راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




جشن باغ صدری

چهارشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۷، ۰۴:۱۹ ب.ظ

#جشن_باغ_صدری

#عذرا_موسوی


پدر زل می زند به روبه رو، به درخت زردآلو که دیگر برگی بهش نمانده.

-دیگر لازم نیست.

مادر ماتش می برد، فریده می نشیند کنار پدر، پدر دست می برد توی جیبش و کاغذی بیرون می آورد. از بالای سر فریده نگاه می کنم، کاغذ ماشین شده است.

- استعفا دادم؛ خلاص

پدر سوال فریده را از نگاهش می خواند، سرش را پایین می اندازد و می گوید: «مظفری دیشب خودکشی کرده، خودش و زنش هر دو تریاک خورده اند و تمام، برای این که امشب جشن نیایند. بچه هایش هیچ نفهمیده اند. شب، آخر وقت خورده اند و خوابیده اند. صبح هرچه صدایشان کرده اند، از جا تکان نخورده اند. بسته ی تریاک را از جیب مظفری پیدا کرده اند و...

پسرش صبح خبر آورد. می گفت مادرم تا خبر جشن را شنید، افتاد توی رخت خواب. می گفت اشک چشمش بند نمی آمد. مظفری هم طاقت این را که زنش را بی پوشش ببرد باغ نداشته.»

آقا جون کلاهش را از سر بر می دارد و توی دست، مچاله اش می کند.

-پاشو! پاشو دخترم برویم تو، الان سرما می خوریم.

- پس جشن؟ طوطی؟

- دیگر لازم نیست. گیرم زن صیغه ای برایم جفت و‌جور کنید. مگر زن صیغه ای ناموس آدم نیست؟ مظفری جانش را گذاشت سر نرفتن باغ، حالا من...فوقش توی بازار، بار می گذارم روی گُرده ام آدم حمال باشد، بهتر از این است که بی غیرت باشد.

پ.ن:کتاب شامل۷داستان کوتاه است با موضوعات کشف حجاب، حمله به مسجد گوهر شاد، مارکسیست ها ، زندانی کردن های ساواک و شکنجه ها و آزار و اذیت هایش، که در همه ی آن ها  حضور و نقش زنان پر رنگ است.

پ.ن۲: این داستان، یاد یه قسمت از معمای شاه انداخت منو، اونجا که یکی از خانم ها به خاطر اینکه بدون حجاب مجبور شد در جشن حاضر بشه، همونجا سکته می کنه و می میره...

پ.ن۳: لعنت الله علی قوم الظالمین، از رضا میرپنج گرفته تا تحفه ای که به جا گذاشت...

کاش این اتفاقات رو برای نسل ما پررنگ می کردن، یا در حداقلی ترین حالت ممکن، انقدر سعی در  کم رنگ کردنش نمی کردند.

پ.ن۴: اگر تاریخ نخوانیم، تاریخ را برایمان تحریف شده تعریف خواهند کرد.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی