راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

در نمازخانه خوابگاه بودم که دیدم دونفر از دانشجوها سخت مشغول درس خواندن هستند! فردا صبح هم که برای نماز صبح نمازخانه رفتم، همچنان بیدار بودند و درس می خواندند! جالب بود که اینقدر درس خواندن برای چیست ؟ نزدیک امتحانات آخر ترم هم که نبود!

سر صحبت را که باز کردم فهمیدم برای امتحان ارشد خودشان را آماده می کنند!تازه فهمیدم دو روز است که کارت ها هم آمده و من به کل فراموش کرده بودم! مثل خرید هدیه به مناسبت روز معلم که یادم رفته بود!(البته حقیقتش یادم نرفته بود وقت نداشتم)، یا مثل روز تولدم که برخلاف سال های قبل که از سه ماه مانده ،همه عالم می فهمیدند، امسال تا روز قبلش یادم نبود!

یا مثل ثبت نام ارشد! که تا روز آخر وقت نشد که ثبت نام کنم!(به خاطر برگزاری اردوی کشوری )،  آخر سر هم در میان آن همه شلوغی ها فقط وقت کردم فرم پیش ثبت نام را پر کنم و ثبت نام اصلی را بسپارم به خانواده جان! که از راه دور انجام دهند...

.

.

.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۵۸
راهی به سوی نور

 

معمولا وقتی موضوعی ذهنم رو مشغول می کنه، انقدر در ابعاد مختلف و به شکل های مختلف جلوی چشم هام میاد که نمیتونم نادیده اش بگیرم.

حالا یا چون برام اون موضوع مهم شده دقتم زیاد میشه یا به صورت کاملا هماهنگ شده( چون هیچ تصادفی در جهان وجود نداره!) مجبور می شم  در موردش بیشتر فکر کنم...

اتفاقایی که تو این چند وقت افتاد باعث شد از قوه تعقلم زیاد استفاده کنم! واقعا یه جاهایی رگ های مغزم خسته می شد از بس فکر می کردم برای تحلیل و راهکار و...برای اینکه کم تر فکر کنم،زدم تو خط کتاب داستان خوندن...بیشتر ترجیح دادم تصویرسازی ذهنم و تقویت کنم تا فکرم رو...

و جالب این بود که حتی موضوع داستان ها هم به موضوع ذهن ابوالمشغله ام  مربوط بود.

و قشنگ ترین جای ماجرا اینکه در یکی از سخنرانی های اخیر رهبر هم موضوع مورد نظر بحث می شه!

و اما موضوع مورد نظر...

واقعا عنوان نداره که بخوام در یک جمله منظورم رو برسونم، به خاطر همین توضیح می دم:

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۷:۳۴
راهی به سوی نور