راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۳۰۸ مطلب با موضوع «معرفی کتاب» ثبت شده است

با لباس فرم مادرهای تبعیدشده به ان‌آی‌سی‌یو روبه‌روی دکتر ایستاده بودم؛ یک روپوش صورتی بلند با سرآستین‌های گشاد که برای ورود به بخش باید می‌پوشیدیم، به‌علاوۀ کاورهای پلاستیکی یک‌بارمصرف آبی نفتی روی کفش‌ها. به حرف‌های دکتر گوش می‌دادم؛ اما از میکروبی که بتواند مغز نوزادی یک‌کیلو و چهارصد گرمی بشود و خطری که دکتر می‌گفت، هیچ تصوری نداشتم. دکتر جمله‌اش را این‌طور کامل کرد: «باید هرچه زودتر، جلوی این آتش شعله‌ور رو بگیرید. وضعیت خیلی خیلی خطرناکه مامان زینب. فکر کنید یه خونه آتش گرفته و داره می‌سوزه. یک ثانیه هم یک ثانیه است.

 

 

پ.ن: کتابی متفاوت از فرزندی متفاوت و مادرانگی ای متفاوت، در تمام طول کتاب شما شاهد شصت هستید، نامی که رمز بین مادر و پدر است.

امیدواری در پس رنج، شایسته ترین جمله درباره ی کتاب است.

 

 

#شصت

#مرضیه_اعتمادی

#نشر_امیر_کبیر

#مادرانگی

#معرفی_کتاب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۳ ، ۱۷:۱۶
راهی به سوی نور

هرکس می‌خواهد آدم را در علمش، نوح را در تقوایش، ابراهیم را در بردباری‌اش، موسی را در هیبتش، و عیسی را در عبادتش بشناسد، علی را ببیند.” 

 رسول خدا در همین یک روایت، صفت چندین پیامبر اولوالعزم را در علی جمع کرده است. پس علی پس‌از رسول اکرم، از همهٔ انبیا برتر است و محبوب‌ترینِ خلق خدا پس از ایشان است.»

 

پ.ن: کیمیاگر، داستان جوانی است که به‌دنبال کیمیا از این شهر به آن شهر می‌رود و در پی کسی است تا بتواند علم کیمیا را از او بیاموزد. اما دست تقدیر او را درگیر ماجرایی می‌کند و در نهایت مس دلش تبدیل به کیمیا می‌شود.

 

 

#کیمیاگر

#رضا_مصطفوی

#عهد_مانا

#معرفی_کتاب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۳ ، ۱۷:۱۵
راهی به سوی نور

بسم المعطر الحبیب 

تصدقت گردم ...

دردت به جانم منکه مردم و زنده شدم تا کاغذتان برسد، این فراق لاکردار هم مصیبتی شده ...زن جماعت را کار خانه و طبخ و رُفت و روب و وردار بگذار نکشد همین بی همدمی و فراق میکشد... مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید در دلمان انار پاره شد، پریدخت تو را بمیرد که مردش اسیر امنیه چی ها بوده و او بی خبر در اتاق شانه نقره به زلف میکشیده ... حی لایموت سر شاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفه حبس شما نبوده ...اوضاع مملکت خوب نیست ... کوچه به کوچه مشروطه چی چونان نارنجهایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند و جواب آزادیخواهی داغ و درفش است و تبعید و چوب و فلک ... 

#پری_دخت

#حامد_عسگری

#نشر_مهرستان

#معرفی_کتاب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۳ ، ۱۷:۱۳
راهی به سوی نور

مغزت را به کار بینداز!

 

احتمالاً این جمله را شنیده‌اید یا شاید در حین سروکله‌زدن با مسئله‌ای دشوار یا زمانی که سعی داشته‌اید به خودتان توصیه کنید که فردی منطقی باشید، آن را زیر لب زمزمه کرده‌اید. این جمله فرمانی رایج است که در میان گرفتاری‌های زندگی روزمره صادر می‌شود.

 

فرهنگ ما بر این موضوع اصرار دارد که مغز تنها جایگاه تفکر است. اما آنی مورفی پال در این کتاب بیان می‌کند که ذهن شبیه پرندۀ آشیانه‌سازی است که چوب‌ها و شاخه‌ها را جمع می‌کند و از مصالحِ دردسترس، یک کلِ واحد می‌سازد. این مصالح شامل احساسات و حرکات بدنی ما، فضاهای فیزیکی که در آن یاد می‌گیریم و کار می‌کنیم و ذهن‌ افراد دیگری است که با آن‌ها تعامل داریم.

 

تا زمانی که به فکر‌کردن در درون مغز بسنده کنیم، محدودیت‌های این اندام دست و پای ما را می‌بندد. اما اگر بخواهیم و مهارت آن را کسب کنیم که به بیرون از این چارچوب برسیم، تفکر ما نیز می‌تواند دگرگون شود. تفکر ما می‌تواند به اندازۀ بدنمان پویا، به اندازۀ فضاهای پیرامونمان دلباز و به اندازۀ روابطمان غنی باشد؛ همچنین می‌تواند به اندازۀ کل جهان هستی وسیع و پرظرفیت باشد.

