راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۱۳۱ مطلب با موضوع «نامهـ هایـ بلوغـ» ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۹ آبان ۰۱ ، ۱۳:۳۶
راهی به سوی نور

با نوجوان ها کلاس داشتم.

یکی از بچه ها خواهر کوچک‌ترش رو آورده، اجازه می دم بمونه تو کلاس.

موضوع امروزمون درباره ی برچسب خوردن و زدن هست؛)

زیر موضوعی از خودشناسی...

 

یه برگه ارزیابی هست که بچه ها باید توش درباره نقاط قوت،ضعف،تهدید ها و فرصت هاشون فکر کنند و حرف بزنند.

 

می پرسم کسی می دونه فرق نقاط قوت با فرصت چیه؟ جایزه ای که برای امروز در نظر گرفتم هم در میارم تا بیشتر ترغیب بشن.

خواهر مذکور دست بلند می‌کنه ✋

-بگو مارال جان

- خانم اجازه! ما همیشه می‌گیم خدا قوت، هیچ وقت ولی نمی‌گیم خدا فرصت👌

 

من اگر جایزه رو ندم به این بچه، به کی بدم؟😂

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۵۵
راهی به سوی نور

آنیتا ۵سالشه

از بچگی یه مشکل مادر زادی داشته که منجر به اختلال در حرکتش شده و تا الان کلی عمل جراحی و بیمارستان رو تجربه کرده، و متاسفانه تجربه های سخت و دردناک...

امروز بهش میگم آنیتا، بزرگ شدی میخوای چی کاره بشی؟

میگه 

بزرگ شدم میخوام «راه» برم....

 

میشه براش دعا کنید که به آرزوش برسه؟ ( حمد شفا بخونیم به نیت همه ی مریض ها به خصوص آنیتای بخش ما)

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۰۰ ، ۲۰:۵۸
راهی به سوی نور

چند سالی هست که به واسطه ی علاقه ام و خب بیشتر ضرورت! با بچه های نوجوان کار می کنم و طبیعتا پیگیر اخبار و اتفاق های مرتبط با اون ها هم هستم.

چند وقت پیش یه کلیپی خیلی دیده شد و اون واکنش چند دختر نوجوان به تصور مرگ محمدرضا گلزار بود.

اینکه هدف نهایی این برنامه چی بود و سوال چه جایگاهی داشت و... نمی دونم چون کامل اون برنامه رو ندیدم.

اما همون یه تیکه خیلی مسخره شد و کلی به ساده دلی این بچه ها خندیدن.

راستش واکنش اولیه ی منم همین بود.

ولی بعد احساس کردم اگر این سوال در مورد قهرمان فعلی زندگی من می‌شد چی؟ من چه واکنشی داشتم؟

و جوابم این بود که قطعا بیشتر از این ها گریه می کردم ( در سنی که دیگه نوجوان هم نیستم!) 

پس اصل این موضوع که حتی تصور نبود یه قهرمان برای ادم، تلخ و غیرقابل تحمل باشه به نظر من مسئله ی این کلیپ نیست.

اصل داستان انتخاب اون قهرمان هست...(که اصلا کاری هم به مصداق گفته شده ندارم، بحث من معیارهای انتخاب قهرمان هست).

 

یادم میاد دوران راهنمایی، مُد بود که هر کی از یه بازیگری، فوتبالیستی، خواننده ای باید خوشش میومد و براش می مُرد؛)

اسمش رو ( معمولا حرف اول اسم و فامیل رو) روی تخته می نوشت،با غلط گیر روی بند کوله پشتی و میز و.. هک می کرد و عکس و کلیپ و پوسترش هم در گوشی های قاچاقی اون موقع می داشت!

من اما حس متفاوت بودنم باعث میشد بگم عمراً من از این کارا کنم و کلی بقیه رو مسخره می کردم و هیچ کس هیچ اول اسم و فامیلی از من ندید:)

اما راستش منم یه خواننده ی خارجی رو دوست داشتم، چون چهره ی زیبایی داشت و اون موقع فکر می کردم مشهور بودن مساوی موفق بودن هست و خب از نظر من اون موفق و خوشبخت و... بود.

این موضوع همون چندسال راهنمایی تموم شد و من واقعا یادم رفته بود که همچین کسی رو دوست داشتم(الان می فهمم که اسمش دوست داشتن نبود و صرفا جوگیر شدن بود)، تا اینکه این کلیپ رو دیدم. با یه جستجوی اینترنتی متوجه شدم چند وقت قبل طرف مُرده! بر اثر مصرف زیاد الکل هم مرده و من اصلا نفهمیده بودم، بدون اغراق حتی بعد که فهمیدم ذره ای ناراحت هم نشدم! حتی یه لحظه...

چی شد؟ 

هیچی

فقط ویژگی های قهرمان زندگی من واقعی تر شد 

و همین تغییر معیار و ملاک باعث شد حتی مرگ واقعی اون آدم برام ناراحت کننده که نباشه هیچ حتی از مرگش با خبر هم نشم..

 

این معیارها چطور برای من تغییر کرد؟

نه یک شبِ 

نه با خواهش و تمنا

نه با زور و تحکم ...

 

با یاد گرفتن ضرورت فکر کردن و چطوری فکر کردن، با به چالش کشیده شدن داشته هام توسط خودم 

با فرصت پیدا کردن، برای رسیدن به سوال های مهم تر زندگی و بعد دنبال جواب رفتن هام.

سوال هایی که کنکور و درس و گوشی و فلان فضای مجازی و فلان مد پوششی و دغدغه ی عقب نیوفتادن های الکی مانع فکر کردن بهش شده بود و تا خودت رو نکشی بیرون و از اونجا به زندگی نگاه نکنی برات این جنس سوالات ایجاد نمیشه....

 

تنها کاری که میشه برای این نسل و این موضوع کرد، کمک به فعال شدن قوه ی تفکر نوجوان هاست

همین...

کاری که متاسفانه آموزش پرورش ما در خاموش کردنش استاد هست! 

در دادن جواب های قبل سوال...

در مشغولیت های بیهوده به جای پرداختن به مباحث مهم زندگی....

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۰۰ ، ۰۱:۴۴
راهی به سوی نور

چند سالی هست که اگر فرصت کنیم با یه  گروه نوجوان یه سری کلاس ها رو می گذرونیم، کلاس ها چیه و چی کار می کنیم و... فعلا بماند، اما ازشون آخر جلسه ها می‌خوایم که یه سری مأموریت انجام بدن برای جلسه ی بعد، هفته ی قبل مأموریتشون #به_دخترم بود، باید یک نامه از الان برای دختر نوجوانشون می نوشتن...

 

نوجوان های کلاس از منم خواستن این مأموریت رو باهاشون به اشتراک بذارم و من قول دادم یه روزی این نامه رو بنویسم و براشون بذارم در گروه...

امشب اون نامه رو نوشتم.

و دلم خواست اینجا هم بذارم برای یادگاری....

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۰۰ ، ۰۰:۳۹
راهی به سوی نور

یک نکته ی جالب که تازه یادگرفتم، این بود که قبلاً فکر می کردم اینکه مردم در  هر سطحی و با هر تخصصی به خودشون اجازه می‌دهند که درباره ی سیاست حرف بزنند، نقد و بررسی کنند و ایده بدهند، چیز خوبی نیست.
اما الان فهمیدم که اتفاقا  خوب هست و نشان از رشد بُعد سیاسی آدم ها دارد و باید برای این اتفاق خوشحال بود.
اما مشکل اونجاست که فاصله ی این رشد سیاسی با رشد ایمانی و اعتقادی زیاد بشود و آدم ها رشد اعتقادی خودشان را کندتر طی کنند، این فاصله کم کم می‌شود همان جدایی دین از سیاست. جدایی صبر به منزله ی سر ایمان از بدنه ی اجتماعی...


امروز بعد از اتمام مباحثه ی کتاب صبر شهید دیالمه، یاد گرفتم «نفع گرایی» بزرگ ترین مانع حرکت های توحیدی هست.
اینکه آدم ها با مقیاس خودشان خوب و بد چیزی را مشخص کنند.
اینکه نتیجه بخش بودن چیزی فقط با خط کش و معیار اینکه چه نفع و سودی برای من داشته، بررسی شود، اشتباهی هست که معمولا ما در تحلیل ها و صحبت ها و رفتارهایمان زیاد مرتکبش می شویم.
و طبیعی است که این نتیجه گرایی خصوصا در جوامع شرقی که سال ها زیر استعمار بوده اند شایع تر باشد زیرا عادت کرده اند که حتما نتیجه ی کارشان را خودشان لمس کنند.
اما دولت های استعماری چه کردند؟
صد سال،دویست سال برنامه ریزی کردند، سرمایه گذاری کردند و پای برنامه شان هم ایستاده اند و مقاومت می کنند تا به نتیجه برسند...


صبر در رسیدن به حکومت اسلامی مهم ترین و اصلی ترین مولفه است... صبر بر طاعت،بر مصیبت و بر معصیت...

 

پ.ن: ربط مقدمه و موخره اگر خیلی واضح نبود تو کتاب صبر شهید دیالمه می تونید درباره اش بیشتر بخونید...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۰۰ ، ۱۳:۴۱
راهی به سوی نور

سید حسام الدین ۱۳ساله است، اما به خاطر بیماریش حدودا ۸,۹ساله به نظر می رسه، تشخیص بیماریش یه چیزی شبیه فلج جسمی هست.

برای عمل انحراف زانوهاش تو بخش ما بستری بود، از سه شنبه که عمل کرده بود دائم ازم می پرسید: خاله من کی مرخص می شم؟

منم هر بار می گفتم: زود، خیلی زود...

قرار بود پنجشنبه ترخیص بشه، وقتی فهمید، اصرار داشت که صبح خیلی خیلی خیلی زود ترخیصش کنیم.

دیشب (چهارشنبه شب) که رفتم بالا سرش برای پانسمان، گفت خاله میشه پنجشنبه بعد شام ترخیص بشم؟!

تعجب کردم

بهش گفتم تو نبودی می گفتی صبح زود می خوای مرخص بشی؟ چی شد یه دفعه؟!

گفت:  آخه از آشپزی که برام شام آورده پرسیدم که شام پنجشنبه چیه و گفته ماکارونی هست. می خوام بمونم اونو بخورم!

.

.

‌.

 

یاد خودم افتادم

چه وقت هایی که با اصرار و التماس از خدا چیزی رو طلب کرده بودم و به دست آوردنش برام مهم بود، اما چیزهایی با ارزش های پایین تر اومدن و  جای خواسته های اساسی رو برام پر کردن. 

چه وقت هایی که لذت چیزهای کوچک تر باعث فراموشی لذت های بزرگ ترم شد و بهشون قانع شدم...

چه وقت هایی که...

 

الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَهُمْ لَهْوًا وَلَعِبًا وَغَرَّتْهُمُ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا فَالْیَوْمَ نَنسَاهُمْ کَمَا نَسُوا لِقَاءَ یَوْمِهِمْ هَٰذَا وَمَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَجْحَدُونَ

 

ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﺩﻳﻨﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺳﺮﮔﺮﻣﻰ ﻭ ﺑﺎﺯﻱ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺩﻧﻴﺎ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﻓﺮﻳﻔﺖ ، ﭘﺲ ﻣﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺍﺯ ﻳﺎﺩ ﻣﻰ ﺑﺮﻳﻤﺸﺎﻥ ، ﻫﻤﺎﻥ ﮔﻮﻧﻪ ﻛﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺍﻣﺮﻭﺯﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻳﺎﺩ ﺑﺮﺩﻧﺪ ﻭﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺁﻳﺎﺕ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺍﻧﻜﺎﺭ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ.

سوره مبارکه ی اعراف، آیه شریفه  ٥١

 

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۰ ، ۰۸:۴۵
راهی به سوی نور

حکایت #دست هایش

 

بعید بدانم این همزمانی با سالروز ترور نافرجامش برنامه ریزی شده باشد، اما من چقدر یاد توان و قدرت و شکوه دست هایش افتادم...همان دستی که در بمب گذاری کار کردش را از دست داد و شاید اصلا از همان زمان بود که قدرت معنوی حرکت دنیا را به او عطا کردند، که دنیا نخواهد و جلویش بایستد اما او دست در دست خدایش پیشران حرکت های امید بخش جهان شود....

حالا باز هم دست‌هایش ماجرا آفرین شده اند، هم او که چون کوه مقاوم و مطمئن برای صرف واژه ی «ما می توانیم» این بار دست های خودش را جلو آورده است...

بابرکت تر از این دست ها مگر پیدا می شود در جهان؟

 

پ.ن : اللهم احفظ قائدنا خامنه ای...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۰۰ ، ۰۳:۳۹
راهی به سوی نور

هو العزیز ذو انتقام

 

آن روز که آمدیم برای تشییع

همان روز که آقا اشک ریختند بالای پیکرتان!

می دانستم که چنین روزهایی در پیش است

تا بوده چنین بوده

بعضی خون ها بهای سنگینی دارند

مثل خون حسین (ع)...

هزار سال است که می جوشد و مرز آزاده و فاجر تعیین می کند

مثل خون جهان آرا ها که ضامن فتح خرمشهر شد

مثل خون صیاد ها که طومار منافقین را در هم پیچید

بعضی خون ها همیشه تازه اند

همیشه روانند

و خون شما آنقدر سنگین است که رژیم غاصبی چون اسراییل را از ریشه بخشکاند

نه...بلکه ریشه تمام صهیونیسم را نابود کند.

چند روز پیش؛ بهار آزادی بود و جای شما و تمام یارانتان خالی؛

کاش شما بودید و می دید که جوانان فلسطینی چطور با عزت از پیش چشم سربازان صیهونیستی ذلیل، می گذشتند. 

چه صفایی داشت دیدن مسجد الاقصی در آن حال و هوا...

 

اما این شروع کار است.

رویای شما نابودی کامل ظلم بود.

و دیر نیست آن روز ...

درخت های زیتون رسیده اند و طور سینا تشنه دیدار کلیم است...

سنگ ها را موشک کردید و موشک ها، نشانه رفتند قلبِ سیاهی را ...

و کاش بودید و می دید...البته شما زنده اید، می بینید..

کاش ما بودیم و شما را می دیدیم که چطور در قهقهه مستانه تان عند ربهم یرزقون هستید

دعایی کنید برای ما جاماندگان

دعایی کنید برای ما کنعانیان یوسف ندیده

دعایی کنید برای ما که سودای سقوط فرعون در سر داریم و سرگردان صحرای عرفات یار هستیم

دعایی کنید که کار تمام شود و صاحب بیاید و آن روز ما باشیم و شما باشید و حضرت آقا 

و نماز ظهری به یاد نماز ظهر سید الشهدا در صحن مسجد الاقصی بر پا کنیم اقتدا به امام موعود...و بعد از آن ما باشیم و حضرت یار و روضه ی ارباب...

ان شا الله...

 

 

 

#خرمشهر آمدیم

#کربلا می آییم

#قدس خواهیم آمد

 

س.ایزدبخش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۰ ، ۱۳:۲۷
راهی به سوی نور

بنام او
و به یاد سردار بی دست...

نمی‌گذارند داغ کهنه شود، فروکش کند، بعد زخم بزنند...
البته تقصیر آن ها نیست، داغ تو کهنه نشدنی است.
 فلسفه «لا تبرد ابدا» همین است. در صفین نبودیم ولی زجر علی را حس کردیم از بی بصیرتی.
 تاریخ کم به خود ندیده از این قبیل سیاست های پوچ و کپک زده. پیش از این خوانده بودم اما تازه می‌فهمم شمشیر بر گردن علی بگذراند و به مالک بگویند برگرد یعنی چه؟
مالکی که مرد میدان بود! 
مالکی که در یک قدمی معاویه شمشیر به دست هایش التماس می کرد برای فرود...
و مرد میدان برگشت و کار به مذاکره کشید.
ای کاش مالک برای مذاکره می رفت. ای کاش مرد میدان را برای دیپلماسی پیش می فرستادند.
اما زخم خوردند از این دیپلماسی های بی مرد میدان و این میدان های بی دیپلمات!
غرض باز کردن زخم ناسور تاریخ نیست. همه می‌دانیم چه شد. همه می‌دانیم که ابوموسی اشعری ها چگونه به عمروعاص ها باج دادند و سقوط کردند. همه می‌دانیم مالک ها ساکت ننشستند جز به شهادت، همه می‌دانیم کمر علی (ع) را داغ مالک خم کرد. همه می‌دانیم آن تیغی که آن روز بر گردن معاویه فرود نیامد در محراب با فرق علی (ع) چه کرد، چگونه زهرش را به جگر سوخته حسن(ع) ریخت. در کربلا شرمش آمد که گلوی حسین را ببرد، اما برید...
دنیا اینگونه است، «فسیروا فی الارض های» قرآن اینجا به کار می آید. که بروی ببینی چه گذشت بر سر ملت هایی که از خوف حق طلبی به پشت میز های مذاکره پناه بردند...

 


حاج قاسم؛ روحت شاد، مرد میدان! 
چه نعمتی بودی نمی‌دانستیم
چه امنیتی بودی درک نمی کردیم
چه تسلایی بودی نفهمیدیم
« تعز من تشا» معنی اش تو بودی! 
 اشک هایی که از جان دل می جوشید. وای به حال آنکس که «تذل من تشا» شود!
 حتما که دشمن تمنا داشت حتی شده امان نامه برایت بفرستد که دست از میدان بکشی؛ حتما که هر چه می خواستی دو دستی تقدیمت می کرد اگر کمی از گره ابرو هایت باز می کردی...
اما شما یک عمر نوکر دربار علمدار کربلا بودی...شما سیراب از عشق ابالفضل بودید،
و آنکس که درس ادب نزد عباس بن علی (ع) آموخته باشد امان نامه ی دشمن را پاره خواهد کرد.
و جالب اینجاست، انگار که دیپلمات های میدان رمیده فراموش کرده اند؛
همان کروات زده های پشت میز مذاکره که با لبخندی مهربان در انتظار صلح جهانی هستند، همان ها شبانه شما را به خاک و خون کشیدند تا میدان از مرد ها خالی شود و فرصت جولان برای نامرد ها پیدا شود.
اما هیهات که قواره ی نامردان به میدان حق طلبی نمی خورد و
هیچگاه زمین خدا از مالک های علی دوست خالی نخواهد ماند...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۵:۱۲
راهی به سوی نور