راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان خارجی» ثبت شده است

#هر_دو_در_نهایت_می‌میرند

#آدام_سیلورا

#میلاد_بابانژاد #الهه_مرادی

#نشر_نون

 

سال‌ها از زندگی‌ام را صرف احتیاط برای زنده ماندن کردم تا بلکه زندگی طولانی‌تری داشته باشم و ببینید این روش من را به کجا رسانده است.

در خط پایان هستم و هرگز لذت مسابقه دادن را تجربه نکردم.

آدم‌ها فکر می‌کنن برای کارهایی که دوست دارن، همیشه وقت دارن و لذت داشته‌هاشون رو نمی‌برن، حرف‌هاشون رو هم به هم نمی‌گن و صبر می‌کنن.

اما من فهمیدم که ما آدم‌ها واقعاً وقتی برای منتظر شدن و تلف کردن نداریم.

پ.ن: کمی بعد از نیمه‌شب، از قاصد مرگ با #متیو_تورز و #روفوس_امتریو تماس گرفته می‌شود تا خبر بدی به آن‌ها داده شود:

آن‌ دو قرار است امروز بمیرند.

متیو و روفوس با هم کاملاً غریبه‌اند اما به دلایل متفاوتی هر دویشان در روز آخر زندگی‌شان به دنبال پیدا کردن دوست جدیدی هستند و این شروعی است برای یک روز پر از ماجراجویی و هیجان... و پایانی نزدیک. 

تفاوت کتاب را حتی در نام گذاری آن می شود فهمید، عنوان کتاب پایان آن را فاش می کند.

 

پ‌ن۲: «هر دو درنهایت می‌میرند» داستانی است الهام‌بخش، احساسات‌برانگیز و دلپذیر البته با تعابیر و پرداختی نه چندان دقیق به مرگ 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۰۰ ، ۲۰:۲۷
راهی به سوی نور

#مادر_بزرگ_سلام_رساند_و_گفت_متأسف_است

#فردریک_بک_من

#نیلوفر_خوش_زبان

 

 

وقتی مادربزرگ داری، انگار یک ارتش پشت سرت داری. این بزرگ ترین امتیاز یک نوه است: اینکه بدانی یک نفر همیشه طرف تو است، هرچه پیش بیاید. حتی وقتی اشتباه می کنی. در واقع، مخصوصا وقتی اشتباه می کنی.

یک مادربزرگ هم نقش شمشیر را دارد و هم نقش سپر. وقتی تو مدرسه می گویند السا «متفاوت» است، طوری که انگار متفاوت بودن به معنی بد بودن است، یا وقتی السا با بدن کبود از مدرسه به خانه می آید و مدیر مدرسه می گوید «باید یاد بگیرد با بقیه هم رنگ شود»، این جور وقت ها مامان بزرگ پشت او است.

پ.ن: کتاب به توصیه دخترخاله بود و فوق العاده عالی، زین پس فردریک بکمن را نیز دوست داشته و از نمایشگاه کتاب چند کتابش را خریده ایم؛)

​​​​پ.ن۲: خدا برای همه مادر بزرگ هاشون رو حفظ کنه و مادر بزرگ های رفته رو هم بیامرزه، شادی روحشان فاتحه بخونیم لطفا

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۰۸
راهی به سوی نور

#ربه_کا
#دافنه_دوموریه

چه خوب بود وسیله ای اختراع میشد که خاطرات را مثل عطر در بطری نگه می داشت.
از آن پس دیگر محو و یا کهنه نمی شدند و آدم هر وقت می خواست در بطری را باز می کرد و مثل این بود که لحظات را بار دیگر زندگی میکند.

 

 

پ.ن: کتاب یکی از مشهورترین آغازهای ادبیات را دارد:
«دیشب در عالم رؤیا دیدم که بار دیگر در ماندرلی پا گذاشتم» 
ربه کا؛ از زبان زن جوانی که هرگز نامی از او در کتاب گفته نمی‌شود، روایت شده است. او به شرح زندگی اش با مردی ثروتمند می پردازد و ماجراهایی که در همراهی با این مرد کشف نشدنی، برایش اتفاق می افتاد.
پ.ن ۲: جالب ترین نکته از کتاب واسه من این بود،ماها ( خصوصا در این دنیای اکثرا مجازی) خیلی وقت ها حسرت آدم هایی رو می خوریم که فقط ظاهر قشنگ و‌جذابی دارن.
حسرت داشتن مادیاتی که نماشون برامون جذاب هست.
ولی وقتی فرصت پیش بیاد که به عمق و داخلشون بریم،متوجه می شیم چقدر دوست داریم، ازشون فرار کنیم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ آذر ۹۹ ، ۱۱:۰۲
راهی به سوی نور