راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




دختر آبی

شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۸، ۱۲:۴۲ ب.ظ

صبح یک روز شهریوری از خواب برمی خیزی. اولین کار گوشی ات را که کنار بالشت گذاشته ای چک می کنی. می بینی موجی فضای اینستاگرام را فراگرفته. موجی از جنس #دختر_آبی! حسرت می خوری و خودت را لعنت میکنی و همکار فلان فلان شده ات را که چرا دیروز تو را سر دیگ نذری برده که عکس بیندازی. آیا یک عکس با لباس مشکی پای دیگ نذری لایک بیشتری می خورد یا موج سواری روی هشتگ دختر آبی؟ سریع دست به کار می شوی
ایرانم تسلیت...
نه نه...عنوان خوبی نیست.
زنان میهنم تسلیت. این یکی هم نمی شود. می گویند دختر آبی نه زن آبی.
به اینستاگرام سایر رفقا و همکاران سر میزنی. گوشه لبت را میجوی. باز این مهناز زودتر پست گذاشت. از کجا آخه انقدر زود میرسه دستش. بفرما! نفر دوم هم علی کریمی. نشد یه بار ما پوزشون رو بزنیم. اوه اوه اوه... صبا کمالی رو باش، این یکی دیگه توهم برده یوخاریا!
باید یه چی بنویسم هم فحش نخورم هم جلب توجه کنه، مثل لیندا...
به امام حسین و این حرفا هم ربطش ندم بهتره.
دوباره خودت را لعنت میگویی، اما خب‌دستت آمده چه باید بنویسی...
قولنج انگشتانت را می شکنی و می نویسی: 
لا لا کن دختر زیبای شبنم
لالا کن روی زانوی شقایق
و عکس پست کیانی را کپی پیست میکنی
دو تا #دختر_آبی و #زنان_ورزشگاه را می چسبانی تنگش. خیالت که راحت شد از رخت خواب بلند میشوی، کمری قوس می دهی، دست و رویی میشویی و‌می نشینی  پشت میز صبحانه و می روی سراغ صفحه اینستاگرامت. خبری از نظر نیست! گوشی ات زنگ میخورد... و چه خبر تلخی میشنوی.
همان همکاریست که دیشب با او پای دیگ بودی برای عکس!
- چاییدی بابا. پاک کن پست رو. ته دیگشم خوردن دادا.
- چطور مگه؟
- ببین از دنیا عقبی ها. ندیدی بابای دختره مصاحبه کرده گفته همه اینا کشکه. گفته اصلا دخترم پرونده کیفری نداشته.
-واقعا نداشته؟
- نه بابا. دری وری گفتن. تو هم پستتو پاک کن که خربزه آبه

گوشی را قطع میکنی. هول زده صفحه ات را نگاه میکنی. یک نظر آمده.
-ننگ بر منافق...چیزی رو که خبر نداری ازش حرف نزن.

بیخیال لایک و دیس لایک ها سریع پست را پاک میکنی. عکس دیشب را می گذاری، همان که پای دیگ نذری گرفتی و زیرش می نویسی: 
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی است
شاید بشورد ببرد. البته شاید...

س. ایزدبخش

 

#سلبریتی_نادان
 

نظرات  (۱)

سلام مومن. جزاکم الله خیرا

 

 

کلی خندیدم....

 

عاقبتتون به خیر به حق حضرت ابوتراب

یا علی

پاسخ:
سلام علیکم

واقعا با این واکنش های منورالفکرهای اطراف نخندیم چه کنیم؟

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی