راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۱۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معرفی کتاب» ثبت شده است

#فقر
#شهید_دیالمه

به همین دلیل آیه ی قرآن می فرماید اگر در جامعه ی شرک زده ای قرار گرفته اید و می‌خواهید حرکتی در آن انجام دهید، فقط در ضمن مجموعه ی افراد خاصی می‌توانیم این ایستایی نفسانی را داشته باشید و اهداف خودتان را محقق کنید؛ اگرچه آن ویژگی ها فقط در یک فرد باشد که خود شما هستید، قرآن می گوید: «ان تقوموا لله مثنی و فردی» (در راه خدا قیام کنید، چه به صورت انفرادی، چه به صورت جمعی). این قیام کردن مجموعه‌ی همه‌ی کارها و فعالیت‌ها را در برمی‌گیرد. می‌گوید اگر در جمع متقین قرار بگیرید، احساس غنا و ثمربخشی می کنید. اما اگر این جمع را رها کنید و در جمع عموم مردم قرار بگیرید، که مسلماً هم باید باشید و برای نجات همین جامعه تلاش کنید،احساس می کنید که جامعه بخشی از امکانات را از شما گرفته است و بخش دیگر را هم مجبورید خودتان قربانی کنید؛ لذا در موقعیت و حالتِ فقر مآبانه حرکت می کنید و همه وابستگی هایتان را قطع می کنید. حتی بسیاری از امکاناتی را که برای شما مجاز و رواست، با اختیار خودتان کنار می گذارید.

 

پ.ن: کتاب فقر یکی از ضابطه های دیگر حرکت بر صراط مستقیم از شهید دیالمه است.
پ.ن۲: در این کتاب فقر را به دو نوع بیرونی و درونی تقسیم کرده. فقر بیرونی که فقر مذموم است همان‌که اگر از دری بیاید ایمان از در دیگری می رود.
 اما فقر درونی فقر ممدوح است. که خودش به دو دسته تقسیم شده یک: ناشی از محرومیت های ایجاد شده از بیرون، به خاطر جبهه حق بودن 
دو: ناشی از درک فاصله خود با خداست (اشاره به انتم فقرا الی الله) که این فقر، بالاترین درجه فقر و بسیار ممدوح است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ دی ۹۹ ، ۲۰:۱۱
راهی به سوی نور

#مامان_و_معنای_زندگی
#اروین_د_یالوم
#سپیده_حبیب

می‌دانم احساس خوبی نسبت به خونه‌ات، پاهات و پوستت نداری. ولی این‌ها «تو» نیستند. این‌ها فقط چیزایی «درباره‌ی» تو هستند، نه «تو»ی اصلی و حقیقی. به اصل خودت نگاه کن. آنجا چه چیزی را می‌خواهی تغییر بدهی؟


پ.ن مهم: کتاب روانشناسی با رویکرد اگزیستانسیالیستی است، رویکردی که در عین نکات مثبتش، نقد های جدی هم دارد و در حل خیلی از سوالات هنوز به نتیجه واحد نرسیده(پارادوکس های خود مکتب).
بیان آزادی مطلق، تکلیف گریزی، ارزش سازی بر اساس پسند انسان، انسان محوری، تاکید بر حیات دنیایی و تاریک خواندن مرگ و...
پس کتاب رو نقادانه باید خوند...
پ.ن۲: چند تا کتاب مرتبط با روان شناسی معناگرا رو برای پایان نامه ام خوندم. مقایسه ی عمق و گستره ی معنا, وجود، ارزش و... توی این مکاتب با اسلام خیلی پندآموز بود برام.
الحمدلله از دین اسلام که هرچه بیشتر می فهمیش، نه تنها از علاقه ات بهش کم نمیشه، بلکه بیشتر هم میشه.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۹ ، ۲۲:۵۶
راهی به سوی نور

#اپل_رین

#سارا_کروسان

 

