راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




مگه من چند نفرم؟

يكشنبه, ۴ آذر ۱۴۰۳، ۰۳:۳۲ ق.ظ

دایی‌محسن سر سلیمی جهرمی نگه داشت و گفت: «از اینجا مستقیم می‌برندت مترو.»  بی‌آنکه از موتور پیاده شوم گفتم: «از همان جنت‌آباد هم مستقیم می‌بردند. شما خودت گفتی بیا با هم برویم.»  انگار عجله داشته باشد، کمی گاز داد و گفت: «آقا مجتبی من گفتم می‌رسانمت مترو؟»  با دل‌خوری از موتور پیاده شدم و با پشت دست دماغم را که می‌دانستم از سرما قرمز شده مالیدم و گفتم: «رسم رفاقت نیست دایی. من به عشق شما این همه راه را برخلاف جریان باد شنا کردم.»  

  پ.ن: رمان به ماجراهای مجتبی و رضا می پردازد که هر دو به نوعی نگران ازدواج مجدد مادر و پدرشان هستند و ماجرا از آن جایی کلید می خورد که مجتبی وقتی به دیدن رضا می رود، در مترو متوجه دزدیده شدن موبایلش می شود. 

 

#کتاب_نوجوان #هادی_خورشاهیان #مگه_من_چند_نفرم #معرفی_کتاب

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳/۰۹/۰۴
راهی به سوی نور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی