راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کربلا» ثبت شده است

سر_بر_خاک_دهکده

#فائضه_غفار_حدادی

#انتشارات_شهید_کاظمی

 

مگر یک شهر چقدر ظرفیت دارد؟

شاید این ایام امام حسین کربلا را می‌سپارد به علمدارش.

شهردار که او باشد، دیگر همه چیز ممکن است.

شهر اندازه یک کشور، کش می‌آید و بعد که همه را بغل کرد، فشارشان می‌دهد.

آنقدر به هم نزدیکشان می‌کند که دلهاشان به هم گیر کند.

اخبار و احوالشان در هم گره بخورد.

از غریبگی مسافت‌های دور و دراز در بیایند و مثل مردم یک دهکده به هم نزدیک شوند.

دهکده‌ای که انگار زادگاهشان بوده و خانه پدری را هنوز هم دلشان نیامده بفروشند و هر سال اربعین، میعادگاهی است که همه رفته‌ها و هویت گم کرده‌ها برمی‌گردند به وطن‌شان.

به هویت‌شان‌.

به خاکشان.

خاکی که برایشان مقدس است آنقدر که مُهر نمازشان کردند و هر بار که خدا را سجده می‌کنند سر بر خاک دهکده‌شان می‌گذارند.

هر بار ذراتی میکروسکوپی از مُهر کربلا می‌چسبد روی پیشانی‌ها و هواهای سرگردان روی مغز را به مِهر کربلا تبدیل می‌کند.

مِهرِ بی‌پاسخ، انباشته که بشود، بیقرار می‌کند.

چیزی که باعث می‌شود هر سال کوله پشتی‌هایشان را بردارند و پیاده راه بیفتند سمت کربلا.

کربلا که نه؛ دهکده‌ای که می‌تواند اندازه یک کشور کش بیاید و شهردارش همان علمدار است ....

 

پ‌ن:

"معرفت ، محبت می‌آورد و محبت چیز عجیبی‌ست!"

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۰۰ ، ۲۳:۴۸
راهی به سوی نور

 #شماس_شامی
 #مجید_قیصری


حرف هایی جناب جالوت زدند که میهمانان از شنیدنش ترسیده بودند!
سرورم به خلیفه گفته: " تو در حالی به آن تخت تکیه کرده ایی که جای تو آن جا نیست.
تو کسی را متهم به بی دینی و خروج از دین میکنی که جد تو را مسلمان کرده.
به من که یکی از نوادگان دور پیامبر خدا هستم آن چنان احترام می گذارند که من خجالت میکشم. آن وقت شما نوه ی پیامبر خود را کشته و این گونه بر کشته اش شادی می کنید!"
و خیلی حرف های تند دیگری که میهمانان سعی کرده اند سرورم را آرام کنند که نتوانسته بودند....

 

پ.ن: رحمت للعالمینن این خاندان... مسلمان و غیر مسلمان از برکت وجودشان فیض وجود گرفته اند...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۹۸ ، ۰۴:۲۱
راهی به سوی نور

#آفتاب_در_حجاب
#سید_مهدی_شجاعی

 

ای وای! این کسی که پیکر عون و محمد را به زیر دو بغل زده و با کمر خمیده و چهره ی در هم شکسته و چشم های گریان، آن دو را به سوی خیمه می کشاند حسین است. جان عالم به فدایت، حسین جان رها کن این دو قربانی کوچک را. خسته می شوی.
 از خستگی و خمیدگی توست که پاهایشان به زمین کشیده می شود. رهایشان کن حسین جان اینها برای همین خاک آفریده شده اند.
 آنقدر به من فکر نکن. من که این دو ستاره ی کوچک را در مقابل خورشید وجود تو اصلا نمی بینم. وای وای وای! حسین جان! رها کن اندیشه ی مرا.
زینب!  کاش از خیمه بیرون می زدی و خودت را به حسین نشان می‌دادی تا او ببیند که خم به ابرو نداری و نم اشکی هم حتی مژگان تو را تر نکرده است. تا اچ ببیند که از پذیرفته شدن این دو هدیه چقدر خوشحالی و فقط شرم از احساس قصور بر دل چنگ می زند. تا او ببیند که زخم علی اکبر، بر دل عمیق تر است تا این دو خراش کوچک. تا او... اما نه، چه نیازی به این نمایش معلوم؟ بمان! در همین خیمه بمان! دل تو چون آینه در دست های حسین است. این دل و‌دست های حسین! این قلب تو و‌نگاه حسین!

آفتاب در حجاب


پ.ن: امکان نداره کتاب رو ‌نخونید و‌ مثل مجالس روضه اشک نریزید. عالی بود کتاب... عالی بود، خدا به قلم نویسنده اش برکت بده 
پ.ن۲: کتاب شرح وقایع پیش از کربلا ، در کربلا و بعد از کربلا است از زاویه ی دید زینب کبری سلام الله علیه و با اسناد تاریخی متقن

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۸ ، ۱۲:۵۲
راهی به سوی نور

#دعوا_سر_اولویت_است

#سید_علی_اصغر_علوی



اگر هر شب،‌مجلس روضه برگزار کنید، حتی نیم ساعت، استقبال نمی شود. چرا؟ چون احساس نیاز نمی شود. در جبهه، چون احساس نیاز می شد، هر شب و همیشه روضه و‌هیئت بود. فاصله خود را با شهادت چقدر می بینید؟ رزمندگان در جبهه، هرآن ممکن بود شهید شوند. پس به روضه نیاز داشتند. روضه و هیئت یک نیاز است. طوری زندگی کنید که نیازمند روضه باشید. «حیات» به معنویت نیاز دارد. باور کن! جنگ است و شما برای رضای خدا قلم برداشتی تا به جنگ دشمن بروی. هر مقاله، هر مصاحبه و هر پرونده، واقعا شروع یک جنگ با دشمن است. خیلی بیشتر از این ها اثر دارد. «مداد العلما افضل من دماء الشهدا» حتی! اگر این طور شد، هر هفته جمکران رفتن لازم است.‌معنویت لازم است. واقعیت آن است که...

 اصلا می دانید چرا علوم انسانی مثلا اقتصاد امروز ما نمی تواند مشکلات خود را حل کند. ولی رزمندگان توانستند؟ مثلا فتح خرمشهر ۱۳۶۱ ناممکن بود، ولی شد. حل مشکلات اقتصادی خرمشهر امروز ناممکن نیست، اما نمی شود! استادان و مسئولان نمی توانند.چرا؟ چون بلاشک و شبهه، باید استاد اقتصاد ما شب زنده داری کند تا خدا مشکلات اقتصادی خرمشهر را حل کند! ما کم گذاشتیم. شما کم نذارید. برای خدا وقت بذارید، برای زندگی وقت پیدا می شه.

پ.ن: برای خدا وقت بذاریم، برای زندگی وقت پیدا می شود

پ.ن۲: دعوا بر سر اولویت است و این اولویت شناسی سخت ترین کار دنیاست به نظر!

پ.ن۳: نویسنده مجموعه کتاب هایی با محوریت کربلا دارد که یکی از یکی قشنگ تر است. پیشنهاد می کنم بخونید حتما.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۸ ، ۱۹:۱۲
راهی به سوی نور

چرا ۴،۵سالی است که پیاده روی اربعین انقدر پررنگ شده است؟


یادم نمی آید اولین بار، کجا با این سوال مواجه شدم، اما یادم هست که در جواب دادنش ماندم، من تازه از سفر اولم برگشته بودم و این سوال و جواب های به شدت مغرضانه ی مطرح شده اش، سیستم دفاعی اعتقادی ام را به شدت فعال کرده بود. فقط می توانستم نپذیرم، اما جواب؟... تقریبا هیچ! 

چیزی برای گفتن نداشتم. من از کجا بدانم چرا پیاده روی اربعین جدیدا انقدر مهم شده است؟

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۷ ، ۰۰:۲۱
راهی به سوی نور

بدون شک بله!

همه ی آن ها که به این سفر رفته اند، و یا از جزییات این سفر باخبرند، بعید است که پاسخی غیر از این داشته باشند، حتی آن ها که قبل تر ها نظرات دیگری داده اند، الان در اینکه حضور زنان در  این حماسه لازم است شکی ندارند.

اما این حضور ولی و اما هایی دارد که باز هم برای آن عده که در شرایط واقعی و نزدیک این اتفاق بوده اند، احتمالا جای مخالفت ندارد، مثلا لزوم توجه به نکات امنیتی، توجه بیشتر در انتخاب پوشش و نحوه حضور در این مراسم، عدم اصرار بر حضور در مکان های شلوغ و پر ازدحام که تفکیک جنسیتی در آن وجود ندارد مثلا بین الحرمین در روزهای نزدیک به اربعین و...

اگر این شرایط در مورد زنان رعایت شود، بی تردید حضورشان نه تنها جای سوال ندارد که در برخی شرایط الزامی هم می شود.

شاهد مثال، کودکانی که در این مسیر حضور یافتند و جرعه جرعه ماجرای کل یوم عاشورا و کل الارض کربلا را از کام مادرانشان به ارث بردند.

سوال مهم ‌بعدی این است، آیا حضور زنان، موجب دست و پاگیری و سخت شدن پیاده روی برای مردان خواهد شد؟

بازهم بنده جواب سوال را بی تردید بله می دانم، حتما اگر همسر، برادر و پدری با یکی از زنان محارم خود به این سفر رفته باشد، گفته ام را تایید خواهد کرد.

چه انجا که کامیون های رایگان و پر ظرفیت برای حمل مسافران وجود دارد و تو به خاطر وجود یک زن، نمی توانی از آن استفاده کنی، چه ترس و لرزی که برای گم  شدن ها و جا ماندن ها داری، چه انتخاب های محدود تری که برای استراحت شبانه خواهی داشت چون دیگر وسط خیابان و کنار موکب های شلوغ و پر شده نمی توانی بخوابی، چه مراقبت هایی که زمان های ازدحام باید از محرم همراهت داشته باشی و...

اما و ولی این قضیه هم در جای خود مهم است.

اما

نمی توانی به این دلایل مانع حضورشان شوی، یعنی از نظر من، نباید مانع شوی...

انصاف نیست

زنان عفیفه ای که سال ها محجوبانه بچه تربیت کرده اند و کنار کار خانه، هزار و یک وظیفه ی ریز و درشت دیگر را بر عهده گرفته اند، حقشان حسرت عدم حضور در چنین جاذبه ای نیست...


به خاطر سختی کم تر، مانع آمدنشان نشویم.

خیلی ها حسرت های به دل ماندشان باعث می شود  تمام انگیزه و شور ادامه مسیرشان کم  رنگ شود...

لطف حضور در پیاده روی اربعین، با چیز دیگری جایگزین نمی شود


پ.ن: قطعا و بدون شک منظور من رفتن در هر شرایطی، با هر سختی و محدودیت و معذوریتی نیست. گاهی ماموریت تو، جای دیگری تعریف شده است که باید در پست خودت قرار بگیری، تنگه احدت را به بهانه های هرچند معنوی نباید رها کنی.

پ.ن ۲: برای آن ها که نمی توانند بروند چون  دست و بالشان بسته است چه مالی، چه زمانی و چه...

اجرتان محفوظ است اگر در سپاه حسین ع باشید در روزی که عاشورا است و زمینی که کربلا است.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۹۷ ، ۱۲:۴۰
راهی به سوی نور

میگه: خوبه همتون یه مشت گدا گشنه اید، پومیشین میرین اونجا فلافل مجانی بخورید ، کباب ترکی، ماهی و...خوش می گذره دیگه! اسمشم میذارید حرکت انقلابی!!!!

می گم: ببخشید، میشه من برات یه حساب کتاب ساده کنم؟! هزینه ی گذرنامه و روادید من شد حدود ۳۵۰تومن، هزینه رفت از تهران به مهران و برگشتم یه چیزی حدود ۲۰۰تومن شد، هزینه ی اونجا هم در بهترین و کم سفر ترین(یعنی سامرا و کاظمین نری و خیلی جاها پیاده بری) حداقل۱۵۰تومن میشه، یعنی خالص ۷۰۰تومن پول سفرت میشه بدون احتساب پول محل اقامت و خریدها و گرفتن اتوبوس بهتر و ....