حالا که آن قدر بزرگ شده ام تا بتوانم داستان بگویم، نمی دانم چیزی که به یاد می آورم، واقعا اتفاق افتاده یا فقط ساخته ی ذهنم است. جایی درباره ی فراموشی دوران کودکی خوانده ام، به این معنی که نمی توانیم از سالهای آغازین دوران کودکی مان خاطره ای به یاد بیاوریم. چون تا قبل از سه سالگی، مهارت به یاد آوردن را چنان که باید نیاموخته ایم. نظریه چنین می گوید، اما من قانع نشده ام. من از آن دوران خاطرهای دارم که هیچ وقت تغییر نمی کند، و اگر می خواستم آن را از خودم بسازم، آیا نباید یک خاطره ی خوب می ساختم؟ نباید تمام داستان های کودکی ام پایان خوشی می داشت؟ با گریه بیدار شدم. می توانستم صدای داد و فریاد را از طبقه ی پایین و صدای رعد را از بیرون بشنوم و ...

پ.ن: کروسان را با کتاب مرغ مقلد شناختم، نویسنده ای خلاق که حرف برای گفتن دارد،دنیای نوجوان را می شناسد و می تواند ارتباط موثر با آن ها برقرار کند.

در این کتاب نیز کروسان،به بحران های یک نوجوان می پردازد،نوجوانی که بعد از کنار آمدن با نبود مادر،باید دوباره با تغییر شیوه ی زندگی اش کنار بیاید و حالا علاوه بر مشکلات خودش، مسئولیت «رین» هم به آن اضافه می شود.

پ.ن۲: اینکه کتاب، کتاب خوبی هست،دلیل این نمیشه که اصلا اشکال نداشته باشه! بالاخره روایت کننده ی یک زندگی غربیست! و طبیعتا ایراد های اینچنینی هم داره...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۹ ، ۱۷:۰۴
راهی به سوی نور

#زن_آقا
##زهرا_کاردانی

 

۱۰ نفر بودند با چادر های گلدارِ رنگی شان، منِ چادر مشکی را دوره کرده بودند. همه شان جوان بین ۲۰ تا ۳۰ سال. شده بودم مرکز نیم دایره‌یشان. برای شروع و اولین مسئله بهشان گفتم که هر کسی که به سن تکلیف رسیده، باید یک مرجع تقلید داشته باشد و رساله‌ای که به آن مراجعه کند. بعد خواستم یکی یکی اسم مرجعشان را بگویند.
-مکارم
-رهبر
-مکارم 
- مگه پسر خاله تونه؟! محترمانه لطفاً!
- آقای مکارم
- آقای رهبر 
- آقای اراکی...
 برگشتم و با آخرین نفر نگاه کردم. رعنا بود؛ عروس مش مانسا. لاغر و کشیده بود و به نظر هم سن و سال خودم می آمد. زانو هایش را جمع کرده بود توی دلش و تا دو سه دقیقه قبلش داشت چرت می‌زد. - آقای اراکی خیلی وقته که فوت کردن!
- آره! جدیداً رساله آقای بهجت را خریدم، از رو اون میخونم.
- ایشان هم فوت کردن!
-مُرد؟!
با حیرت اول به من نگاه کرد، و بعد به هم کلاسی هایش. چشم هایش برق می زدند.
- من نقشش (دوستش) داشتم!
- خدا رحمتشون کنه. باید یه مرجع زنده انتخاب کنی.
 بعد از نماز داشتم کفش هایم را می پوشیدم که صدایم کرد: «زن آقا، نوری خوبه؟»
- نوری؟!
- نوری همدانی دیگه!
آنجا همه با مراجع صمیمی بودند.

