خیلی دور، خیلی نزدیک
این چند وقت اخیر هر بار که به خانه ی مان آمده یا هر بار به خانهشان رفتیم، شروع می کند به بحث کردن، به شبهه انداختن.
که چرا فلان حاج آقا، بالای منبر گفته فلان امام با اژدها حرف زده است؟
میگوید آخر مگر می شود فلان تعداد نفر را حضرت ابوالفضل (ع) در عاشورا کشته باشد؟ حتی هر نفر را سه ثانیه هم بگیری بیشتر از نصف روز جنگ عاشورا طول خواهد کشید. صحبت هایمان از این جا شروع می شود، اما در اینجا نمی ماند.
می رسد به فلان آیه ی قرآن، و بعد می رسد به کلِ قرآن، اینکه اصلاً قرآن تحریف شده است یا نه؟
می رسد به عصمت امام و رسول؛ و حتما اگر بی تعارف تر می خواست بحث کند به خدا و توحید هم کشیده می شد.
مسلمان است، اتفاقا بچه هیئتی هم هست. در بین جوانان فامیل سر آمدِ اخلاق و حیا و ایمان است... اما سوال دارد! شبهه دارد!
شک هایش از همین چیزهای کوچک شروع می شود، به این ها بی اعتماد می شود، وقتی زیرآب عقلی این ادعاها خورده شد، این بی اعتمادی ها به چیزهای بزرگتر اعتقادی اش می رسد...
چند قدم عقب تر برویم.
می رویم در غرب.
غرب از اسطوره هایی که سعی دارد وارد زندگی مردم کند، چه تصویری می سازد؟
برای جواب؛ به الگوهایش نگاه کنید.
از هری پاتر و بن تن و بتمن و هالک و مرد عنکبوتی، چه تصویری برای ما ساخته است؟ یک فوق بشر.
یک ابرقهرمان؛ که با این که دوستش داریم اما می دانیم هرگز به آنها نمی رسیم. می دانیم خیال است، توهم است، واقعی نیست.
برعکس این نگاه در مدل قرآنی است. اتفاقا انگار خدا در معرفی الگوهای دینش اصرار دارد به ما بگوید آن ها بَشَرٌ مِثلُکم هستند. درست شبیه شما غذا می خورند، می خوابند، ازدواج می کنند، در بازار راه می روند.
بشری هستند همانند شما. این معرفی انگیزه ی «حرکت» برای «شدن» را به آدم می دهد. که پر انگیزه برای امیرالمومنین (ع) شدن گام برداریم. امیدوار شویم که روزی پیامبر خانه، شهر و کشورمان خواهیم شد. بعد که شروع کردیم به «شدن»، متوجه می شویم که نه! انگار نمی شود. انگار هرچه هم بدوی، تا علی (ع) شدن فاصله داری.
بیشتر تلاش می کنیم...
در عین قرابتی که بین خود و امام و رسول می بینیم، می دانیم که هرچقدر هم که تلاش کنیم، عین نمی شویم... اگرچه می توانیم یاری کنیم، مسیرمان را با راهِ آن ها تنظیم کنیم که حداقل ره روی آن مسیر شویم.اما عین آن ها شدن ممکن نیست.
این مقایسه ی معرفی مدل و الگو در دو مکتب فکری است.
حالا ما چه می کنیم؟!
دقیقا از همان بی راهه شروع می کنیم. همان مسیر غرب. امام و اهل بیت (ع) را همان غیر بشری معرفی می کنیم که سنگ بزرگ است، و علامت نزدن.
نه می شود شبیهش شد، نه حتی قریب به او...
بگذریم که بخش اعظم این افسانه سازی ها خارج از واقعیت است و اصلا سندیت ندارد، اما همان بخش واقعی هم بزرگان گفته اند که برای هر مخاطبی نگویید:
«...آنهایی که گفته اند یکی از موثرترین حملهها، دفاعهای ناقص و بد است، حرف کاملا درستی زده اند. وقتی دفاع از دین ضعیف و سست و بد باشد، تأثیرش از حمله به دین بیشتر است؛ باید از این به خدا پناه ببریم. مبادا در حرف و منبر و تبلیغِ ما حرف سست، بی منطق و ثابت نشده ای وجود داشته باشد... یک وقت هست که یک چیزی دور از ذهن مخاطب است، که باورش برای او مشکل است؛ این را نباید بگوییم؛ چون این مسأله، او را از اصل قضیه دور میکند و موجب موهون شدن دین و مبلغ دین در ذهن و دل او می شود و خیال می کند این از منطق عاری است؛ در حالی که پایه کار ما منطق است. بنابراین، منطق عنصر اصلی در تبلیغ ماست. متاسفانه باید عرض کنم که گاهی چنین مواردی دیده میشود یعنی بعضا گوینده ای در یک مجلس به نقل مطلبی می پردازد که هم از لحاظ استدلال و پایه مدرک عقلی و نقلی سست است و هم از لحاظ تاثیر در ذهنِ یک مستمعِ مستبصر و اهل منطق و استدلال، ویرانگر است. مثلاً در یک کتاب، بعضی مطالب نوشته شده است که دلیلی بر کذب و دروغ بودن آن نداریم...اگر شما آن مطلب را بیان کنید -ولو مسلّم نیست خلاف واقع باشد و باشد- و با شنیدن آن ها برای مستمعتان، که جوانِ دانشجو یا محصل یا رزمنده و یا انقلابی است- و بحمدالله، انقلاب ذهنها را باز و منفتح کرده است- نسبت به این سوال مسئله ایجاد میشود و اشکال و عقده به وجود میآید، نباید آن مطلب را بگویید. حتی اگر سندِ درست هم داشت چون موجب گمراهی و انحراف است، نباید نقل کنید؛ چه رسد به این که اغلبِ این مطالب مندرج در بعضی کتابها، سند درستی هم ندارد....»(بیانات مقام معظم رهبری در جمع روحانیون استان کهگیلویه و بویراحمد۱۷/۳/۷۳)
نکته اینجاست
وقتی این ها را از صحبت هایت خارج کردی، حالا عمده وقت من شنونده و توی گوینده صرف تحکیم اصول دین و اعتقاداتم خواهد شد، نه وقت تلف کردن برای اثبات یا عدم اثبات چیزهایی که یا دروغ است یا اصلا مهم نبوده است...
اشتباه ما خیلی وقت ها رعایت نکردن همین نکته ی ساده است.
اتفاقا دیروز داشتم به این فکر می کردم که کی آدمها فهمیدن این علف سبزی خوردنه و اون یکی هرز? بعدگفتم کشته داده? یا تو بهشت هرچی می خوردن اومدن رو زمین هم همونا رو می خوردن... بعدیاد یه چیزی افتادم که آدم و حوا وقتی هبوط کردند چند وقت (چهل سال?) تو بیابون به گریه بودن!? و چی می خوردن? از کجا می خوردن?
اعتقادات دینی واقعا شبهه دار که هستن