اونوقت من دیوانه ام واسه سه روز غذا خوردن انقدر سختی بکشم برم اونجا!!!همین تو شهرم میشینم بهترین غذا رو زنگ می زنم بیارن دم خونه ام دیگه!!!!

به خدا عقلم چیز خوبیه!شما یه کم فکر کن بعد به ما گیر بده....حسودی حسودی، به امام حسینم(ع) حسودی؟!

عراق

یس۶۶

وَلَوْ نَشَاءُ لَطَمَسْنَا عَلَىٰ أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّرَاطَ فَأَنَّىٰ یُبْصِرُونَ

ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﻢ [ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻧﻴﺎ ] ﺩﻳﺪﮔﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺤﻮ ﻣﻰ  ﻛﻨﻴﻢ ،ﭘﺲ ﺑﻪ [ ﺳﻮﻯ ﻫﻤﺎﻥ ]ﺭﺍﻩ [ ﮔﻤﺮﺍﻫﻰ ] ﺑﺮ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﭘﻴﺸﻰ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﻧﺪ ؛ ﻧﻬﺎﻳﺘﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻭ ﻛﺠﺎ ﻣﻰﺗﻮﺍﻧﻨﺪ [ ﺻﺮﺍﻁ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﺭﺍ ] ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ ؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۶ ، ۱۰:۳۰
راهی به سوی نور

هی اومدم بنویسم

هی پاک کردم...

هی نوشتم

هی گفتم این همه ی اون چیزی که دیدم و‌حس کردم نیست...

مگه میشه نوشت؟

مگه میشه رابطه ی عبد و‌مولا رو با کلمات بیان کرد؟

مگه میشه صفای بین الحرمین و پباده روی رو‌وصف کرد؟

مگه اصلا اینجا جای درد و دل های یواشکی من و امام حسینِ(ع)؟

نه...نمیشه

هیچی نمیگم....

فقط

ازت ممنونم که نه به لیاقت خودم، که نه به عدالت خودت

که به لطف و‌فضلت دعوتم کردی....


پ.ن: عاشق این مداحی ام...دوست داشتید گوش بدید...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۶ ، ۱۶:۲۶
راهی به سوی نور

#زنده_باد_کمیل

#محسن_مطلق


گاهی با خود فکر می کردم که، خدایا این جماعتِ عاشق، در دل این سنگرهای خاک گرفته و ناامن به دنبال کدامین گُم شده آمده اند؟! چرا این همه سختی را بر خود هموار کرده اند.

 بعد از لختی تفکر، پی بردم که در هیچ جای دنیا مانند این سنگر های کوچک، عقیده انسان امنیت پیدا نمی کند، و هیچ جای دنیا، مانند این سنگرها آکنده از محک امتحان نیست، سنگرهایی که هر کدامش روزنه ای بود به بهشت.

زنده باد کمیل


پ.ن: سنگرهای ما کجاست؟ امتحان های سنگرهامون چی هست؟ برای امنیت عقیده هامون چه سنگری رو‌ساختیم؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۹۶ ، ۰۳:۳۰
راهی به سوی نور

اینکه از بزرگ ترین اتفاقی که داره برام میوفته ننویسم خیلی عجیبه

اونم واسه من که عادت دارم بنویسم.


اما

 خدا می دونه چقدر این روزا گرفتارم

انگار هرچی می دوم بازم از همه کارام عقبم

از ارشدم ننوشتم

از ارشدی که چقدر اعصاب خوردی داره برام!

از اساتید غرب زده ی خود کم بین که این نگاه سیاه رو کلا دارن می کنن تو حلق همه دانشجوهاشون

از هم کلاسی ها که متاسفانه به خاطر تعداد کم و نسبت تقریبا یکسان جنسیت روابط در نوع خودش بی نظیره...گرم و صمیمی! برادران و خواهران دینی همدیگه ایم انگار!

عجله ی بچه ها برای جمع کردن چیز مضحکی به اسم CV هم در جای خودش جای بررسی داره...می رن کنگره کلا می خوابن آخرشم مدرک می گیرن!