 

پ.ن: کتاب سفر  طلبه ای به همراه خانواده به روستای محروم رو‌ روایت می کنه. و محوریت کتاب خاطر همسر این حاج آقاست و برخوردهایی که با مردم روستا براش پیش میاد (که البته تجربه ی زیادی هم در این برخوردها ندارن)

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۲۳ آذر ۹۹ ، ۱۱:۵۸
راهی به سوی نور

#ده_نکته_از_معرفت_نفس
#اصغر_طاهرزاده

آری، ما احساس خودیت و‌منیت در مقابل خدا داریم که او خود را به جان ما نشان نمی دهد. وقتی متوجه شدیم هیچ‌چیز در این جهان، ملک ما نیست، و جملگی ملک خدائیم و بنده ی او، و وقتی خود را به درجه ی خدمت گزاران تنزل دادیم و از خاکِ زیر پای خود متواضع تر شدیم، حجاب های بین ما و‌خدا مانند دود به هوا می رود و خدای را رو در روی خود خواهیم دید.
آری: «گفتم فراق تا کی؟ گفتا که تا تو هستی»
پس تزکیه؛ حرکت از خود و در خود به سوی خود است، ولی به سوی خودِ برتر و از حجاب خودِ نازل عبور کردن، تا با خدای خود روبه رو شویم...

 

 

پ.ن: کتاب با مهارت تونسته بود مطالب فلسفی رو با مثال های قابل فهم منتقل کنه، چقدر خوندنش لذت بخش بود. 

پ.ن۲ : گوهری در میان این سنگ است
یوسفی در میان این چاه است
پَسِ این کوه، قرص خورشید است
زیر این ابر، زهره و‌ماه است

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۹ ، ۰۸:۴۷
راهی به سوی نور

#من_با_خدای_کوچکم_قهرم
#محسن_عباسی_ولدی


چرا ما توکّل نداریم؟
 چرا توکّلمون ضعیفه؟
چرا توکّل که می کنیم، بازم دلم می لرزه؟چون خدا را بزرگ نمی‌بینیم یا اون قدر بزرگ نمی بینیم که بتونه دلمونو رو قرص کنه.
ما به شدّت تو زندگیامون با بی قراری و اضطراب درگیریم. بعضی از ماها شاید حتّی به اندازه ی یه روزَم طعم واقعیه آرامش رو نچشیده باشیم. خیلی از آدمایی که ادعّا می کنن زندگی آرامی دارن، اصلا نمیدونن آرامش چی هست. اگر کسی به «آرامش واقعی» دست پیدا کنه، به درجات بالایی از کمال و معنویت رسیده.
متاسفانه الآن غفلت، یکی از اصلی ترین راه‌کارای رسیدن به آرامشه!  اما چیزی که با غفلت به دست می‌آد، تنها چیزی که نیست، آرامشه.
وقتی من یقین کردم خدایی هست و این خدا، خدای بزرگیه، شک نمی کنم که خدا، بزرگ‌تر از هر اتّفاقیه که بناست برام بیفته و بزرگ‌تر از هر‌کسی که می‌خواد برا من اتّفاقی رو به وجود بیاره.
از طرفی، من باید بندگیم رو بکنم. اگر خیال می کنم که بناست ضرری به من برسه، باید بدونم که تا اون خدای بزرگ نخواد، هیچ کس نمی تونه به من ضرری بزنه. از اون طرف، اگه خدا بخواد نفعی به من برسونه، هیچ‌کس نمی‌تونه مانعش بشه.

وَإِن یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِن یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ
 
 اگر خداوند زیانی به تو برساند، هیچ کس جز او نمی‌تواند آن را برطرف سازد و اگر خیری به تو رساند، او بر همه چیز تواناست (سوره مبارکه انعام، آیه شریفه ۱۷)

 ابن آیه داره باطن توکّل رو به ما نشون می‌ده. چرا ما باید به خدا توکّل کنیم؟ چون نفع و ضرر ما دست اونه.

وَإِن یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِن یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ

و اگر خداوند، زیانی به تو رسانَد، هیچ کس جز او آن را بر طرف نمی سازد و اگر خیری برای تو اراده کمد، هیچ کس مانع فضل او نخواهد شد. آن را به هرکس از بندگانشبخواهد، می رساند و او غفور و رحیم است. (سوره مبارکه یونس، آیه شریفه ۱۰۷)

نتیجه اعتماد چیه؟
از بین رفتن ترس. وقتی یه بزرگی، دائم مراقب منه، چرا باید بترسم؟
ترس, لذت زندگی را از آدم می گیره. یه جمله ای از امام خمینی (ره) نقل شده که گفتن: «تا امروز ترس و تصوّر نکرده ام».
این حالت، نتیجه ی همان اعتمادیه که امام به خدا داشتن.
 ترس فقط ترس از تاریکی و تنهایی نیست. ما ها محدوده ی ترس رو  تنگ و محدود کردیم. 
آدم می دونه تو زندگی خانوادگی، اصل با گذشت کردنه و میدونه خدا گذشت رو دوست داره؛ اما گذشت نمی کنه؛ چون میترسه ازش سوء استفاده کنن.
میدونه حدّاقل تو محیط خانواده، بدیا رو باید با خوبی جواب داد؛ اما بدی را با بدی جواب میده. چرا؟ چون می‌ترسه بقیه فکر کنن اون عُرضه نداره جواب طرفت رو محکم بده.
به مردم می گی: خدا گفته مهریّه رو کم بگیرید. می گن: اگه کم بگیریم، می ترسیم پسره با خیال راحت دخترمون رو طلاق بده!
به زن می گی: خدا گفته به شوهرت بگو چشم. می‌گه: می‌ترسم بهش رو بدم آسترشم بخواد!
 به شوهر میگی: حواست رو بیشتر به خانواده‌ت جمع کن، خدا گفته بهشون محبّت کن. می‌گه: می‌ترسم اگه این کارو بکنم, از سر و کولم بالا برن و دیگه ازم حساب نبرن. الآن با همین برخوردی که باهاشون دارم، بهتر می تونم خانواده‌‌م را جمع کنم.
 واقعاً خیلیامون به جمله ی «خدا گفته» توجّه نمی‌کنیم.
چرا این «خدا گفته» آروممون نمی کنه؟ چون به خدا اعتماد نداریم. چرا به خدا اعتماد نداریم؟ چون خدا رو  اون قدر بزرگ نمی بینیم که بتونه دلمون رو آروم کنه...

 

پ.ن: بالاخره بعد حدود یک سال تمومش کردم، یادمه تو کتاب#وریا یه جاش گفته بود بعضی کتاب‌ها بعد خوندن حجیم تر میشن،چون بینشون کلی خاطره جا می مونه،این کتاب از اونا بود... دائم بر می گشتم عقب،بارها متناسب با موقعیت هام فصل هاش رو خوندم،و بارها دلم خواست از اول شروعش کنم. 
انگار که دلم نخواد تموم شه!
پ.ن ۲: من کتاب هایی که دوست دارم رو ازش زیاد هدیه می دم.
یه مدت همش هدیه هام کتاب عارفانه بود
یه مدت سه دقیقه در قیامت 
یه مدت هم این کتاب 

و آخرین ورژنم کتاب های آقای سید علی اصغر علوی هست...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۹ شهریور ۹۹ ، ۲۲:۲۲
راهی به سوی نور


#خداحافظ_دنیا
مجموعه خاطرات شهید مدافع حرم #حاج_محمد_شالیکار
نویسنده: #مصیب_معصومیان
#نشر_شهید_کاظمی


