من با خدای کوچکم قهرم
#من_با_خدای_کوچکم_قهرم
#محسن_عباسی_ولدی
چرا ما توکّل نداریم؟
چرا توکّلمون ضعیفه؟
چرا توکّل که می کنیم، بازم دلم می لرزه؟چون خدا را بزرگ نمیبینیم یا اون قدر بزرگ نمی بینیم که بتونه دلمونو رو قرص کنه.
ما به شدّت تو زندگیامون با بی قراری و اضطراب درگیریم. بعضی از ماها شاید حتّی به اندازه ی یه روزَم طعم واقعیه آرامش رو نچشیده باشیم. خیلی از آدمایی که ادعّا می کنن زندگی آرامی دارن، اصلا نمیدونن آرامش چی هست. اگر کسی به «آرامش واقعی» دست پیدا کنه، به درجات بالایی از کمال و معنویت رسیده.
متاسفانه الآن غفلت، یکی از اصلی ترین راهکارای رسیدن به آرامشه! اما چیزی که با غفلت به دست میآد، تنها چیزی که نیست، آرامشه.
وقتی من یقین کردم خدایی هست و این خدا، خدای بزرگیه، شک نمی کنم که خدا، بزرگتر از هر اتّفاقیه که بناست برام بیفته و بزرگتر از هرکسی که میخواد برا من اتّفاقی رو به وجود بیاره.
از طرفی، من باید بندگیم رو بکنم. اگر خیال می کنم که بناست ضرری به من برسه، باید بدونم که تا اون خدای بزرگ نخواد، هیچ کس نمی تونه به من ضرری بزنه. از اون طرف، اگه خدا بخواد نفعی به من برسونه، هیچکس نمیتونه مانعش بشه.
وَإِن یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِن یَمْسَسْکَ بِخَیْرٍ فَهُوَ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ
اگر خداوند زیانی به تو برساند، هیچ کس جز او نمیتواند آن را برطرف سازد و اگر خیری به تو رساند، او بر همه چیز تواناست (سوره مبارکه انعام، آیه شریفه ۱۷)
ابن آیه داره باطن توکّل رو به ما نشون میده. چرا ما باید به خدا توکّل کنیم؟ چون نفع و ضرر ما دست اونه.
وَإِن یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ وَإِن یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ یُصِیبُ بِهِ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَهُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ
و اگر خداوند، زیانی به تو رسانَد، هیچ کس جز او آن را بر طرف نمی سازد و اگر خیری برای تو اراده کمد، هیچ کس مانع فضل او نخواهد شد. آن را به هرکس از بندگانشبخواهد، می رساند و او غفور و رحیم است. (سوره مبارکه یونس، آیه شریفه ۱۰۷)
نتیجه اعتماد چیه؟
از بین رفتن ترس. وقتی یه بزرگی، دائم مراقب منه، چرا باید بترسم؟
ترس, لذت زندگی را از آدم می گیره. یه جمله ای از امام خمینی (ره) نقل شده که گفتن: «تا امروز ترس و تصوّر نکرده ام».
این حالت، نتیجه ی همان اعتمادیه که امام به خدا داشتن.
ترس فقط ترس از تاریکی و تنهایی نیست. ما ها محدوده ی ترس رو تنگ و محدود کردیم.
آدم می دونه تو زندگی خانوادگی، اصل با گذشت کردنه و میدونه خدا گذشت رو دوست داره؛ اما گذشت نمی کنه؛ چون میترسه ازش سوء استفاده کنن.
میدونه حدّاقل تو محیط خانواده، بدیا رو باید با خوبی جواب داد؛ اما بدی را با بدی جواب میده. چرا؟ چون میترسه بقیه فکر کنن اون عُرضه نداره جواب طرفت رو محکم بده.
به مردم می گی: خدا گفته مهریّه رو کم بگیرید. می گن: اگه کم بگیریم، می ترسیم پسره با خیال راحت دخترمون رو طلاق بده!
به زن می گی: خدا گفته به شوهرت بگو چشم. میگه: میترسم بهش رو بدم آسترشم بخواد!
به شوهر میگی: حواست رو بیشتر به خانوادهت جمع کن، خدا گفته بهشون محبّت کن. میگه: میترسم اگه این کارو بکنم, از سر و کولم بالا برن و دیگه ازم حساب نبرن. الآن با همین برخوردی که باهاشون دارم، بهتر می تونم خانوادهم را جمع کنم.
واقعاً خیلیامون به جمله ی «خدا گفته» توجّه نمیکنیم.
چرا این «خدا گفته» آروممون نمی کنه؟ چون به خدا اعتماد نداریم. چرا به خدا اعتماد نداریم؟ چون خدا رو اون قدر بزرگ نمی بینیم که بتونه دلمون رو آروم کنه...
پ.ن: بالاخره بعد حدود یک سال تمومش کردم، یادمه تو کتاب#وریا یه جاش گفته بود بعضی کتابها بعد خوندن حجیم تر میشن،چون بینشون کلی خاطره جا می مونه،این کتاب از اونا بود... دائم بر می گشتم عقب،بارها متناسب با موقعیت هام فصل هاش رو خوندم،و بارها دلم خواست از اول شروعش کنم.
انگار که دلم نخواد تموم شه!
پ.ن ۲: من کتاب هایی که دوست دارم رو ازش زیاد هدیه می دم.
یه مدت همش هدیه هام کتاب عارفانه بود
یه مدت سه دقیقه در قیامت
یه مدت هم این کتاب
و آخرین ورژنم کتاب های آقای سید علی اصغر علوی هست...