#ذهن_توسعه_یافته

#نشر_نوین

#آنی_مورفی_پال

#معرفی_کتاب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۳ ، ۱۷:۱۲
راهی به سوی نور

مولا علی (ع) رو به پسرانش گفت: - حسن و حسین چشمان من هستند، محمدحنفیه بازوی من، و تو عباس... سپس سرعباس را به سمت چپ سینه‌اش فشار داد. عباس صدای قلب پدر را شنید. چشمانش را بست. محمدحنفیه آرام خندید و نزدیک گوش حسین گفت: - عباس هم قلب امیرالمؤمنین است.

 

#برادر_من_تویی

#داوود_امیریان

#کتابستات_معرفت

#معرفی_کتاب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۳ ، ۱۷:۱۱
راهی به سوی نور

دعا، وسیلهٔ کینه‌زدایی ذغال روی فرش: همهٔ کسانی را که از آنها گله دارید، مثل دانهٔ تسبیح ردیف کنید و یکی‌یکی دعایشان کنید. نخستین اثر این دعا این است که حبهٔ آتشی را که در دلتان بوده، بیرون می‌اندازید. قدیم‌ها که قلیان کشیدن مرسوم بود، گاهی ذغال گداخته از سر قلیان روی قالی می‌افتاد و فرصت اینکه بروند و انبر بیاورند، نبود؛ ناچار آن آتش را با دستشان برمی‌داشتند و دور می‌انداختند. اگر کسی از تو غیبتی کرده یا نسبت ناروایی به تو داده، این آتش افتاده روی دلت که از قالی گران‌بهاتر است. تا بخواهی برایش ثابت کنی که تو تقصیرکار نبوده‌ای، سوخته‌ای! پس دعایش کن. اول خودت را نجات بده تا دلت بیشتر از این تاول نزند، بعدش خدا خودش می‌داند که چطور مسئله را حل کند.

#تمثیلات

جلد اول(اعتقادی-علمی)

#آیت_الله_حائری_شیرازی

#نشر_معارف

#معرفی_کتاب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۰۳ ، ۱۷:۰۹
راهی به سوی نور

تو بودی، صبر می‌کردی؟ اگر مادرت کشیش باشد و پدرت پلیس، اگر با این اصل قاطع و آشکار بزرگ شده باشی که آدمی اگر دستش برسد به دیگران کمک می‌کند و تا مجبور نباشد کسی را تنها رها نمی‌کند؟

نه...

پس پسرک نوجوان دوید سمت پل و مرد را صدا کرد و مرد لحظه‌ای ایستاد و دست از کار کشید. پسرک نمی‌دانست چه باید بکند، پس فقط شروع کرد به حرف زدن. تلاش کرد اعتماد مرد را جلب کند، تا مجبورش کند به‌جای یک قدم به جلو، دو قدم به عقب بردارد. باد به‌نرمی به کاپشن‌هایشان می‌زد. نم باران توی هوا بود و بوی پاییز می‌آمد. پسرک تلاش می‌کرد واژگانی بیابد برای گفتن اینکه چقدر دلیل برای زندگی هست حتی آن لحظه که حست عکس این را می‌گوید.

 

مردِ روی نرده دو بچه داشت. خودش به پسرک گفت. شاید چون پسرک او را یاد بچه‌هایش می‌انداخت. پسرک با وحشتی که در هر کلامش موج می‌زد التماس کرد: "خواهش می‌کنم، نپر!"

مرد آرام نگاهش کرد، حتی با کمی دلسوزی، و پاسخ داد: "می‌دونی بدترین چیز پدر و مادر بودن چیه؟ اینه که آدم فقط به‌خاطر بدترین ثانیه‌هاش قضاوت می‌شه. آدم هزار و یک کار رو درست انجام می‌ده و بعد فقط یکی غلط از آب درمی‌آد و بعد تو تا ابد می‌شی اون پدری که سرش گرم موبایلش بود و تاب خورد تو سر بچه‌اش. چند شبانه‌روز پشت‌سرهم چشم ازشون برنمی‌داری، بعد فقط می‌آی یه دونه پیامکت رو بخونی و همهٔ اون ثانیه‌هات از کف می‌ره. هیچ‌کس نمی‌ره پیش روان‌شناس تا از همهٔ اون هزاران باری حرف بزنه که تاب نخورده تو سر بچه‌اش. پدرومادرها با خطاهاشون تعریف می‌شن."

#مردم_مشوش

#فردریک_بکمن

#الهام_رعایی

#معرفی_کتاب

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۳۷
راهی به سوی نور

به قول مامان‌بزرگ، یک کتابفروشی مکانی است که ده‌ها هزار نویسنده، زنده یا مرده، در کنار هم چیده شده‌اند. اما کتاب‌ها بی‌صدا هستند. آنها در سکوت باقی می‌مانند تا اینکه کسی آنها را بردارد و ورق بزند. تنها آن موقع است که آنها داستان‌های خود را بیرون می‌ریزند، به آرامی و کامل، درست به اندازه‌ای که من می‌توانم از پسش بر بیایم.

پ.ن: کتاب جالبی بود، مناسب نوجوان هست به نظرم و میشه درباره ی چیزهایی که همیشه هست و مهم، اما آنقدر هست که عادی شده مطالب جالبی رو بهمون بگه...

#بادام

#کتاب_نوجوان

#ون_پیونگ_سون

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۳۳
راهی به سوی نور

دانش‌آموزان، رفته‌رفته کم‌تر و کم‌تر می‌شوند. دیگر دارد از دست نرگس حرصم می‌گیرد. انگار حالی‌اش نیست که من گرسنه‌ام. حتماً باز هم معلم‌ها را سؤال‌پیچ کرده... این وضعش نمی‌شود. امروز باید تکلیفش را تا آخر سال روشن کنم. من که نمی‌توانم روزی نیم ساعت توی خیابان‌ها الّاف شوم! اصلاً همه‌اش تقصیر خودم است. زیادی لوسش کرده‌ام. بخصوص از وقتی عینک را برایش خریدم، حسابی پررو شده. همین جا باید عینک را از او بگیرم تا دیگر لوس‌بازی درنیاورد... اِ... انگار جدی‌جدی خبری از او نیست! دیگر کسی از مدرسه بیرون نمی‌آید. نکند...

می‌روم جلوتر. سروکلهٔ چند نفر دیگر هم پیدا می‌شود. از قیافه‌هایشان پیداست که معلم‌اند. آن‌ها که می‌روند، جلوی مدرسه سوت و کور می‌شود. کم‌کم دارد دلم شور می‌زند. نکند اتفاقی افتاده باشد! یک دلم می‌گوید باز هم صبر کن، شاید بیاید، شاید خوابش برده باشد؛ یک دلم هم می‌گوید شاید معلم نداشته، زودتر رفته. اما چرا این همه دانش‌آموز معلم داشته‌اند؟ تازه، مگر نرگس با فرشته هم‌کلاس نیست... ای وای، ضربان قلبم دوباره دارد تند می‌شود. یعنی چه اتفاقی افتاده است؟...

بابای مدرسه می‌آید پشت در. نگاه می‌اندازد بیرون. بعد دو لنگهٔ در را هل می‌دهد تا ببندد. انگار دنیا می‌خواهد روی سرم خراب شود. می‌دوم طرفش.

ـ آقا، آقا، صبر کن. آبجی من هنوز نیومد

 

پ.ن: یک کتاب خوب مناسب نوجوان دختر و پسر، با موضوع قیام و انقلاب 

#نرگس

نویسنده: #رحیم_مخدومی

انتشارات: #سوره_مهر

#معرفی_کتاب

#کتاب_نوجوان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۳۱
راهی به سوی نور

مدّتی هم به این صورت گذشت تا آنکه معاویه برای کارگزارانش بصورت یک متن واحد بخشنامه فرستاد: «مراقبت کنید درباره هر کسی که ثابت شد «علی» و اهل بیتش را دوست دارد، حتما نام او را از دفترهای دولتی محو و شهادت او را در هیچ محکمه‌ای قبول نکنید». سپس در بخشنامه دیگری چنین نوشت: «هر کس متّهم شد که از شیعیان «علی» است، حتی اگر شاهدی هم درباره او نبود، او را به قتل برسانید». پس از این بود که شیعیان را به مجرد اتّهام و گمان در هر جایی کشتند، بطوری که گاهی یک فرد کلمه‌ای را اشتباه می‌گفت و بخاطر آن گردنش زده می‌شد.

معاویه بخشنامه دیگری برای کارگزارانش فرستاد: «از هیچ یک از شیعیان علی بن ابی طالب و اهل بیت و اهل ولایتش که معتقد به برتری او هستند و فضایل او را نقل می‌کنند، شهادتی قبول نکنید». و در بخشنامه‌ای دیگری به آنها نوشت: «اگر کسانی از شیعیان عثمان و محبّین و اهل بیت او و اهل ولایتش که معتقد به برتری او هستند و فضایل او را نقل می‌کنند، نزد شما باشند، حتما آنان را از نزدیکان خود قرار دهید، گرامیشان بدارید، مقرّبشان کنید و بر شرافتشان بیافزایید. و نام همه کسانی که درباره عثمان روایت می‌کنند را با ذکر نام پدرش و اینکه از چه طایفه‌ای است برایم بنویسید.»

#حسین_از_زبان_حسین

#محمد_محمدیان

#نشر_معارف

#معرفی_کتاب

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۰۲ ، ۲۲:۲۹
راهی به سوی نور