راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۲۹۲ مطلب با موضوع «معرفی کتاب» ثبت شده است

تو بودی، صبر می‌کردی؟ اگر مادرت کشیش باشد و پدرت پلیس، اگر با این اصل قاطع و آشکار بزرگ شده باشی که آدمی اگر دستش برسد به دیگران کمک می‌کند و تا مجبور نباشد کسی را تنها رها نمی‌کند؟

نه...

پس پسرک نوجوان دوید سمت پل و مرد را صدا کرد و مرد لحظه‌ای ایستاد و دست از کار کشید. پسرک نمی‌دانست چه باید بکند، پس فقط شروع کرد به حرف زدن. تلاش کرد اعتماد مرد را جلب کند، تا مجبورش کند به‌جای یک قدم به جلو، دو قدم به عقب بردارد. باد به‌نرمی به کاپشن‌هایشان می‌زد. نم باران توی هوا بود و بوی پاییز می‌آمد. پسرک تلاش می‌کرد واژگانی بیابد برای گفتن اینکه چقدر دلیل برای زندگی هست حتی آن لحظه که حست عکس این را می‌گوید.

 

مردِ روی نرده دو بچه داشت. خودش به پسرک گفت. شاید چون پسرک او را یاد بچه‌هایش می‌انداخت. پسرک با وحشتی که در هر کلامش موج می‌زد التماس کرد: "خواهش می‌کنم، نپر!"

مرد آرام نگاهش کرد، حتی با کمی دلسوزی، و پاسخ داد: "می‌دونی بدترین چیز پدر و مادر بودن چیه؟ اینه که آدم فقط به‌خاطر بدترین ثانیه‌هاش قضاوت می‌شه. آدم هزار و یک کار رو درست انجام می‌ده و بعد فقط یکی غلط از آب درمی‌آد و بعد تو تا ابد می‌شی اون پدری که سرش گرم موبایلش بود و تاب خورد تو سر بچه‌اش. چند شبانه‌روز پشت‌سرهم چشم ازشون برنمی‌داری، بعد فقط می‌آی یه دونه پیامکت رو بخونی و همهٔ اون ثانیه‌هات از کف می‌ره. هیچ‌کس نمی‌ره پیش روان‌شناس تا از همهٔ اون هزاران باری حرف بزنه که تاب نخورده تو سر بچه‌اش. پدرومادرها با خطاهاشون تعریف می‌شن."

#مردم_مشوش

#فردریک_بکمن

#الهام_رعایی

#معرفی_کتاب

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۳۷
راهی به سوی نور

به قول مامان‌بزرگ، یک کتابفروشی مکانی است که ده‌ها هزار نویسنده، زنده یا مرده، در کنار هم چیده شده‌اند. اما کتاب‌ها بی‌صدا هستند. آنها در سکوت باقی می‌مانند تا اینکه کسی آنها را بردارد و ورق بزند. تنها آن موقع است که آنها داستان‌های خود را بیرون می‌ریزند، به آرامی و کامل، درست به اندازه‌ای که من می‌توانم از پسش بر بیایم.

پ.ن: کتاب جالبی بود، مناسب نوجوان هست به نظرم و میشه درباره ی چیزهایی که همیشه هست و مهم، اما آنقدر هست که عادی شده مطالب جالبی رو بهمون بگه...

#بادام

#کتاب_نوجوان

#ون_پیونگ_سون

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۳۳
راهی به سوی نور

دانش‌آموزان، رفته‌رفته کم‌تر و کم‌تر می‌شوند. دیگر دارد از دست نرگس حرصم می‌گیرد. انگار حالی‌اش نیست که من گرسنه‌ام. حتماً باز هم معلم‌ها را سؤال‌پیچ کرده... این وضعش نمی‌شود. امروز باید تکلیفش را تا آخر سال روشن کنم. من که نمی‌توانم روزی نیم ساعت توی خیابان‌ها الّاف شوم! اصلاً همه‌اش تقصیر خودم است. زیادی لوسش کرده‌ام. بخصوص از وقتی عینک را برایش خریدم، حسابی پررو شده. همین جا باید عینک را از او بگیرم تا دیگر لوس‌بازی درنیاورد... اِ... انگار جدی‌جدی خبری از او نیست! دیگر کسی از مدرسه بیرون نمی‌آید. نکند...

می‌روم جلوتر. سروکلهٔ چند نفر دیگر هم پیدا می‌شود. از قیافه‌هایشان پیداست که معلم‌اند. آن‌ها که می‌روند، جلوی مدرسه سوت و کور می‌شود. کم‌کم دارد دلم شور می‌زند. نکند اتفاقی افتاده باشد! یک دلم می‌گوید باز هم صبر کن، شاید بیاید، شاید خوابش برده باشد؛ یک دلم هم می‌گوید شاید معلم نداشته، زودتر رفته. اما چرا این همه دانش‌آموز معلم داشته‌اند؟ تازه، مگر نرگس با فرشته هم‌کلاس نیست... ای وای، ضربان قلبم دوباره دارد تند می‌شود. یعنی چه اتفاقی افتاده است؟...

بابای مدرسه می‌آید پشت در. نگاه می‌اندازد بیرون. بعد دو لنگهٔ در را هل می‌دهد تا ببندد. انگار دنیا می‌خواهد روی سرم خراب شود. می‌دوم طرفش.

ـ آقا، آقا، صبر کن. آبجی من هنوز نیومد

 

پ.ن: یک کتاب خوب مناسب نوجوان دختر و پسر، با موضوع قیام و انقلاب 

#نرگس

نویسنده: #رحیم_مخدومی

انتشارات: #سوره_مهر

#معرفی_کتاب

#کتاب_نوجوان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۳۱
راهی به سوی نور

مدّتی هم به این صورت گذشت تا آنکه معاویه برای کارگزارانش بصورت یک متن واحد بخشنامه فرستاد: «مراقبت کنید درباره هر کسی که ثابت شد «علی» و اهل بیتش را دوست دارد، حتما نام او را از دفترهای دولتی محو و شهادت او را در هیچ محکمه‌ای قبول نکنید». سپس در بخشنامه دیگری چنین نوشت: «هر کس متّهم شد که از شیعیان «علی» است، حتی اگر شاهدی هم درباره او نبود، او را به قتل برسانید». پس از این بود که شیعیان را به مجرد اتّهام و گمان در هر جایی کشتند، بطوری که گاهی یک فرد کلمه‌ای را اشتباه می‌گفت و بخاطر آن گردنش زده می‌شد.

معاویه بخشنامه دیگری برای کارگزارانش فرستاد: «از هیچ یک از شیعیان علی بن ابی طالب و اهل بیت و اهل ولایتش که معتقد به برتری او هستند و فضایل او را نقل می‌کنند، شهادتی قبول نکنید». و در بخشنامه‌ای دیگری به آنها نوشت: «اگر کسانی از شیعیان عثمان و محبّین و اهل بیت او و اهل ولایتش که معتقد به برتری او هستند و فضایل او را نقل می‌کنند، نزد شما باشند، حتما آنان را از نزدیکان خود قرار دهید، گرامیشان بدارید، مقرّبشان کنید و بر شرافتشان بیافزایید. و نام همه کسانی که درباره عثمان روایت می‌کنند را با ذکر نام پدرش و اینکه از چه طایفه‌ای است برایم بنویسید.»

#حسین_از_زبان_حسین

#محمد_محمدیان

#نشر_معارف

#معرفی_کتاب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۲۹
راهی به سوی نور

 همهٔ کسانی را که از آنها گله دارید، مثل دانهٔ تسبیح ردیف کنید و یکی‌یکی دعایشان کنید. نخستین اثر این دعا این است که حبهٔ آتشی را که در دلتان بوده، بیرون می‌اندازید. قدیم‌ها که قلیان کشیدن مرسوم بود، گاهی ذغال گداخته از سر قلیان روی قالی می‌افتاد و فرصت اینکه بروند و انبر بیاورند، نبود؛ ناچار آن آتش را با دستشان برمی‌داشتند و دور می‌انداختند. اگر کسی از تو غیبتی کرده یا نسبت ناروایی به تو داده، این آتش افتاده روی دلت که از قالی گران‌بهاتر است. تا بخواهی برایش ثابت کنی که تو تقصیرکار نبوده‌ای، سوخته‌ای! پس دعایش کن. اول خودت را نجات بده تا دلت بیشتر از این تاول نزند، بعدش خدا خودش می‌داند که چطور مسئله را حل کند.

 

پ.ن: از مثال های در حرف ها و آموزش ها خیلی میشه استفاده کرد، یه قسمت آخر هم نظرهای حاج آقا درباره ی پول و اقتصاد هست به واقعا برای من جالب و خواندنی بود

 

#تمثیلات

جلد اول(اعتقادی-علمی)

#آیت_الله_حائری_شیرازی

#نشر_معارف

#معرفی_کتاب

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۰۲ ، ۲۰:۲۵
راهی به سوی نور

می‌دانستم مثل دیگران فکر و عمل نکردن کار آسانی نیست. این را هم می‌دانستم که در توضیح هدفم از زندگی و تفهیم دلایل تصمیم‌های غیرمتعارفم، ضعیف هستم. تصمیم گرفتم گوشم را در برابر قضاوت‌های دیگران ببندم و به برنامه خودم فکر کنم. مثل همیشه دست به دامان دعا و نیایش شدم و به خدا توکل کردم و دل را به دریا زدم.

 

 

پ.ن: خاطرات و تجربیات یک معلم در ایران و انگلستان.

 

#زندگی_پای_تخته_سیاه

#عفت_جوادی

روایت شور و شیرین سی سال معلمی

#معرفی_کتاب

#جام_جم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۲ ، ۱۵:۰۹
راهی به سوی نور

متن مکتوب قبل از هر چیز دیگری، برای خود نویسنده آن کلمات یک کشف و اتفاق است. نوشتن به ذهن نظم می‌دهد. مطالبی که به شیوه گفتاری بیان می‌شوند، انرژی و اهمیت خود را فقط از استدلال پشت کلمات نمی‌گیرند... ولی همان کلمات را اگر از روی کاغذ بیاوریم، وضع فرق می‌کند. دیگر خبری از عوامل بیرونی نیست. کلمه، خودش است و خودش. متن باید به تنهایی گویا و رسا باشد. برای همین است که نوشته مکتوب، منطقی‌تر از آب در می‌آید. فرصت نوشتن به خود نویسنده این امکان را می‌دهد تا بهتر فکر کند؛ از صحت چیزی که می‌گوید و می‌خواهد، مطمئن شود یا برعکس، ایرادهای فکرش را بفهمد و برایشان راه حلی سراغ کند. از آن طرف خواننده هم به وقت خواندن با خود استدلالِ محض مواجه است، فارغ از گوینده‌اش و حسی که نسبت به او دارد.

 

پ.ن: از معدود کتاب هایی که انتخاب متنش خیلی سخت بود، از بس تیکه های خوب برای انتخاب داشت.

 

پ.ن۲: کلا نوشتن رو دوست دارم، خیلی زیاد. ارتباط نوشتاری رو هم. یکی از دلایلش این یه تیکه ی کتاب هست.

 

 

پ.ن۳: یه جایی از کتاب درباره ی کیهان بچه ها میگه، و من یاد خاطرات کودکیم افتادم... خیلی حس مشترک با این کتاب داشتم.

* «کیهان بچه ها بود که خشت اول را گذاشت و برای اولین بار مزه ی داستان خواندن را به ما نشان داد». مزه ای که هنوز هم زیر زبان نسل من مانده و حتی آوردن اسم «کیهان بچه ها» دهان ها را شیرین می‌کند. * 

 

آخی...

 

#آداب_کتاب_خواری

#احسان_رضایی

#انتشارات_جام_جم

#معرفی_کتاب

#کتاب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۲ ، ۱۰:۳۸
راهی به سوی نور

میشه طوری انتخاب کرد که نمره‌ت بالاتر از ۲۰ هم بشه! گاهی ممکنه بگی می خوام فلان اتفاق بیفته… اما خبر نداری که اون اتفاق اصلا به صلاحت نیست…‍!

شاید هم زرنگ باشی و اتفاق ها رو نخوای! بلکه صلاحت رو انتخاب کنی و بخوای تو هر اتفاقی که هست…

اما حاج قاسم نه اون طوری زندگی کرد نه این طوری!

حاج قاسم با اخلاص زندگی کرد.

 

به قول حضرت مادر… کسی که خودش رو برای خدا خالص کنه مصلحتش رو نه، بلکه بهتر و بالاتر از مصلحتش رو نصیبش می کنه!

می دونی بالاتر از ۲۰ یعنی چی؟

ببین می تونی تصورش کنی؟!

ببین…

حاج قاسم رو ببین!!!

حرم حضرت معصومه جشن نابودی داعش بود، حاج قاسم هم سخنران؛ تا فهمید قراره ازش تقدیر کنند، نرفت…!

 

پ.ن: برای رسیدن به یک زندگی لذت بخش، این کتاب باب میل شماست

 

#کتاب_نوجوان

#قدرت_پنهان_من

#نمکتاب

#انتشارات_عهد_مانا

#معرفی_کتاب

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۰۲ ، ۲۲:۰۴
راهی به سوی نور

«... از بس توی گوشمان خوانده بودند که عصبی و عقب‌مانده هستیم، داشت باورمان می‌شد؛ اما به وقت کرونا، نه به فروشگاهی حمله کردیم، نه حرمت کسی را شکستیم و نه به دارو‌ها و وسایل بهداشتی بقیه کشور‌ها چشم طمع دوختیم. به جای همه این‌ها رفتیم پای کار. یکی برای تولید ماسک داوطلب شد، یکی برای ضدعفونی معابر. پرستار‌ها هم رفتند توی دهان شیر تا مردمشان را نجات دهند. حتی برای حفظ حرمت اموات کرونایی، عده‌ای داوطلب شدند، پیه همه چیز را به تنشان مالیدند و رفتند توی غسالخانه. انگار حال‌و‌هوای دهه شصت را از پستوی تاریخ درآورده بودند تا یک بار دیگر تکرار شود.

 

اگر خبراین فداکاری‌ها کنار تخت بیمارستان‌ها، کنج کارگاه‌های تولید ماسک، کف خیابان‌ها یا روی سنگ غسالخانه‌ها جا می‌ماند و فراموش می‌شد، برخی رسانه‌ها بدون هیچ دست‌اندازی ذهن مخاطب‌هایشان را عاریه می‌گرفتند و همه چیز را تحریف می‌کردند. در این بمباران خبری و تحریف وقت و بی‌وقت حقایق، ثبت و نشر خاطرات نیرو‌های جهادی می‌توانست مثل شلیک منور، راه و بی‌راه را از هم جدا کند. این شد که به سراغ تیم غسالخانه شیراز رفتیم و پای صحبت‌های آن‌ها نشستیم تا خاطراتشان را در قالب کتاب پیش رو منتشر کنیم...»

پ.ن: یکی از قشنگ ترین تجربه های زندگیم، شنیدن و جمع کردن این نوع خاطرات از کادر درمان بود. واقعا اون لحظه ها حس غرور و افتخار به بودن همچین آدم هایی،وصف نشدنی بود.

#هفت_خان_شستن

#انتشارات_راهیار

#محمد_جواد_رحیمی

#معرفی_کتاب

#کرونا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۰۲ ، ۲۱:۵۹
راهی به سوی نور

حرف‌هایش شیرین‌تر از حلوا بود و باطراوت‌ تر از نسیم صبحدم. سخنش به واژه‌ها جان می‌بخشید و به معانی روح، از ساحل هدایت می‌گفت و کشتی نجات این حقیقت گوارا در اعماق خویش اما طعم گس حوادثی تلخ را آشکار می‌ساخت.

 

طوفانی سهمگین، اتفاقاتی شوم و سیل بنیان‌کن که ایمان‌های ضعیف رو از ریشه می‌کند و رشد نایافته ها را با خود می‌برد.

 

اهل معنا که تعداد ایشان از انگشتای دست هم تجاوز نمی‌کرد خوب فهمیدن معنی حرف پیامبر را وقتی‌که گفت مثل اهل‌بیتم در میان شما مانند کشتی نوح است که هرکه سوار شد نجات یافت و هر که جا ماند غرق گردید

پ.ن: کتاب، خرده روایت های داستانی و مستند هست مربوط به دوران صدر اسلام در رابطه با امیرالمومنین 

 

#مسیح_اسلام

#علی_قهرمانی

#حضرت_علی ع

#معرفی_کتاب

#نشر_جمکران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۰۲ ، ۲۱:۵۷
راهی به سوی نور