راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۸ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

میگه: خوبه همتون یه مشت گدا گشنه اید، پومیشین میرین اونجا فلافل مجانی بخورید ، کباب ترکی، ماهی و...خوش می گذره دیگه! اسمشم میذارید حرکت انقلابی!!!!

می گم: ببخشید، میشه من برات یه حساب کتاب ساده کنم؟! هزینه ی گذرنامه و روادید من شد حدود ۳۵۰تومن، هزینه رفت از تهران به مهران و برگشتم یه چیزی حدود ۲۰۰تومن شد، هزینه ی اونجا هم در بهترین و کم سفر ترین(یعنی سامرا و کاظمین نری و خیلی جاها پیاده بری) حداقل۱۵۰تومن میشه، یعنی خالص ۷۰۰تومن پول سفرت میشه بدون احتساب پول محل اقامت و خریدها و گرفتن اتوبوس بهتر و ....

اونوقت من دیوانه ام واسه سه روز غذا خوردن انقدر سختی بکشم برم اونجا!!!همین تو شهرم میشینم بهترین غذا رو زنگ می زنم بیارن دم خونه ام دیگه!!!!

به خدا عقلم چیز خوبیه!شما یه کم فکر کن بعد به ما گیر بده....حسودی حسودی، به امام حسینم(ع) حسودی؟!

عراق

یس۶۶

وَلَوْ نَشَاءُ لَطَمَسْنَا عَلَىٰ أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّرَاطَ فَأَنَّىٰ یُبْصِرُونَ

ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﻢ [ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻧﻴﺎ ] ﺩﻳﺪﮔﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺤﻮ ﻣﻰ  ﻛﻨﻴﻢ ،ﭘﺲ ﺑﻪ [ ﺳﻮﻯ ﻫﻤﺎﻥ ]ﺭﺍﻩ [ ﮔﻤﺮﺍﻫﻰ ] ﺑﺮ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﭘﻴﺸﻰ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﻧﺪ ؛ ﻧﻬﺎﻳﺘﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻭ ﻛﺠﺎ ﻣﻰﺗﻮﺍﻧﻨﺪ [ ﺻﺮﺍﻁ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﺭﺍ ] ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ ؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۶ ، ۱۰:۳۰
راهی به سوی نور

💠تا حالا عزیزی گم کردی؟

نه... نه... منظورم تو بازار نیست...

تو پارک و طبیعت هم نه...


منظورم گم شده اِیه زیر آوار... 

که ندونی زندگیش می تپه یا از تپش افتاده...


💠تا حالا شده وقت نداشته باشی؟

نه... نه... منظورم وقتِ شهر بازی رفتن نیست... 

وقتِ کتاب خوندن هم نه... 


حتی منظورم، وقتِ سرخاروندن هم نیست...

منظورم وقت عزاداری، برای عزیزته...


💠تا حالا شده هول هولکی چیزی بنویسی؟

نه... نه... منظورم مشق های کودکیت نیست... 

منظورم گزارش پرستاریِ اخر شیفت هم نیست...


منظورم وصیت نامه است...!


💠تا حالا شده نگاهت یهو رنگ عوض کنه؟

نه... نه... اصلا نمی خواستم از عشقِ اولت چیزی بگم...

 منظورم دیدنِ اولین بارِ بچت هم نیست...


منظورم نگاهیه به بچت که ندونی تو پس لرزه ی بعدی این نگاه ادامه پیدا می کنه یا نه؟


💠تا حالا شده صدای نَفَس نَفَس بشنوی؟

نه... نه... بعد از یه دویِ سریع رو نمی گما...

منظورم صدای نفسهات تو کوه نوردی هم نیست...


منظورم صدایِ نَفَس هایِ اخرِ پدر و مادرته کنارت...


💠تا حالا شده ندونی چی بگی؟

نه... نه... تو جلسه ی خواستگاری رو نمی گم...

پشتِ فرمون که عصبانی شدی هم نه...


وقتی که بخوای هم زمان خبر مرگ چند تا از عزیزای کسی رو بهش اطلاع بدی رو میگم...


💠تا حالا شده امیدت فقط به یکی باشه و دست از همه ی دنیا بشوری چون نمی تونن کاری کنن؟

اره... اره... منظورم وقتیه که زمین لرز گرفته از تبِ دوریِ یه منجی...

منظورم درست وقتیه که با تمام مصیبت ها و درد ها و رنج ها، خودتو، تو آغوشِ کسی حس می کنی که جبرانِ همه ی نبودن هاست...


(متن مالِ من نیست)

#دل_نوشته

#ز_ح

#خدایا_نگهدارمون_باش

#زلزله_کرمانشاه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۶ ، ۰۰:۰۷
راهی به سوی نور

#رسول_مولتان

#روایتی_از_زندگی_سردار_فرهنگی

#شهید_سید_محمد_علی_رحیمی

به روایت همسر شهید: #مریم_قاسمی_زهد

به کوشش: #زینب_عرفانیان


گاهی اوقات انسان بعضی از واژه ها را به اندازه تحت اللفظی‌اش، درک و حس می‌کند.واضح است که آشنایی با آن و فهم از آن، برایش محدود است.

و اما هنگامی می‌رسد که انسان با آن واژه‌ها زندگی می‌کند و روح خود را با روح آن معانی، می‌آمیزاند.

و آن‌گاه دیگر محدودیتی نیست، که دنیایی دیگر است، حال و هوایی دیگر است و به قولی عالمی دیگر...و از جمله آن واژه ها

هجرت است و غربت...

برای من حقیر، تا کنون ابوذر فقط یک نام بوده و ربذه فقط یک مکان. و اینک آرام آرام فهیمده‌ام که ابوذر تنها یک نام نیست؛ بلکه روحی است به بلندی همه غریبان و بی‌کسان، و ربذه تنها یک مکان محدود نیست؛ بلکه فضایی است برای تمام غریبان. و حقیقتا چه عالمی است این عالم ابوذر و ربذه!

که هم  یک بیابان بی کسی است و هم بارش عطر کرامت.

رسول مولتان

پ.ن: یه سری چیزا به معنای واقعی روزیت میشه! خوندن این دوتا کتاب پشت هم  روزیم بود

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۶ ، ۱۷:۰۱
راهی به سوی نور

اومد کوله ام ‌رو‌ بذاره توی بار بند ماشینش، یکی از پیکسلایی که روش بود،افتاد.

از زمین برداشتتش، نگاهش کرد، بوسید و گذاشت روی چشماش،بعد گرفت طرفم...

بهش گفتم،  برای خودش برداره...

تشکر کرد و‌ اومد تو‌ ماشینش وفورا  بالای افتاب گیر ماشینش گذاشت..

آخرش هم موقع پیاده شدن، کرایه رو که حساب کردیم، عکس روی ده هزار تومنی ها رو‌دونه دونه موقع شمارش می بوسید....


یونس۶۵

وَلَا یَحْزُنکَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ

ﻭ ﮔﻔﺘﺎﺭ [ ﺑﻰ ﺍﺳﺎﺱ ﻭ ﺗﺒﻠﻴﻐﺎﺕ ﻧﺎﺭﻭﺍﻯ ] ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﻏﻤﮕﻴﻦﻧﻜﻨﺪ ؛ ﺯﻳﺮﺍ ﻫﻤﻪ ﻋﺰﺕ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﻤﻨﺪﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺪﺍﺳﺖ ؛ ﺍﻭ ﺷﻨﻮﺍ ﻭﺩﺍﻧﺎﺳﺖ .

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ آبان ۹۶ ، ۱۶:۰۰
راهی به سوی نور

#گمشده_مزار_شریف

#سعید_عاکف


...برای چندمین بار، و با صدای بلندتر و رساتر اعلام می کنم که بنده هیچ گونه رضایتی از آن ها که بدون اجازه و کسب مجوزهای لازم حتی یک خط از آثار تالیفی ام را در فضاهای یه اصطلاح مجازی و غیر مجازی می گذارند، ندارم..‌.

گمشده مزار شریف

پ.ن: به همین دلیل نمی تونم قسمتی از کتاب رو بذارم، البته که اگر اجازه هم داده شده بود، انقدر قسمتای خوبش زیاد بود که انتخاب برای من سخت می شد.

پ.ن۲: کتابایی که می خونم همش خوبه...ولی نمی دونم چطوری بگم این کتاب رو حتما حتما بخونید، اگه می خواید با شرایط سوریه و علت العلل گرفتاریش به این وضع آشنا بشین، اگه می خواین با معنای واقعی افسر جوان جنگ نرم آشنا بشین، اگه می خواین از خطری که داره ایران رو تهدید می کنه با خبر بشید، اگر می خواید اولویت کار فرهنگی امروز کشور رو تشخیص بدید و.... این کتاب رو تا قبل از اینکه دولت آزادی بیان!!! مانع چاپش نشدن بخونید...

پ.ن۳: جریان های توی کتاب رو بخشیش رو می دونستم، اما سطحی، خیلی هاش رو هم نمی دونستم..‌‌. کاش بشه یه کاری کرد واسه این همه حماقت(در خوش بینانه ترین شکلش)

پ.ن۴: خود آقای عاکف تو مراسمی که دعوتشون کرده بودیم با چنان دلسوزی از ندونستن های ما گله می کرد که اولین تصمیم بعد اون جلسه خوندن این کتاب بود. خدا خیرشون بده.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ آبان ۹۶ ، ۱۰:۰۰
راهی به سوی نور

هی اومدم بنویسم

هی پاک کردم...

هی نوشتم

هی گفتم این همه ی اون چیزی که دیدم و‌حس کردم نیست...

مگه میشه نوشت؟

مگه میشه رابطه ی عبد و‌مولا رو با کلمات بیان کرد؟

مگه میشه صفای بین الحرمین و پباده روی رو‌وصف کرد؟

مگه اصلا اینجا جای درد و دل های یواشکی من و امام حسینِ(ع)؟

نه...نمیشه

هیچی نمیگم....

فقط

ازت ممنونم که نه به لیاقت خودم، که نه به عدالت خودت

که به لطف و‌فضلت دعوتم کردی....


پ.ن: عاشق این مداحی ام...دوست داشتید گوش بدید...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۶ ، ۱۶:۲۶
راهی به سوی نور

میگه: از صبح دعا می کردم که برای مراسم بیاید! تازه یه بشقاب حلوا هم گذاشتم کنار گفتم خدا کنه یکی پیدا شه بیاره براتون

میگم: (البته تو دلم) با اون دل بی کینه و بزرگی که داری بایدم بخوای و اجابت بشه!



دل پاک

غافر ۶۰

وَ قالَ رَبُّکُمُ ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ إِنَّ الَّذِینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِینَ


ﻭ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﮔﻔﺖ : ﻣﺮﺍ ﺑﺨﻮﺍﻧﻴﺪ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺟﺎﺑﺖ ﻛﻨﻢ ، ﺁﻧﺎﻥ ﻛه ﺍﺯ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﻦ ﺗﻜﺒﺮ ﻭﺭﺯﻧﺪ ، ﺑﻪ ﺯﻭﺩﻯ ﺧﻮﺍﺭ ﻭ ﺭﺳﻮﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﺩﺭﺁﻳﻨﺪ.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ آبان ۹۶ ، ۱۶:۴۷
راهی به سوی نور

#رویای_نیمه_شب

 #مظفر_سالاری


میان خواب و بیداری سعی می کردم بدانم چه چیزی از وجود ریحانه، مرا آن طور به هم ریخته بود؛ شبحی از چهره اش؟ نگاهش که لحظه ای به نگاهم تلاقی کرده بود؟ سکوت و وقارش؟ آهنگ صدایش؟

همه ی این ها؟

هیچ کدامشان؟

همه ی این ها بود و هیچ کدامشان نبود!

امیدوار بودم پس از چند روز فراموشش کنم، ولی نتوانستم. مثل صیدی بودم که هر چه بیشتر تلاش می کردم، بیشتر گرفتار حلقه ی دام می شدم....


پ.ن: از کتابایی بود که انقدر همه خونده بودن، آدم خجالت می کشید نخونده باشه!

پ.ن۲: داستان عاشقانه ی قشنگی بود! اما... قشنگ ترش جدای داستان این بود که چقدر امام زمان (عج) رو نزدیک تر از اونچه تصور می کردم معرفی کرد... چقدر...

.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۶ ، ۱۲:۱۸
راهی به سوی نور