راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




چرا اربعین انقدر پررنگ شده؟

جمعه, ۱۸ آبان ۱۳۹۷، ۱۲:۲۱ ق.ظ

چرا ۴،۵سالی است که پیاده روی اربعین انقدر پررنگ شده است؟


یادم نمی آید اولین بار، کجا با این سوال مواجه شدم، اما یادم هست که در جواب دادنش ماندم، من تازه از سفر اولم برگشته بودم و این سوال و جواب های به شدت مغرضانه ی مطرح شده اش، سیستم دفاعی اعتقادی ام را به شدت فعال کرده بود. فقط می توانستم نپذیرم، اما جواب؟... تقریبا هیچ! 

چیزی برای گفتن نداشتم. من از کجا بدانم چرا پیاده روی اربعین جدیدا انقدر مهم شده است؟

گذشت، گذشت و‌من این سوال را فراموش کردم.

گذشت و من تقریبا در روند زندگی، به این علاقه مند شدم که پایه های شکل گیری انقلاب را بشناسم. راهی نداشتم جز آنکه تاریخ بخوانم!

خواندم، واژه ای برایم مهم شد! چلّه گرفتن های کشوری. اول قم، تبریز، و همینطور سرریز شدن شهر به شهر، شهری چله ی کشته شدگان شهر دیگر  و... داستان ادامه داشت تا رسید به سال ۵۷ و پیروزی انقلاب اسلامی.

راستی امسال چه سالی است؟ ۹۷؟

پس چهل سالگی انقلاب است امسال.


من برات های کربلایم را هرسال از مشهدالرضا می خواهم، امسال هم خواستم، اما ته دلم می دانستم که دیگر امسال شدنی نیست!

از آن جا که گاهی فراموش می کنیم، واسطه های فیض ثابت را! در کمال ناباوری امسال هم روزی ام شد پیاده روی اربعین.

آن هم با یک فرق به ظاهر کوچک که نتیجه آن عظیم بود.

امسال من در درس های تدبری ام، یاد گرفته بودم که خوب ببینم و خوب بشنوم.

برای اینکه بتوانم تکلیف استاد را خوب انجام دهم، قبل از سفر با خودم قرار گذاشتم که نه هندسفری به گوش، مداحی گوش کنم؛ نه گرم صحبت با همراهانم شوم. سعی کنم فقط «خوب ببینم و خوب بشنوم»


 من در این سفر چه دیدم؟

من مردمی را دیدم که حتی حرف همدیگر را هم نمی فهمیدند، اما تلاششان راضی و خوشحال کردن همدیگر بود. مردمی که مبدا های متفاوت داشتند، اما همه با هم به یک سمت و یک مقصد گام بر می داشتند.

عاشقانی را دیدم که داشتنِ معشوقِ واحد آن ها را در یک صف کرده بود، دانه های هفتاد رنگ و طرحی که در نخ تسبیح یکسان، نخ شده بودند. نخِ تسبیحی از جنسِ ولایت...

اگر بار کسی بر دوشش سنگینی می کرد، نفر داوطلب برای به دوش کشیدن، کم نبود، همراه و هم مسیرِ هم دل، کم نبود.

همان هایی که دست زن و بچه را گرفته بودند و در خیابان و بیابان، بی توقف، بی واهمه از داعش و بمب و سرما و‌ گرما و برف و باران و آفتاب، جریان داشتند.

این صحنه ها را کجا دیده ام، کجا تعریفش را شنیده ام؟ چقدر این ها آشناست!..


یادم آمد.

همان راه پیمایی های پر شور قبل پیروزی انقلاب است، همان مردم، همان حال و هوا. همان زن و بچه، با شعار ثابت

« هیهات من ذله»

این حرکت چقدر شبیه همان چلّه های قبل انقلاب است.

چلّه؟ اربعین؟ چهل سالگی؟


این ها تصادفی است؟ یا نه؟ 

شاید هم نوید همان انقلاب آخرالزمانی است.

دوباره می بینم، نه! دوباره «خوب» می بینم. 

باید فلق های بیشتری پیدا کنم.


درِ همه ی خانه ها باز است. یکی خانه اش را موکب کرده، یکی محل پخت و پز و یکی روی دیوارش نوشته است«مرافقة»!


کدام کتاب را جدیدا خوانده بودم؟ «لحظه های انقلاب»؟، مستند داستانی با روایت و توصیف صحنه های روزهای نزدیک انقلاب. به یاد می آورم همان درهایی که به روی مردم فراری از طاغوت شاه گشوده شده بود، همان در هایی که از آن شربت و آب و میوه بیرون می آمد تا به بسیجیان مستقر در خیابان و مردم مدافع برسانند.

این ها واقعا به هم مربوط است یا فقط حاصل پروازهای جهشی ذهن من است؟


درهای اینجا برای چه کسانی باز شده؟ ما از کجا فرار کرده ایم؟ اصلا چرا پیاده فرار کرده ایم؟

ما همان مردم به اضطرار رسیده ایم که فهمیده ایم دیگر مَرْکَب هایی از جنس علم و قانون و پول جوابمان را نمی دهد، برای ما که مرکبی باقی نمانده، راهی می ماند به غیر از پاهای پیاده؟ 

از کجا؟ به کجا؟

ما فرار می کنیم. از ظلم طاغوت جهانی. از مصداق اتّم استکبار، از قدرت های روبه افول...

به سوی نور.

منتظریم انقلابی کنیم جهانی. این بار من در کنار شرق و غرب ایستاده ام، می رویم تا پرچم های «لا اله الا الله» به امانت گرفته را بر افق های جهان نصب کنیم، اگر روزی ابراهیم هادی می دید که مردم دسته دسته از این راه به سمت کربلا می آیند، می بینیم روزی را که دسته دسته از همین راه به سمت قدس می روند...

اینجا راهی به سوی نور است...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی