راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




میخواید یه ذره لطیفه بگم دلتون شاد شه؟

کلا زلزله تو ایران آنقدر زیاد نباید بیاد، این چندتا زلزله ی قبل هم کار خودشون بوده! 
آزمایشات هسته ای کردن، همون چی بود اسمش؟! آهان هارپ! اینطوری شد...
من از یه نفر که عیناً در گودال محل آزمایش حضور داشته شنیدم، نه که شایعه باشه، می گم عیناً شنیدم! (شما به عین و شنیدن و تضادش کاری نداشته باشید! به این فکر کنید که نامبرده زنده هم مونده تازه!!)


این سیل های سال قبل هم همین طور بود عزیزم، می خواستن ابرها رو بارور کنن بفرستم سمت اسرائیل، اون زرنگی کرده مانع شده (احتمالا فوت قوی تر کرده)، همینجا بارش ایجاد شد، سال قبل همش سیل داشتیم!


تازه این رهبر، هم خودش نبوده که برنامه ها رو شرکت میکنه، می دونی که بدلش هست! (استثنائا اینجا خودشون نبودن!)


من سه ماه به خاطر مهریه افتادم زندان، اونجا سه ماه قبل ازکرونا، بخش نامه اومده بوده که قراره ویروس کرونا رو شیوع بدیم در ایران، حواستون به زندان ها و پادگان ها باشه... (نامبرده از این بخش نامه هم خبر داشته!)

 

پ.ن: باور کنید به جز کلمات داخل پرانتز عین صحبت های همکاران رو نوشتم! 
تازه یه عده بی سواد یا کم سواد نه ها! 
یه عده گوشه خیابون تجمع کنن هم نه!
حتی  تو مترو و اتوبوس نبودم.
یه عده به اصطلاح فرهیخته ی کادر درمان تشریف داشتن این ها! 

پ.ن۲: کرونا بیا من و بخور از دست این خزعبلات راحتم کن!!!

پ.ن۳: جدا تو این بحران کاری اینا رو نگن، من نخندم، پیاز میشم می گندم :) 

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۰ مهر ۹۹ ، ۲۲:۱۱
راهی به سوی نور

از دوماه قبل که اوردنش به بیمارستان تا هفته ی قبل خیلی پیشرفت داشت.

همه خانواده خوشحال بودن؛
پسر کوچک خانواده از همه بیشتر.
چون با توجه به شرایط کرونا بیمارستان ملاقات ممنوع هست، تقریبا هر شب میومد تو حیاط بیمارستان و از پنجره مامانش رو‌می دید.

دو روز قبل ولی
مامانش وفات می کنه
خیلی ناگهانی
و همون شب پسرش خود کشی می کنه


و 
ما
همچنان
دنیا رو خیییییییلی جدی گرفتیم
خییییلی 


 

وَجَاءَتْ سَکْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَٰلِکَ مَا کُنتَ مِنْهُ تَحِیدُ
 

ﺳﻜﺮﺍﺕ  ﻭ ﺑﻴﻬﻮﺷﻲ ﻣﺮﮒ ، ﺣﻖ ﺭﺍ [ ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻭﺍﻗﻌﻴﺎﺕ ﺟﻬﺎﻥ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺮﮒ ﺍﺳﺖ ] ﻣﻰ  ﺁﻭﺭﺩ [ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺤﺘﻀﺮ ﻣﻰ  ﮔﻮﻳﻨﺪ : ] ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﭼﻴﺰﻱ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﻰ  ﮔﺮﻳﺨﺘﻲ 

سوره مبارکه ق، آیه شریفه ۱۹

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۹ ، ۲۲:۲۵
راهی به سوی نور

#مسلم_ولی_امر_است
#سید_علی_اصغر_علوی


کربلا بزرگ‌ترین رقابت معنوی تاریخ است. رقابت سختی که بزرگان و فقها در آن شکست خوردند و تنها عده‌ای خاص که حتی اباعبدالله هم نظیری برایشان سراغ ندارد، پیروز میدان شدند. برای ورود به چنین میدانی باید سخت تمرین نمود و از جان گذشتگی برای پیروزی در این میدان کافی نیست. توابین هم از جان گذشته بودند ، ولی به سختی شکست خوردند. این گونه نیست که هر که توفیق شهادت دارد، توفیق حضور در کربلا هم داشته باشد؛ برای پیروزی در کربلا باید از قبل خود را آماده نمود باید در رکاب مسلم تمرین ولایت مداری کرد، تمرینِ جان فشانی و ایثار کرد. اما اشتباه بزرگ کوفیان این بود که می‌گفتند مسلم را با امام مقایسه نکنید، مسلم نایب امام است نه خود امام‌.

 


پ.ن: وقتی امام عاشقان #غائب است
اطاعت از خامنه ای #واجب است
پ.ن۲: یکی دیگه از کتاب های خوب آقای علوی، واقعا کیف کردم:)

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۹ ، ۱۶:۱۵
راهی به سوی نور

#من_با_خدای_کوچکم_قهرم
#محسن_عباسی_ولدی


چرا ما توکّل نداریم؟
 چرا توکّلمون ضعیفه؟
چرا توکّل که می کنیم، بازم دلم می لرزه؟چون خدا را بزرگ نمی‌بینیم یا اون قدر بزرگ نمی بینیم که بتونه دلمونو رو قرص کنه.
ما به شدّت تو زندگیامون با بی قراری و اضطراب درگیریم. بعضی از ماها شاید حتّی به اندازه ی یه روزَم طعم واقعیه آرامش رو نچشیده باشیم. خیلی از آدمایی که ادعّا می کنن زندگی آرامی دارن، اصلا نمیدونن آرامش چی هست. اگر کسی به «آرامش واقعی» دست پیدا کنه، به درجات بالایی از کمال و معنویت رسیده.
متاسفانه الآن غفلت، یکی از اصلی ترین راه‌کارای رسیدن به آرامشه!  اما چیزی که با غفلت به دست می‌آد، تنها چیزی که نیست، آرامشه.
وقتی من یقین کردم خدایی هست و این خدا، خدای بزرگیه، شک نمی کنم که خدا، بزرگ‌تر از هر اتّفاقیه که بناست برام بیفته و بزرگ‌تر از هر‌کسی که می‌خواد برا من اتّفاقی رو به وجود بیاره.
از طرفی، من باید بندگیم رو بکنم. اگر خیال می کنم که بناست ضرری به من برسه، باید بدونم که تا اون خدای بزرگ نخواد، هیچ کس نمی تونه به من ضرری بزنه. از اون طرف، اگه خدا بخواد نفعی به من برسونه، هیچ‌کس نمی‌تونه مانعش بشه.

وَإِن یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِن یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ
 
 اگر خداوند زیانی به تو برساند، هیچ کس جز او نمی‌تواند آن را برطرف سازد و اگر خیری به تو رساند، او بر همه چیز تواناست (سوره مبارکه انعام، آیه شریفه ۱۷)

 ابن آیه داره باطن توکّل رو به ما نشون می‌ده. چرا ما باید به خدا توکّل کنیم؟ چون نفع و ضرر ما دست اونه.

وَإِن یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِن یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ

و اگر خداوند، زیانی به تو رسانَد، هیچ کس جز او آن را بر طرف نمی سازد و اگر خیری برای تو اراده کمد، هیچ کس مانع فضل او نخواهد شد. آن را به هرکس از بندگانشبخواهد، می رساند و او غفور و رحیم است. (سوره مبارکه یونس، آیه شریفه ۱۰۷)

