راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




فانوس

دوشنبه, ۱۵ اسفند ۱۴۰۱، ۰۲:۵۰ ب.ظ

از آن بالا بالا ما را انداختند پایین آقا!

تاریک بود چه جور، آن پایین را می‌گویم.

چشم، چشم را نمی‌دید. مثل اتاقی که تاریک باشد. نه، مثل شب رودخانه‌. غلیظ، دست که می بردیم جلو، دستمان توی تاریکی گیر می‌کرد. حتی دستمان را هم نمی دیدیم. موج های تاریکی شر شر می‌ریختند روی هم! ترسیده بودیم آقا، چه جور!

خالی بود.

دور و برمان را میگویم. هیچی نبود. نه چیزی که بشود گرفت، نه چیزی که بشود رویش ایستاد، نه چیزی که بشود به آن تکیه کرد. 

حتی زیر پاهایمان هم خالی بود.

آقای خوبی ها، ما خیلی تنها بودیم. صدای ناله های همدیگر را می شنیدیم؛ ولی هر چه دست می‌کشیدیم هم را پیدا نمی‌کردیم. دست هایمان را جلو نگه داشته بودیم و کورمال کورمال دور خودمان می چرخیدیم و دنبال چیزی می گشتیم که نبود!

بعد صدای شما آمد، از پشت تاریکی. اول گفتید:

«سلام» !

نمی‌دانید چه حالی شدیم. از وقتی از بالا افتاده بودیم کسی به ما سلام نکرده بود.

صدایتان خیلی آشنا بود، اما هرچه فکر کردیم یادمان نیامد کجا قبلاً شنیده بودیم.

گفتید: «من اینجایم، اینجا تاریک نیست! من فانوس دارم!»

دلمان غنج رفت.

داد زدیم: کجا، کدام طرف؟ 

گفتید: «یک قدم جلوتر»

از ذوق جیغ کشیدیم.

یک پایمان را بلند کردیم که بگذاریم جلوتر!یک دفعه گیج شدیم. ما مدت ها بود داشتیم می چرخیدیم. حالا دیگر یادمان نمی آمد که اول به کدام جهت آمده بودیم، قبل از آن که آنقدر بچرخیم! اصلا یادمان نمی‌آمد.

پای بالا رفته را به کدام طرف باید زمین می گذاشتیم که اسمش جلوتر باشد؟ 

نمی‌دانستیم.

گفتیم شاید دور بعدی معلوم شود. باز چرخیدیم...

 

این ها را  یادتان هست که؟خب حالا یک مطلب کوچک:

ما هنوز همان جاییم آقا! در همان حال! داریم می‌چرخیدم تا شاید دور بعد بفهمیم. عجیب است، نه؟ باورتان نمی شود؟

هستیم دیگر، درست همانجا، فقط با یک فرق، صدای شما یواش تر می‌آید، غلظت موج های تاریکی هم بیشتر.

خب

من نیامدم اینجا که داستان را از اول تعریف کنم.

آمده ام که بگویم

آقا! ما فانوس نداریم. خب؟

این جا هم تاریک است.

خب؟ 

حالا شما هی از پشت آن موج. بگویید: «بیا جلوتر!»

عجب بدبختی ای است، آقا ما نمی‌دانیم شما کدام طرف هستید؟ جلوتر کجاست؟

 

 

آقا فانوس را بگیرید بالاتر!

همین آقا...

من اصلا آمده ام همین را بگویم. فانوس را بگیرید بالاتر...

 

وضعم گریه آور است، دور خودم می چرخم، مضطر، پریشان، خائف...

 

کاری کنید صدایتان نزدیک تر شود، نورتان هم همین طور

کاری کنید، ببینمتان..

واضح

به دور از کدورت این غلظت تاریکی های اطرافم

 

قدم را بلند تر کنید، چشمانم را بینا تر،گوش هایم را تیزتر

بزرگم کنید.

همین

 

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۱۲/۱۵
راهی به سوی نور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی