخم خورده و گلایه مند هستند. هر دوی آن ها هزینه ی ناتوانی بعضی مسئولانِ پشت هم اندازِ نالایقِ سیاست بازِ کاسب کارِ فرصت طلبِ از خدا و خلق به یک اندازه بی واهمه را می پردازند. آن ها داد می زنند، غصه می خورند، تلاش می کنند، اما آن طور که باید و شاید نتیجه نمی گیرند، چرا که اشکال کار جای دیگری است و گره ها جای دیگری باز می شوند. البته هیچ ‌مسئولی نمی گوید که کار نمی کنم یا هیچ‌مسئولی نمی گوید که توانایی لازم را ندارد، همه ی آن ها می گویند چشم، می گویند باید کاری کرد، اما در عمل اتفاق خاصی روی نمی دهد..... فکر می کردم رهبر نیز همانند توده ی مردم، هم دردمند است و هم ناراضی از وضع موجود. او نه تنها اولین قربانی وضعیت موجود که در واقع سپر بلای تمام مسئولان ناکارامد هم بود...

پ.ن: کتاب یادداشت های شخصی نویسنده از حاشیه های سفر رهبری به قزوین در سال۸۲است.

پ.ن۲: شهید بهشتی یه جمله دارند به این مضمون: در زندگی دنبال کسانی حرکت کنید که هر چه به جنبه های خصوصی تر زندگی ایشان نزدیک شوید تجلی ایمان را بیشتر می بینید.

بی شک حضرت آقا برای من از همان آدم هاست.

پ.ن۳: خود نویسنده می گن: (رضا امیرخانی) با قدرت قلم و‌دقت نظر ستودنی اش، حرف اول و آخر را در زمینه هایی از این دست زده بود (داستان سیستان) و کسی نمی توانست چیزی برآن بیفزاید...که منم باهاشون موافقم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۷ ، ۲۲:۲۲
راهی به سوی نور

#قیدار

#رضا_امیر_خوانی


در قرآن، اسم بعضی پیام‌بران آمده است؛ اسم بعضی غیرِ پیام‌بران هم، چه صالح و چه طالح آمده است... این صلحا عاشق حضرت باری هستند... اما حضرتِ حق، بعضی را خودش هم عاشق است... عاشقی خدا توفیر دارد با عاشقی ما... خدا عاشقی است که حتا دوست ندارد، اسم معشوق‌ش را کسی بداند... به او می‌گوید، رجل! همین... مرد! ... همین ... می فرماید و جاء من اقصی المدینة رجل یسعی ... جای دیگر می فرماید و جاء رجل من اقصی المدینة یسعی، یعنی این دو تا رجل با هم فرق می کنند... یکی میاد موسای نبی را نجات می دهد... قوم بنی اسرائیل را در اصل نشان می دهد... دیگری هم قومی را از عذاب نجات می دهد... اسم ش چیست؟ اسمشان چیست؟ نمی دانیم... رجل است...

پ.ن: به جرأت یکی از قشنگ ترین کتابایی بود که خوندم

پ.ن۲: قیدارم آرزوست...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۷ ، ۱۴:۲۷
راهی به سوی نور

#جانستان_کابلستان

#رضا_امیرخانی

#نشر_افق


بگذار ساده بگویم،-نه مثلِ یک کارشناسِ رسمی- که شاید فاصله ی آن ها(افغانستان) با ما این قدر زیاد باشد، اما فاصله ی ما با آن ها، بسیار کم است...زیرِ ۵سال...اگر ما مردم قدر یک‌دیگر ندانیم و قدرِ کشور ندانیم و قدر نظام ندانیم و افسارِ مملکت را بدهیم دستِ جاه طلبی چهار نفر قدرت طلبِ بی فرهنگِ سیاسی، یقین بدانیم که ظرفِ ۵ سال بدل خواهیم شد به نسخه ی برابرِ اصل هم‌سایه. گسل ها اگر تعمیق شوند و من و تو یک دیگر را دشمن بپنداریم، هزاران خطِ جنگِ دیگر بینِ ماهای دیگر و شماهای دیگر پدید خواهد آمد و... شاید دوباره در همین خانه ها زنده‌گی کنیم، اما کنارِ خانه هامان بایستی کسی با کلاشینکف راه برود...خدا کند که او از سرداران‌مان نباشد...

