راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۱۳۱ مطلب با موضوع «نامهـ هایـ بلوغـ» ثبت شده است

 

صبح وقتی برای سحر بیدار شدم، گردنم درد می کرد، یه درد معمولی

اما چون چند روز قبل سابقه ی تشدیدش و تبدیلش به یه سر درد وحشتناک رو داشتم ترسیدم، شروع به ماساژ دادن تریگر پوینت ها و کمپرس سرد و خوردن پرگابالین و استامینوفن کردم و راستش رو بگم توی دلم هم شروع کردم به غر زدن، که چرا باید هرروز هر روز سر درد داشته باشم، چرا خدایا بهم رحم نمی کنی و...

.

.

.

.

.

توی استیشن نشسته بودم که یهو با فریاد یکی از مریض هام با عجله سمت اتاقش رفتم، طفلک بیماری برگر داره و پا دردش بسیار شدید شده بود.

قبلا چندتا از انگشتان پاهاش آمپوته شده و امروز می‌ره برای عمل بقیه ی زخم هاش و احتمالا قطع مچ پاش.

بهش یه مسکن قوی دادم...

مرد گنده چه ناله ای می کرد از درد. براش حمد شفا خوندم، یکم حرف زدم که تمرکزش از رو دردش خارج بشه.

اما 

درد خودم یادم رفت

زبونم کوتاه شد

خدایا شرمنده 

ببخشید مزاحم شدم

خیلی ها قبل من تو اولویتن

من ظرفیتم کمه

واگرنه که در برابر امتحانات این مرد،  سردرد من شوخیه بیشتر 

 

#الحمدالله

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۰۳ ، ۰۴:۳۶
راهی به سوی نور

بهت نمی گم «یا غافر»

حتی نمی‌گم «یا غافرالخطایا» 

امشب، برای ادامه ی راه شما برای من «یا غافر الذنب الکبیر» هستی...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۰۳ ، ۰۳:۴۶
راهی به سوی نور

خدایا 

می دونی چی بیشتر اذیتم میکنه، اومدنم در خونه ی شما، از سر انتخاب اول و رد کردن پیشنهاد های دیگه نبوده، رفتم درِ هر خونه ای رو که بگی زدم،

ذلیل شدم

ناامید شدم 

 حالا ایستادم جلوی آخرین در روبه روم...

اگر این یکی باز نشه، کلِ امیدم، تموم میشه...

اگر این باز نشه، قراره کدوم درِ امتحان نکرده رو بعدش بزنم؟

 

«فَاِن طَرَدْتَنی مِن بابِکَ فَبِمَن أَلوذُ؟

و إن رَدَدتَنی عَن جَنابِک، فَبِمَن أَعوذُ؟»

 

 

آه از خجالت

آه از فضاحتی که به بار آوردم

آه از عملی که درست نبوده

آه از گناهکار بودنم 

 

«فوا أَسَفاهُ من خجلَتی و افتضاحی

و وا لَهفاهُ من سوءِ عمَلی و اجْتِراحی»

 

قسمت های درون «» بخشی از مناجات تائبین، امام سجاد ع هستند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۰۳ ، ۰۳:۴۵
راهی به سوی نور

برای دهه فجر، قرار شد با نوجوان های کلاسم بریم کاخ موزه نیاوران.

از چند هفته قبل داشتم فکر میکردم، برای اون روز چه چیز میشه به بچه ها گفت؟

به این نسلی که فکر میکنه هر آنچه لازم هست بدونه رو می دونه، ولی در واقع هیچ چیز نمیدونه.

لااقل هیچ چیزی رو بدون تحریف نمی دونه....

 

خلاصه می گم و می گذرم چون خیلی با این قسمتش کاری ندارم.

من حدود ۱۵ روز فکر کردم، با دوستان خلاقم جلسه گذاشتم، کتاب خوندم، طراحی کردم و شبی که میخواستم برم برای چاپ تا ساعت ۴صبح بیدار موندم، محل کارم چون کسی نبود تو خونه که برام پرینت بگیره، یه ساعت مرخصی ساعتی گرفتم و... به هر بدبختی بود کار رو رسوندم.

 

به نظر خودم یه چیز شسته رفته شد. 

چون فکر کرده بودیم از کجا شروع بشه به کجا برسه و چه روندی رو طی کنه.

به اینکه کجا چی بگی؟ چه صوتی پخش شه؟ چه متنی خونده شه؟چه سوالی؟چه تصویری؟ و.. همه فکر شده بود. 

تهش هم نتیجه خوب شد.

 

الحمدلله

.

.

.

.

 

امروز معلم پرورشی یکی از مدارسی که می رفتم، زنگ زد گفت بچه ها رو چهار روز دیگه داریم می بریم موزه عبرت.

برای تو راهشون چی کار کنیم؟ 

چندتا ایده ی قبلی اجرا شده برای نوجوان ها رو براش فرستادم.

گفت این ها خیلی زمان بر هست، خودم این چند روز مسافرتم و نمی رسم.

این بچه ها حتی توحید هم قبول ندارن، اصلا نمیشه باهاشون حرف زد، فقط چندتا جوان با ظاهر درست کنارمون باشه کافیه...

.

.

.

 

 

قبول نکردم.

چرا؟ 

چون شیفت بودم😁

ولی فقط این نبود، شاید می شد جابه جاش کرد.

اما 

یه چیزهایی تو مغزم تکون می خورد که باعث شد قبول نکنم.

 

 

این مدرسه رو چند ماهی هست که می رفتم، اما دریغ از فراهم کردن یه فرصت کوچیک برای ارتباط با بچه ها، همش کارهای غیر ضروری و بی فایده و بدون حضور بچه ها.

دیگه نرفتم.

دارم فکر می کنم نوجوانی که تا حالا من رو ندیده، قراره در یه مسیر اتوبوس که شرایط گپ و گفت به راحتی فراهم نیست، چطور باهام ارتباط بگیره و اعتماد کنه؟

نوجوانی که تصور مسئول پرورشی شون، خدا ناباوریش هست، چطور قراره در ارتباط محترم و مهم شمرده بشه؟

وقتی به اندازه ی چند ساعتبرای صرفا پرینت و کپی کردن ساعت ها فکر یه نفر دیگه حاضر نیستن برای این نوجوان وقت بذارن، وقتی مسئله ی اصلی، رسیدن به بهترین راه حل، برای مشکلِ حس شده نیست، وقتی...

 

مگه تغییری شکل می گیره؟ 

مگه اتفاقی میوفته؟

حیف این همه فطرت درست که حوصله ی وقت گذاشتن رو برای سوالاشون نداریم...

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۲۲
راهی به سوی نور

فرار می کنم به سمتت

از حجم خفه کننده ی سیاهی های اطراف 

از وسعت کمر شکن دردهای انبوه زندگی 

از حالِ ناخوش‌ِ روزگار

از ...

 

می آیم به سمت وسیع ترین و سریع ترین راه حل زندگی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ تیر ۰۲ ، ۱۱:۳۵
راهی به سوی نور

می دونی اینکه ضرر کردم یا نه برام مهم نبود

اینکه می تونم راضیش کنم یا نه

اینکه به دردم می خوره یا نه 

اینکه تهش چی میشه هم برام مهم نیست 

 

دلم خواست حس کنم با تمام رحمتت کنارمی...

دلم خواست حس کنم چهار چشمی مواظبم هستی

 

زیاد بود؟

برای چون شمایی

نه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۲ ، ۲۲:۱۹
راهی به سوی نور

اصلا شما حق مطلق

قبول...

 

من چه کنم؟

در پس این دادن ها و گرفتن ها دل نبستن هست؟

 

قبول

دل نمی بندم 

ولی 

اطمینان قلبم را شما مهیا کن

خلاء های بعدش را تو‌پر کن 

تو جبران نداشتن ها و نبودن ها و نشدن ها باش...

آنقدر نزدیک 

که از رگ گردن محسوس تر بفهمم قرب را

بودن واحدت را

کریم بودنت را 

این روزها 

زاویه ی دید من به شما 

همین کریم‌ بودنتان هست

همین بی لیاقت عطا کردن هایتان دلخوشم می کند...

من...

این روزها توان درب های بسته را ندارم.

درب های گشایش را برایم نشانه بگذار...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۰۲ ، ۰۱:۳۷
راهی به سوی نور

گاهی فاصله ی غم و شادی همین قدر کوتاهه

 

اون از دیشب 

این از امروز 

 

#این_نیر_بگذرد

گوش بدید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۰۲ ، ۱۹:۵۶
راهی به سوی نور

بگذار بماند 

آن شهد آرامشی که یقین کند تو همان کن فیکن عالم هستی 

که تو همان عالم مطلق و حکیم مطلق و داننده ی غیب و نهانی

 

که فهم کنم هرکه تو را نیافت، چه یافت

و هرکه تو را یافت، چه چیز می ماند که نیابد....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۰۲ ، ۲۲:۳۱
راهی به سوی نور
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۶ خرداد ۰۲ ، ۱۵:۲۵
راهی به سوی نور