سر تکان داد و اشک در چشمانش رخنه کرد،
گفت: ای خدا! میشه به همین شکل منو به شهادت برسونی؟ میشه اینطوری با تو عشق بازی کنم؟ می‌شه با سر بده بیام سمت تو؟
از حیرت مانده بودم، از ضربان حرف‌هایی که حاجی می‌گفت و تمام وجودم را تکان داده بود.
درک این مرد سخت بود، نمی‌توانستم عمق عاشقی‌اش را احساس کنم، نمی‌توانستم هم آغوش لحظات دلدادگی‌اش شوم، او تنها بود. او در میدان عشق‌بازی تنها بود و تنها به شهادت رسید!
ساکت شد، دوباره سرش را عقب برد، پلک‌هایش را روی هم گذاشت و گفت: دوست دارم مرا بگیرند و پوستم را غلفتی بکنند تا #ولایت بدونه چه #سربازی دارد، دشمن بدونه که ما از این شکنجه‌ها نمی‌ترسیم و جا نمی‌زنیم.

 


پ‌ن) همیشه حرف و حدیث  در مورد #مدافعان_حرم زیاد بوده
ولی اونی که عمیقا بخواد، میتونه به حقیقیت پی ببره مگه اینکه نفعش تو جهل و غرض ورزی باشه!
القصه #شهید_مدافع_حرم #حاج_محمد_شالیکار یه #شهید_میلیاردر و سرمایه دار هستن که طبیعتا هیچ وعده ی مالی نمیتونه وسوسه کننده باشه براشون اونم در ازای گذشتن از جان!
مگر باور و هدفی فرا زمینی.
شهیدی که به راحتی به همه‌ی دنیا پشت پا میزنه و زرق و برق روزگار سرگرم و دلبسته‌ش نمی‌کنه و هر لحظه از زندگیش رو با اشتیاق تمام و بی‌تابانه در آرزوی شهادت سپری میکنن.
.
پ‌ن۲)چند روزه دارم همش به این فرمایش امام حسین علیه السلام خطاب به محمدبن علی فکر میکنم:
.
«اَمَّا بَعْدُ، فَکَانَّ الدُّنْیا لَمْ تَکُنْ وَکَانَّ الاخِرَه لَمْ تَزَلْ والسّلام
اما بعد، گویی که دنیا هرگز نبوده است و گویی که آخرت پیوسته هست! والسلام.»
.
#گویی_دنیا_هرگز_نبوده_است

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۹ ، ۱۲:۴۸
راهی به سوی نور

نام کتاب: #آن_سوی_مرگ
نویسنده: #جمال_صادقی
#نشر_معارف


حتی تصورش آدم را به وحشت می‌اندازد. آنجا تو را بین اعمالت رها می‌کنند. و شروع می‌کنی به دیدن و فهمیدن اینکه کارهایت چقدر بد بوده.
هر کدام از اعمال بد یا افکار مسمومت چه پیامدهای ناگواری به بار آورده.
چه‌طور به احساسات دیگران، به مال، به جسم و روح‌شان صدمه زده.
در نتیجه، از درون عذاب می‌کشی. بر اثر پشیمانی و شرم و به دلیل عدم توانایی در جبران خطاهایت.
آن‌وقت، آرزویت، بزرگترین آرزویت، تنها آرزویت این است که بمیری.
بمیری و برای همیشه آرام گیری.
ما در این دنیا از مرگ می‌ترسیم؛ اما در آنجا مرگ یک آرزوی دست نیافتنی است...

 


پ.ن: این کتاب رو بعد از سه دقیقه در قیامت، بهم پیشنهاد دادن و کتاب جالب بود واقعا.

 می دونید اینکه آدم به فراماده اعتقاد داشته باشه و جزء کسانی باشه که به غیب اعتقاد داره، حس *خودنگهداری* بیشتری داره.
ماها انقدر در این کالبد مادی اسیر و درگیر شدیم که نفس مجرد فراماده رو یادمون رفته.
کتاب تلنگرها و‌توصیفات مفیدی داشت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۹۹ ، ۲۲:۴۶
راهی به سوی نور

#دهکده_خاک_بر_سر
#فائضه_غفارحدادی
روایتی از یک سال زندگی در لوزان از زبان یک بی زبان(با شرح ۴سفر اجباری)
#نشر_سوره_مهر

بنر یک خانم چادری روی یکی از ساختمان های دور محوطه مجذوبمان می کند. اولش که فکر می کنیم توی تبلیغات نمایندگیِ مجلسِ این ها هم، باید عکس با چادر چاپ شود! ولی نزدیک که می شویم برای طرز فکر مردم دنیا افسوس می خوریم. عکس «سکینه محمدی» است. زنی که در ایران پس از خیانت به شوهرش با همدستی همان مرد او را به قتل رسانده و الان قرار است اعدام شود. زیرش به انگلیسی نوشته که برای آزادی قربانیان حقوق بشر کاری بکنیم! 
آن هم اینجا. جلوی چشم خدای تیبر که «تیبر» ش سال ها محل پرت شدن لاشه ی زندانیان و بردگان رومی بوده. جلوی چشم قیصر، که وقتی سرزمین گُل (فرانسه ی امروزی) را فتح کرده جارچیان جار می زده اند که ای مردها اگر می خواهید همسرانتان از گزند قیصر در امان باشند به پایشان قفل بزنید تا از خانه بیروم نیایند! اینجا جلوی چشم ما که همین یکی دوساعت قبل آداب حقوق بشر را توی کلوسئوم آموزش دیده ایم (اشاره به نبرد گلادیاتور ها). فکرش را بکنید!

 


پ.ن: گفته بودم خوندن سفرنامه دوست دارم؟ 
سفرنامه ی جالبی بود، از زاویه دید یک مادر، و کمی آغشته به طنز

پ.ن۲: دیگه دارم تصمیم می گیرم، خاطرات نوشته شده ی سفرهام رو‌ جدی تر بگیرم:)

پ.ن۳: وجه تسمیه کتاب اشاره به دهکده ای در لوزان هست که به خاطر احداث مترو و تخلیه خاک حفاری، خاک بر سر شده و از بین رفته؛)

و جالبه که اسم کتاب سفرنامه کربلای همین نویسنده، سر بر خاک دهکده است...آخه آدم اینقدر خوش ذوق؟

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۳۵
راهی به سوی نور

#سه_دقیقه_در_قیامت
#گروه_شهید_ابراهیم_هادی
تحربه ای نزدیک به مرگ

در همان زمان، یکی از دوستان همکارم را دیدم. ایشان از بچه های با اخلاص و مؤمن در مجموعه دوستان ما بود.
او مبلغ قابل توجهی را از فرمانده خودش به عنوان تنخواه گرفته بود تا برخی از اقلام را برای واحد خودشان خریداری کند. اما این مبلغ را به جای قرار دادن در کمد اداره، در جیب خودش گذاشت! 
او روز بعد، در اثر یک سانحه رانندگی در گذشت. حالا وقتی مرا در آن وادی دید، به سراغم آمد و گفت: خانواده فکر کردند که این پول برای من است و آن را هزینه کرده اند. تو رو خدا برو و به آن ها بگو این پول را به مسئول مربوطه برسانند. من اینجا گرفتارم. تو رو خدا برای من کاری بکن. تازه فهمیدم چرا برخی بزرگان اینقدر در مورد بیت المال حساس هستند. راست می گویند که مرگ خبر نمی کند.

پ.ن: وای که چه کتاب خوبی بود، چقدر تلنگر زننده بود. واقعا آدم رو به خودش میاره..

پ.ن۲: یادمه وقتی داشتم راجع به پایان نامه ام تحقیق می کردم، خیلی از بزرگان مهمترین عامل اینکه  باعث میشه آدم سلامت نباشه(سلامت معنوی)، رو غفلت از یاد آخرت می دونستن.
حقیقتا فکر به روز حساب و کتاب خیلی وقت ها باعث میشه آدم ها انقدرها هم یله نباشن.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۱۶
راهی به سوی نور