یه سوال هم برام ایجاد شده! اینا که قانون های تحصیلی میذارن فکر هم می کنن آیا؟

برایPHDباید سابقه کار داشته باشی، از طرفی کار کردن دولتی در دوران دانشجویی مجاز نیست.

بیمارستان های خصوصی هم اگر بخوان قانونی عمل کنن،بدون مدرک پایان طرح نباید استخدام و بیمه کنن( که قانونی عمل نمی کنن) در نتیجه تو اصلا نمی تونی سابقه جمع کنی!

تازه واسه من اضافه کنید که یا به دلیل شرایط خاص بیمارستان های خصوصی نمی تونم برم  اونجا کار کنم( آخه اونجا جزء کشور جمهوری اسلامی محسوب نمی شه و  کلا OPEN MIND روزگار می گذرونن، حق میک آپ وممنوعیت چادر و...)

و دلیل دوم اینکه اصلا وقت کار ندارم!

تو این تقریبا دو ماه  تحصیل همش دارم فکر می کنم کجای فعالیت های روزانه ادم های تحصیلات تکمیلی( که غالبا با هدف هیئت علمی شدن اومدن) فرهنگ و کمک به عزت کشور و همدلی با مردم و هم دردی به معنای واقعی هست؟ کجا دارن به نقش هاشون فکر می کنن که بعد متناسب با اون شغل انتخاب کرده باشن؟

روز اولی که استاد هدف بچه ها رو از ادامه تحصیل می پرسید جالب بود(مهاجرت، فرار از بالین و بیمارستان، کل کل با دوستان، همینطوری هر رشته ای بود دوست داشتن تا آخرش بخونن و...)

 نکنه منم یه روز اهدافم یادم بره!نقشم رو فراموش کنم...نکنه راه رو منزلگاه کنم! نکنه با زیاد شدن علمم، جسارت های مذهبی و تقیداتم کم و کم و کمتر بشه...

بگذریم...

از 8 آبان بی تربیت که یه غصه بزرگ گذاشت رو دلم....

از پایان چله نشینی خاص و هم زمانی مبارک این 40 روز با ختم قرآنم وهم زمانیش با تولد جنابمان هم می گذریم...

از اتفاقای محل خدمتمان هم می گذریم ( محل خدمت استعاره است!)

اتفاقای باور نکردنی و کمی تا قسمتی ابری تشکل جان دانشگاه هم بماند( بنده خدا ما!) ولی خیری بود که باعث شد که بررسی کنم، حضور از اول تا الانم را،روابطم را،زیاده روی ها و کم گذاشتن هایم را...که اصلاح  کنم...رفتارها را...

از اتفاقای کم سابقه( و شاید حتی بی سابقه) و خوشحال کننده فک و فامیل جانمان هم همینطور(جوونه های قدم های سخت زندگیم داره کم کم رشد میکنه و شاید این روزی کربلا هدیه همین قدم های سخت زندگیم بود)

ولی از کربلا و اربعین وپای پیاده و.... نمیشه گذشت

این که چی شد که من هر جا پیدا کردم ثبت نام کردم و هی نشد و خبر ندادن بماند

اینکه آخرین روزا همه جا زنگ می زدن که بیا و من چون به خواهر جان قول همراهی داده بودم بماند

اینکه با چه جراتی تصمیم گرفتیم دوتایی بریم بی هیچ کاروانی هم بماند( بی فکری نکردیم ها! من دانشجو ام و کادر درمان هم می تونستم برم ولی خواهر جان نمی تونست و همراه هم اجازه نداشتیم ببریم!کاروان بیرون هم جاشون پر بود یا شرایط بدی داشتن!)

اینکه چه طور مادر جان رو راضی کردیم که اذن خروج دهند هم خودش مثنوی ای است که بماند!

و حالا من بعد یه هفته بدو بدو

 فردا بعد کلاسم باید یه اردوی دیگه شرکت کنم و شب جمعه برگردم

و شنبه راهی  کربلا بشیم

ولی سر فرصت می نویسم

از کربلا

از حرم

از احساس خوب هم قدم شدن با سیل عاشق هایی که همه یه معشوق دارند

از...

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۹۵ ، ۰۷:۱۸
راهی به سوی نور