#مرد_رؤیاها
#سید_مهدی_شجاعی
#انتشارات_نیستان
اما در مورد دکتر چمران یک سوال عجیب تر برای من مطرحه. شاید شما که عالم دینی هستید، پاسخش رو داشته باشید. واون اینکه این خصوصیات متضاد چطور در یک انسان جمع میشه؟
مهر و عاطفه و محبت در نهایت، دلاوری و سلحشوری و رشادت در نهایت، هوش و ذکاوت و درایت در نهایت و...
خیلی از صفات دیگه که جمع شدن دوتاش تو یک آدم محال به نظر می رسه، برای اینکه مثل تضاد صفات حضرت موسی (ع) و عیسی (ع) است.
امام صدر: شما در صورتی می تونید به پاسخ این سوال برسید که الگو، محبوب و معشوق اونو بشناسید. کسی که چمران سعی می کنه یک ماکت کوچکی از اون عظمت رو در خودش پدید بیاره.
کسی که حضرت موسی و حضرت عیسی علیهما السلام در مقابل او مثل ستارگانی هستند در مقابل خورشید...
پ.ن: کتاب نمایشنامه ای فوق العاده در مورد شخصیت شهید چمران است، از قبل از انقلاب تا بعد از ورودش به لبنان.
پ.ن۲: دو تا حسرت بزرگ بعد خوندن کتاب داشتم، یکی اینکه چرا فقط تا لبنان، چرا بعدش نه!؟ (آقای شجاعی لطفا ادامه اش بدید!😁)
ودومیش اینکه چرا کسی هنوز این فیلم رو نساخته؟!(اگه اقای سلحشور خدابیامرز زنده بودن، می نوشتم: آقای سلحشور لطفا این فیلم روبسازید!😊)
پ.ن۳: چمرانِ دوست داشتنی، دوست داشتنی تر شد برام... ان شاءالله خدا علی القاعده ما رو شبیهش کنه! نه استثنا
پ.ن۴: یکی از کتاب های محشری بود که تا الان خوندم
#دفترچه_نیم_سوخته_یک_تکفیری
#محمدرضا_حدادپور_جهرمی
-ارزشش رو داره؟ تو داری هم وطنای خودت و مسلمونا رو می کُشی!
-من داشتم با اسد می جنگیدم.
-با اسد؟ مملکتت رو تبدیل به خاک وخاکستر کردی! داشتی با اسد می جنگیدی؟
- دستور این بود: اسد باید بره.
-دستور؟ این چه حرفیه؟ می دونی همونایی که بهت دستور می دن، الان دارن تو اروپا و آمریکا توی کاباره ها می رقصن؟ این فیلم رو از زن و دختر ابوبکر البغدادی تو صومعه ی لندن دیدی؟ این یکی فیلم رو از ابوعدنان توی کاباره دیدی؟ فیلم ابوعمر القفازی رو که داره بچه ها رو آزار جنسی می ده، دیدی؟
فیلم ها را برایش پخش کردند و دیده بان تکفیری با تعجب فقط نگاه می کرد و تند تند می گفت: الله اکبر. الله اکبر...
پ.ن: ۳ داستان کوتاه درباره تکفیری و داعشی ها، داستان هایی که با خوندنشون با بخشی از حقیقت وماهیت این گروهک و اهداف پشت پرده ی اون ها آشنا می شید
پ.ن۲: نسبت به کتاب های دیگه اش، تقریبا کتاب متفاوتی از نویسنده بود.
پ.ن۳: #کتاب_امانت_گرفتم
#جانستان_کابلستان
#رضا_امیرخانی
#نشر_افق
بگذار ساده بگویم،-نه مثلِ یک کارشناسِ رسمی- که شاید فاصله ی آن ها(افغانستان) با ما این قدر زیاد باشد، اما فاصله ی ما با آن ها، بسیار کم است...زیرِ ۵سال...اگر ما مردم قدر یکدیگر ندانیم و قدرِ کشور ندانیم و قدر نظام ندانیم و افسارِ مملکت را بدهیم دستِ جاه طلبی چهار نفر قدرت طلبِ بی فرهنگِ سیاسی، یقین بدانیم که ظرفِ ۵ سال بدل خواهیم شد به نسخه ی برابرِ اصل همسایه. گسل ها اگر تعمیق شوند و من و تو یک دیگر را دشمن بپنداریم، هزاران خطِ جنگِ دیگر بینِ ماهای دیگر و شماهای دیگر پدید خواهد آمد و... شاید دوباره در همین خانه ها زندهگی کنیم، اما کنارِ خانه هامان بایستی کسی با کلاشینکف راه برود...خدا کند که او از سردارانمان نباشد...
****
در حالت فیزیک حالتی هست در ماده به اسمِ تغییر فاز، مثلا تغییر حالتِ جامد به مایع، وقتی یخ ذوب می شود و به آب تبدیل می شود. در حالتِ تغییرِ فاز، اگر چه سیستم در حالِ گرفتن یا دادن انرژی است، اما دماش ثابت می ماند، یعنی به یخ گرما می دهیم، اما تا مدتی که به آب تبدیل می شود، دما در همان صفر درجه ثابت می ماند... فیزیک دانی که فقط به دماسنج اتکا کند، متوجه تغییر فاز نمی شود...
جامعه شناسِ بی توجه به تعمیقِ گسل هم، وقتی جامعه را آرام می یابد، مثلِ فیزیک دانِ دماسنج، تصور می کند که همه چیز در سکون و آرامش است...
پ.ن: کتاب سفر نامه ی نویسنده، درباره ی سفر اتفاقی اش به افغانستان است، آنجا که به قول خودِ نویسنده «پاره ای از تنش را جا گذاشته بود»
پ.ن۲: من دوست افغانستانی زیاد دارم، و واقعا معتقدم «جوان مردمی هستند، مردم این دیار»
پ.ن۳: کتاب نظرم رو درباره کتاب بادبادک باز عوض کرد!
پ.ن۴: کاش من جزء اون دسته ی سوم دانش آموزانِ فارق التحصیل از دبیرستانِ آمریکایی توصیف شده در کتاب بودم! جدا دلم این مدلی اش را بیشتر می پسندد! و تازه دلم هم می خواهد برود و افغانستان را از نزدیک ببیند.
پ.ن۵: قلم امیرخانی عالیه! نگاهش جدید و تازه است و مثل همه ی کتابایی که ازش خوندم لذت بخش.
#سربلند
#محمدعلی_جعفری
روایت زندگی شهید مدافع حرم#محسن_حججی
پرسید: «چیکار کنم شهید بشم؟»
دست زدم روی شانه اش و با خنده گفتم: ان شاء الله ویژه شهید شی!»
گل از گلش شکفت.
- خب، حالا چیکار کنم؟
- به نظر من، ما خودمون نمی تونیم این راه رو بریم. باید یکی دستمون رو بگیره.
و بعد این شعر را برایش خواندم:
- گر میروی بی حاصلی / گر میبرندت واصلی / رفتن کجا؟ بردن کجا؟
مرتب گوشزد می کردم رفیقی از جنس شهدا داشته باشید. این حرف را از زمانی که تازه وارد مؤسسه شهید کاظمی شده بود، تکرار می کردم.
در مؤسسه طرحی راه اندازی کردیم به اسم «#رفیق_آسمانی».
خداوند در آیه ۶۹ سوره نساء می فرماید: (حسن اولئک رفیقا )
اینها رفیق های خوبی هستند.
بعد در ال عمران علتش را می فرماید: «زنده اند، از آنها کار برمی آید؛ چون عند هم یرزقون اند و آرامش بخش اند. به این سه دلیل، خداوند به شهدایش می بالد ...
پ.ن: شهید حججی برا خدا همه چیزشو آورد وسط خدا هم زیر دین کسی نمی مونه
پ.ن۲: چقدر اهل مطالعه بودن و دغدغه کار فرهنگی داشتن
شهید حججی میگفتن:
اگه کتاب بخونید، معرفتتون زیاد میشه؛ اون وقته که ایمانتون قوی میشه....
#اژدودو_و_دو_داستان_دیگر
#کلر_ژوبرت
هر روز بچه های بیشه به صف می ایستادن تا با سرویس مخصوصشان به مدرسه بروند. اما مینی بوس مدرسه برای همه صندلی نداشت. چند نفرِ ته صف مجبور بودند تمام راه بایستند. یک روز اژدودو، اژدهای کوچولو، دیر رسید و نفر آخر صف شد. آه کشید و با خودش گفت:« حالا چی کار کنم تا بتوانم توی راه بنشینم؟»...
#با...با...باشه_و_دو_داستان_دیگر
#کلر_ژوبرت
آن وقت چشمش به بچّه حلزون افتاد که به او نگاه می کرد. کی کی با خودش گفت:« اگر با خانه ی روی پشتم پُز بدهم، شاید حلزون دلش بگیرد که خانه اش این قدر کوچولوست...»
چند لحظه سکوت شد. سنجاب، خرگوش و گنجشک با کنجکاوی پرسیدند:« پس چی شد کی کی؟ چی می خواستی بگویی؟»
کی کی زود فکری کرد و گفت:« با چیزهایی که گفتید، هیچ کس را خوشحال نکردید.من هم می توانم پز بدم، ولی دلم نمی خواهد کسی را ناراحت کنم.»...
پ.ن: دلم واسه اون موقع ها تنگ شد!
#هزار_بوسه_پرپری_و_دو_داستان_دیگر
#کلر_ژوبرت
...روز سوّم، دو دوزک خواست الکی بگوید: « من سرما خوردم. اگر بوسم کنید مریض می شوید.» ولی خوب می دانست که فایده ای ندارد. فقط یک راه برایش مانده بود: تا خانم هزار پا را دید، فریاد کشید: «نه!»
خانم هزارپا در جا ایستاد و با تعجّب نگاهش کرد. دودوزک آرام تر گفت: « لطفا بوسم نکنید.دوست ندارم.»....
پ.ن: هرسه داستان این مجموعه شامل سه داستان کوتاه با شخصیت های فانتزی حیوانات سخنگو است. موضوع این داستان ها مهارت های شخصی و اجتماعی است: رازداری، رعایت نوبت، «نه» گفتن به درخواست های نادرست، خوش رویی، نظم، تحمّل دیگران و...
پ.ن۲: خانمژوبرت رودوست دارم! و داستان هاشونرو و تصویر سازی هاشون رو...
پ.ن۳: مسخره نکنین! کتابا رو با هدف خاصی می خونم ها!
یه دوره شرکت کردم که باید با محیط کودک و کتاب ها و انیمیشن هاشون بیشتر آشنا بشیم، و جداً که چه حس خوبی داره!
تازه وقتی کارتون می بینی عذاب وجدانم نداری که وقتت تلف می شه! چون تکلیفته! باید انجامش بدی!😂
#دوره_های_رشد_تفکر_اجتماعی_۲
#احمدرضا_اخوت
(از تکلم تا بلوغ، ظهور مشورت و ادب)
در دوره دوم رشد اجتماعی مقرر شده تا والدین با ولایتی که خداوند در اختیارشان گذاشته است، حدود شناسی و محدود شناسی را به فرزند بیاموزند تا ادب نیکو را به ارث گذارند و با آموزش مشورت توان اختیار و انتخاب را در او شکوفا نمایند.
والدین در کنار ایشان مربیان، موظفند در این دوره با تعلیم انواع علوم و تقویت تعبد و با تکیه بر فعال کردن انواع تفکر، شناخت وتوجه فرزند را به تدریج نسبت به مواردی چون مسائل زیر تقویت کنند:
-خلقت، سلامتی، و صحت خود
-شناخت اعضای بدن و کارکردهای آن
- اهمیت وقت و اجل
-توان اختیار و انتخاب
-توان یادگیری و ذکر
- باید ها و نباید های زندگی.
پ.ن: برای تربیت فرزند کتابارو نمی خونم، برای تربیت خودم دارم می خونم😂
نتیجه اینکه تا اینجا فهمیدم چقدر بی تربیتم🤪
#جشن_باغ_صدری
#عذرا_موسوی
پدر زل می زند به روبه رو، به درخت زردآلو که دیگر برگی بهش نمانده.
-دیگر لازم نیست.
مادر ماتش می برد، فریده می نشیند کنار پدر، پدر دست می برد توی جیبش و کاغذی بیرون می آورد. از بالای سر فریده نگاه می کنم، کاغذ ماشین شده است.
- استعفا دادم؛ خلاص
پدر سوال فریده را از نگاهش می خواند، سرش را پایین می اندازد و می گوید: «مظفری دیشب خودکشی کرده، خودش و زنش هر دو تریاک خورده اند و تمام، برای این که امشب جشن نیایند. بچه هایش هیچ نفهمیده اند. شب، آخر وقت خورده اند و خوابیده اند. صبح هرچه صدایشان کرده اند، از جا تکان نخورده اند. بسته ی تریاک را از جیب مظفری پیدا کرده اند و...
پسرش صبح خبر آورد. می گفت مادرم تا خبر جشن را شنید، افتاد توی رخت خواب. می گفت اشک چشمش بند نمی آمد. مظفری هم طاقت این را که زنش را بی پوشش ببرد باغ نداشته.»
آقا جون کلاهش را از سر بر می دارد و توی دست، مچاله اش می کند.
-پاشو! پاشو دخترم برویم تو، الان سرما می خوریم.
- پس جشن؟ طوطی؟
- دیگر لازم نیست. گیرم زن صیغه ای برایم جفت وجور کنید. مگر زن صیغه ای ناموس آدم نیست؟ مظفری جانش را گذاشت سر نرفتن باغ، حالا من...فوقش توی بازار، بار می گذارم روی گُرده ام آدم حمال باشد، بهتر از این است که بی غیرت باشد.
پ.ن:کتاب شامل۷داستان کوتاه است با موضوعات کشف حجاب، حمله به مسجد گوهر شاد، مارکسیست ها ، زندانی کردن های ساواک و شکنجه ها و آزار و اذیت هایش، که در همه ی آن ها حضور و نقش زنان پر رنگ است.
پ.ن۲: این داستان، یاد یه قسمت از معمای شاه انداخت منو، اونجا که یکی از خانم ها به خاطر اینکه بدون حجاب مجبور شد در جشن حاضر بشه، همونجا سکته می کنه و می میره...
پ.ن۳: لعنت الله علی قوم الظالمین، از رضا میرپنج گرفته تا تحفه ای که به جا گذاشت...
کاش این اتفاقات رو برای نسل ما پررنگ می کردن، یا در حداقلی ترین حالت ممکن، انقدر سعی در کم رنگ کردنش نمی کردند.
پ.ن۴: اگر تاریخ نخوانیم، تاریخ را برایمان تحریف شده تعریف خواهند کرد.