****

در حالت فیزیک حالتی هست در ماده به اسمِ تغییر فاز، مثلا تغییر حالتِ جامد به مایع، وقتی یخ ذوب می شود و به آب تبدیل می شود. در حالتِ تغییرِ فاز، اگر چه سیستم در حالِ گرفتن یا دادن انرژی است، اما دماش ثابت می ماند، یعنی به یخ گرما می دهیم، اما تا مدتی که به آب تبدیل می شود، دما در همان صفر درجه ثابت می ماند... فیزیک دانی که فقط به دماسنج اتکا کند، متوجه تغییر فاز نمی شود...

جامعه شناسِ بی توجه به تعمیقِ گسل هم، وقتی جامعه را آرام می یابد، مثلِ فیزیک دانِ دماسنج، تصور می کند که همه چیز در سکون و آرامش است...


پ.ن: کتاب سفر نامه ی نویسنده، درباره ی سفر اتفاقی اش به افغانستان است، آنجا که به قول خودِ نویسنده «پاره ای از تنش را جا گذاشته بود»

پ.ن۲: من دوست افغانستانی  زیاد دارم، و واقعا معتقدم «جوان مردمی هستند، مردم این دیار»

پ.ن۳: کتاب نظرم رو درباره کتاب بادبادک باز عوض کرد!

پ.ن۴: کاش من جزء اون دسته ی سوم دانش آموزانِ فارق التحصیل از دبیرستانِ آمریکایی توصیف شده در کتاب بودم! جدا دلم این مدلی اش را بیشتر می پسندد! و تازه دلم هم می خواهد برود و افغانستان را از نزدیک ببیند.

پ.ن۵: قلم امیرخانی عالیه! نگاهش جدید و تازه است و مثل همه ی کتابایی که ازش خوندم لذت بخش.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۹۷ ، ۰۶:۵۱
راهی به سوی نور

#ر ه ش

#رضا_امیرخانی


ایلیا آرام می گوید:

-وصل شدم به شان. مثل سیمی که وصل می شود به لامپ...

-خاک رساناست پسرم. وصل می کند همه را به هم...

در آرامشِ کنار چشمه غرق شده ایم. همان جور که نوکِ انگشتِ ایلیا توی خاک است.صدایی می آید انگار چیزی افتاده باشد تو آب چشمه. بر می گردم.

مَشکی چرمی افتاده است تو آب. مشکِ چرمی؟ بالای کاشانک و آجودانیه و دارآباد؟ بر می گردم.

مردی با ریشی انبوه که تک و توک سفید شده است، با شلوار شش جیب خاکی رنگ، مشک را پر می کند. آرام می گوید:

-آب هم رساناست ...سلام بر ارباب تشنه گانِ عالم ...و سلام بر هرکه هوای او را دارد...آب  هم زنده است...خاک می رساند به هرجا که خاک هست ... اما آب می رود حتا به جایی که آب نیست ...

پ.ن: به دوستم می گم «ر ه ش» رو بخون، قشنگه....می گه می ذاشتی چاپ بشه بعد انقدر سریع می خوندیش😀

پ.ن۲: دلم برای نوشته های آقای امیرخانی تنگ شده بود... دلم برای فصل آخر و زنده شدن کتاب«من او»  تنگ شده بود....نویسنده باید برای خواننده هاش یه قسمت خاص درنظر بگیر، قسمت آخر کتاب فقط برای«امیرخانی»خوان ها بود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۶ ، ۱۵:۵۲
راهی به سوی نور

#نشت_نشا

#رضا_امیرخانی


حالا اصلا باورمان نمی شود که علم بتواند رنگ دینی بگیرد. فی الفور فریاد می کشیم که دو دو تا چهارتا که دینی و غیر دینی ندارد. هندسه که اسلامی و غیر اسلامی ندارد. اما نمی فهمیم که اگر زنده گی دانشمند، دینی باشد، نمی تواند برای پول بیشتر داروی بدتر بسازد، نمی تواند رضای خدا را نادیده بگیرد، نمی تواند...

نمی فهمیم که سلوک دینی، علمی می سازد مقدس. علمی که پیشرفتش معادل نیست با نابودی محیط زیست و شکاف طبقاتی. نمی فهمیم که علم مبتنی بر بازار  روندش، جهتش، سمت و سویش، پیش رفتش و همه چیزش متفاوت است با علم مبتنی بر قناعت...

نشت نشا

پ.ن:بعد خوندن کتاب دو تا حس کاملا متفاوت بهم دست داد

از این که تو این مدل دانشگاه هایی دارم درس می خونم بی انگیزه شدم؛

و برای موضوع پایانامه و درس خوندن به امید ایجاد تغییر، پر از انگیره....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۵۸
راهی به سوی نور