مثل نهنگ نفس تازه میکنم
برنج را توی دیگ میریزم و آبش را اندازه میگیرم. این دانهها توی یک بند انگشت آبِ رویِ سرشان پخته میشوند. اگر آب بیشتر باشد، شفته میشوند و اگر کمتر، سفت و خام میمانند. من در انبوهی از تعریفها و تمجیدها غرق بودم. خدا دیگ زندگی من را کج کرد و آب را اندازه گرفت. مورد توجه بودن. چرا باید دوست داشته باشم یا نیاز داشته باشم آدمها به من توجه کنند؟ وقتی در مرکز توجه هستی، مثل کاریکاتور رشد میکنی. جاهایی از وجودت که به آنها توجه میشود بزرگ میشوند و جاهایی از وجودت کوچک میمانند، مانند من که فقط شخصیت اجتماعیام بزرگ شدهبود و چیزی مثل زنانگی و مادرانگی محو بود. خدا آب این دیگ را اندازه کرد.
پ.ن: داستان مستوره است. زن فعال اجتماعی که با بارداری ناخواسته، مسیر پیشرفت خود را متوقف میبیند. چالش او حفظ یا سقط جنین است. ماندن در خانه یا فتح قلهها… او عاشق شده، تن به غربت سپرده و حالا یک نبض ریز در شکمش میزند.
#معرفی_کتاب #مثل_نهنگ_نفس_تازه_میکنم #معصومه_امیرزاده