نتیجه اعتماد چیه؟
از بین رفتن ترس. وقتی یه بزرگی، دائم مراقب منه، چرا باید بترسم؟
ترس, لذت زندگی را از آدم می گیره. یه جمله ای از امام خمینی (ره) نقل شده که گفتن: «تا امروز ترس و تصوّر نکرده ام».
این حالت، نتیجه ی همان اعتمادیه که امام به خدا داشتن.
 ترس فقط ترس از تاریکی و تنهایی نیست. ما ها محدوده ی ترس رو  تنگ و محدود کردیم. 
آدم می دونه تو زندگی خانوادگی، اصل با گذشت کردنه و میدونه خدا گذشت رو دوست داره؛ اما گذشت نمی کنه؛ چون میترسه ازش سوء استفاده کنن.
میدونه حدّاقل تو محیط خانواده، بدیا رو باید با خوبی جواب داد؛ اما بدی را با بدی جواب میده. چرا؟ چون می‌ترسه بقیه فکر کنن اون عُرضه نداره جواب طرفت رو محکم بده.
به مردم می گی: خدا گفته مهریّه رو کم بگیرید. می گن: اگه کم بگیریم، می ترسیم پسره با خیال راحت دخترمون رو طلاق بده!
به زن می گی: خدا گفته به شوهرت بگو چشم. می‌گه: می‌ترسم بهش رو بدم آسترشم بخواد!
 به شوهر میگی: حواست رو بیشتر به خانواده‌ت جمع کن، خدا گفته بهشون محبّت کن. می‌گه: می‌ترسم اگه این کارو بکنم, از سر و کولم بالا برن و دیگه ازم حساب نبرن. الآن با همین برخوردی که باهاشون دارم، بهتر می تونم خانواده‌‌م را جمع کنم.
 واقعاً خیلیامون به جمله ی «خدا گفته» توجّه نمی‌کنیم.
چرا این «خدا گفته» آروممون نمی کنه؟ چون به خدا اعتماد نداریم. چرا به خدا اعتماد نداریم؟ چون خدا رو  اون قدر بزرگ نمی بینیم که بتونه دلمون رو آروم کنه...

 

پ.ن: بالاخره بعد حدود یک سال تمومش کردم، یادمه تو کتاب#وریا یه جاش گفته بود بعضی کتاب‌ها بعد خوندن حجیم تر میشن،چون بینشون کلی خاطره جا می مونه،این کتاب از اونا بود... دائم بر می گشتم عقب،بارها متناسب با موقعیت هام فصل هاش رو خوندم،و بارها دلم خواست از اول شروعش کنم. 
انگار که دلم نخواد تموم شه!
پ.ن ۲: من کتاب هایی که دوست دارم رو ازش زیاد هدیه می دم.
یه مدت همش هدیه هام کتاب عارفانه بود
یه مدت سه دقیقه در قیامت 
یه مدت هم این کتاب 

و آخرین ورژنم کتاب های آقای سید علی اصغر علوی هست...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۲۲
راهی به سوی نور

صحنه اولِ داستان اول
تلویزیون داره صحنه هایی از تظاهرات مردم در اوایل انقلاب رو نشون میده، همکارم شروع می کنه به اعتراض کردن نسبت به حرکت های انقلابی مردم، و حرف زدن هامون می رسه به هرکی هرکی شدن مملکت و بخور بخور و اختلاس و رشوه و...

صحنه دومِ داستان اول
همون همکارم، در شهرستانشون داره خونه می سازه، اما بدون مجوز. چند وقت قبل شهرداری متوجه میشه و از ادامه ساخت و سازش جلوگیری میکنه، مجبور میشه خودش بره شهرستان و کار رو دوباره شروع کنه.
دوباره شهرداری حضوری میاد و اخطار میده.
و همکارم با پرداخت به اصطلاح خودش هدیه ی چند میلیونی، اجازه ی ادامه ی کار رو می گیره.  خودش به مسخره میگه اگر مجوز می‌گرفتم برام کمتر درمیومد! فقط حالش رو نداشتم.

 


صحنه ی اولِ داستان دوم
به علت خاص بودن بیمارستان ما و کمبود همچین بیمارستانهایی در کشور، نوبت دهی به بیماران برای بستری گاها طولانی میشه، و برای پذیرش بیمار مجبوریم یه سری ملاک ها رو در نظر بگیریم که طبق نمره ی اون ملاک ها، اولویت بستری رو مشخص کنیم.
یکی از همراهان بیماران بستری شده مون، دیروز برای شکایت از یکی از درمانگرهاش اومد پیش ما و شروع کرد به اعتراض... و حرف رسید به این جا که مملکت هرکی هرکی هست و شایسته سالاری در انتخاب ها نیست و افرادی که با پارتی وارد میشن بهتر از این نمی شن و...

صحنه دومِ داستان دوم 
این بیمار به خاطر آشنا بودن همراهش با یکی از پرسنل بیمارستان بدون طی کردن اون شاخص ها و نمره دهی ها برای تعیین اولویت خیلی زود در بیمارستان بستری شده! 

 


صحنه اولِ داستان سوم 
مثل همیشه برای رسیدن به محل کارم تاکسی سوار میشم، راننده تمام راه رو از اختلاس چند میلیارد دلاری و حقوق های نجومی و ... صحبت می کنه.. اینکه می خورن و می برن و مملکت هرکی هرکی هست و...

صحنه ی دومِ داستان سوم 
به مقصدم می رسم، هزینه رو به راننده پرداخت می کنم، حدود دو هزار تومن نسبت به هزینه ی همیشگیِ پرداختیم، بیشتر بر می داره.

.

.

.

و هزاران داستان مشابه

 


نتیجه اخلاقی؟

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۹ ، ۰۴:۱۲
راهی به سوی نور

توی برنامه ریزی ساعت های کاری بعضی شغل ها، یه چیزی داریم به اسم « on call»

یعنی تو عملا اون روز سرکار نیستی، ولی باید آمادگی این رو هم داشته باشی که اگر اتفاقی افتاد و بهت نیاز شد، بتونی هماهنگ شی و بری! یعنی آمادگی پذیرش حضور، حالا یا این حضور نیاز میشه و می ری یا نیاز نیست و‌نمی ری( یه درصدی هم بابت این آمادگی ها حقوق دریافت می کنی)


توی زندگی یه اتفاقاتی میوفته که *فقط* تو رو برای پذیرش یه تصمیم آماده کنه، و این آمادگی اصل هست، نه خود اون اتفاق...

نمی دونم تا حالا براتون پیش اومده یه تصمیم سخت برای قرار گیری در یه موقعیت بگیرید، و وقتی گرفتید اصلا اون موقعیت براتون پیش نیاد که نیاز به عملی شدن اون تصمیم بشه... 
بعد اگر تصمیمت درست بوده باشه، حتی اگر عمل هم نکنی حس خوبی داری، حس از پسش براومدن، حس بزرگ شدن، حس پیروزی

و اگر تصمیمت اشتباه باشه، با این که کار خطایی عملا شکل نگرفته اما احساس شکست می کنی، احساس کم آوردن...

 

اگر بخوام راحت تر توضیح بدم 
مثل حضرت ابراهیم (ع) 
توی موقعیتی قرار می گیره و تصمیمی می گیره، و‌اون اتفاق اصلا به صحنه ی عمل نمی رسه ولی ما سال ها این *آمادگی کامل پذیرش عبد بودن* رو جشن می گیریم...


خدایا؛ توان این تصمیمات رو ‌بهمون عطا کن

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۳۰
راهی به سوی نور

اگر یهو  بگن تا سه ماه دیگه زنده ای چی‌کار می کنی؟ 

امروز به یه بنده خدایی اینو گفتن! 


به خاطر بیماریش نیاز به ویلچر داشت، یه نفر بهش گفت شاید تا هفته ی دیگه بتونم برات تهیه کنم.
جوابش خیلی قابل تأمل بود

گفت صبر کردن تا یه هفته دیگه برای یکی‌مثل من، تلف کردن بخش زیادی از عمرش محسوب میشه...

 

 

از کجا معلوم تلف کردن همین ساعت، امروز، این هفته، این ماه و... هدر دادن بیش از نصفی از عمر باقی موندمون نباشه؟

با این نگاه چقدر فرق میکنه ارزش لحظه ها!

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۹ ، ۱۵:۱۸
راهی به سوی نور

نام کتاب: #آن_سوی_مرگ
نویسنده: #جمال_صادقی
#نشر_معارف


حتی تصورش آدم را به وحشت می‌اندازد. آنجا تو را بین اعمالت رها می‌کنند. و شروع می‌کنی به دیدن و فهمیدن اینکه کارهایت چقدر بد بوده.
هر کدام از اعمال بد یا افکار مسمومت چه پیامدهای ناگواری به بار آورده.
چه‌طور به احساسات دیگران، به مال، به جسم و روح‌شان صدمه زده.
در نتیجه، از درون عذاب می‌کشی. بر اثر پشیمانی و شرم و به دلیل عدم توانایی در جبران خطاهایت.
آن‌وقت، آرزویت، بزرگترین آرزویت، تنها آرزویت این است که بمیری.
بمیری و برای همیشه آرام گیری.
ما در این دنیا از مرگ می‌ترسیم؛ اما در آنجا مرگ یک آرزوی دست نیافتنی است...

 


پ.ن: این کتاب رو بعد از سه دقیقه در قیامت، بهم پیشنهاد دادن و کتاب جالب بود واقعا.

 می دونید اینکه آدم به فراماده اعتقاد داشته باشه و جزء کسانی باشه که به غیب اعتقاد داره، حس *خودنگهداری* بیشتری داره.
ماها انقدر در این کالبد مادی اسیر و درگیر شدیم که نفس مجرد فراماده رو یادمون رفته.
کتاب تلنگرها و‌توصیفات مفیدی داشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۹ ، ۲۲:۴۶
راهی به سوی نور

دفاع از ریشه دفع: اصل الواحد در این ماده، منع بقاء و ادامه یافتن است؛ زیرا منع ناظر به اصل وجود و تحقق چیزی در مقابل مقتضا و سبب است، اما دفع ناظر به منع ادامه چیزی و بقای آن است.


ریشه ی کاری که می کنم این است؟...منع ادامه یافتن!!؟
ربطش چیست؟ 
قرار است در برابر چه خطری دفاع کنم؟ قرار است مانع از ادامه یافتن چه چیز شوم؟

بازهم ربطش را نمی فهمم

چیزی که می دانم این است،اضطراب و استرس ندارم! استرس برای وقتی است که پایانی را متصور نباش…
حس مبهم و بی خبری

من که بی خبر نیستم
تا همین جا هم انقدر از آمدن در این راه بهره برده ام که اگر همین جا هم متوقف شوم، حس می کنم جلو زده ام، از تمام روزهای تئوری زندگی ام، بوته آزمایشی پیدا کرده ام برای تمام حرف زدن های بی عملم.

گاهی ادم لازم است خودش را به خودش ثابت کنند. فقط همین.
اگر تمام عالم هم برایت دست بزنند، آنجا که می دانی خیط کاشته ای، رضایت درونی نداری.

و برعکس
عالم هم که با انگشت نشانت دهند و هو کنند، وقتی مطمئن هستی به کارت، نمی لرزی.


به درستی کارم ایمان دارم 
با وجود آنکه سخت شد
پیچیده شد
متفاوت شد
سرزنش شدم و...

تمام طول مدتی که زمزمه های «نه» میشندیدم ، بروید سراغ کارهای نشدنی تا بشود شما را همزمان جلوی نگاهم گذاشته بودم و امیدوارانه به جلو چشم دوخته بودم.

امزد تلاشم را فردا نمی گیرم، ماه ها قبل گرفته ام.
مراسم مزخرف فرداهم برایم شبیه کارهای سوری است، همان ها که اصل مطلب قبلا اتفاق افتاده.
 قرار است از تمام اطمینان هایی که با قدرت خدا، تبدیل به سراب شد و از تمامی یأس هایی که به لطف خدا نقاط قوتم شد، فردا پرده برداری کنم.

می دانم
می دانی 
که برایم نتیجه اش مهم نیست
چون حداقل این یکی را مطمئنم برای رضای تو بود که در مسیرش افتاده بودم

ربنا تقبل منا...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۵۹
راهی به سوی نور

 

حال و احوال این روزهای کشورهای غربی مرا یاد این پست انداخت.... 

 

 

اسمش پیش گویی نیست

عبرت گرفتن است،  اعتماد به وعده های حق است

 

وقت آن نرسیده که فضیل وار خاشع شویم؟ 

 


اَلَمْ یَأن للَّذینَ ءامَنوُا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللهِ ***سوره حدید ، آیه ۱۶

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۹۹ ، ۱۸:۰۱
راهی به سوی نور