راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




از تو آن حاجتی را می خواهم ای خدا

که اگر عطا فرمایی، دیگر از هرچه محرومم سازی زیان نکنم

 واگر بر نیاوری هرچه عطا کنی مرا سودی ندهد...

(فرازی از دعای عرفه)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ شهریور ۹۶ ، ۱۲:۲۹
راهی به سوی نور

#روش_برداشت_از_قرآن

#علی_صفایی_حائری

عین صاد


راستی ریاضت ها چقدر شکل عوض می کنند. آن وقت‌ها که می‌خواهی مثل بلبل حرف بزنی و خودت را نشان بدهی، باید خفه باشی و هنگامی که حال گفتن نداری و کلمه‌ها برایت وزنه‌های سنگین هستند، باید تا صبح وزنه برداری.

در درونم غوغا بود، خسته بودم. حال من حال گفتن نبود ولی چاره‌ای هم جز گفتن نبود.

آرام ولی بی‌رمق از او پرسیدم: می‌خواهی خوب‌تر بشوی؟

با تمام وجودش جواب داد: بله

گفتم خوبی چیست؟ خوبی، ثروتمند شدن، عالم شدن، قدرتمند شدن، مشهور شدن و محبوب شدن است؟...

گفتم: یک خوبی داریم و یک خوشی، تو کدامش را می خواهی؟ خربزه برای مریض خوش است ولی خوب نیست. دارو برای او خوب است ولی خوش نیست. تو کدام را طالب هستی؟

مجبور بود بگوید: خوبی را می‌خواهم، هر چند ناخوش باشد و گفت.

پرسیدم: خوبی چیست؟ و برای رسیدن به خوبی باید چه بکنی؟

کمکش کردم جواب داد: خوبی آن است که کمبودهای مرا پر کند و کسری مرا جبران کند. به من بدهد، از من نگیرد. این خوبی است، اما راهش را نمی‌دانم.

گفتم: قرآن هم خوبی را نشان می‌دهد، که در این عنوان‌ها و اسم‌ها و این سو رفتن‌ها و این سو آمدن‌ها نیست:

لَّیْسَ الْبِرَّ أَن تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلَٰکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ... (بقره۱۷۷)

خوبی این نیست که رو به شرق و غرب بیاورید، بلکه خوبی گرایش و عشق به الله و گرایش و عشق به ادامه‌ی انسان و روز دیگر است...

پ.ن: تازه می فهمم چقدر با قران انس نداشتم! ارتباط با امام زمان(عج) فرداها به اندازه ارتباط امروزِ ما با قرانه! یعنی....

پ.ن۲: مدرسه قرانی دانشگاه تهران  گزینه ی خوبی واسه دونستن،ندونستنامونه!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۶ ، ۱۴:۱۶
راهی به سوی نور

یک زمانی فکر می کردم که خوشبختی یعنی داشتن سلامتی، داشتن زندگی خوب و مطمئن، رفاه و آسایش، داماد کردن پسر، عروس کردن دختر، بغل کردن و بوسیدن نوه، داشتن امکانات گردش و تفریح و...چیزهایی از این قبیل.

کمی که بزرگتر شدم و به ارزیابی واقعی تری از قد و قواره و ابعاد دنیا رسیدم، از تعریف های قبلی خودم نسبت به زندگی و‌خوشبختی و سعادت، خنده ام گرفت.

مضحک بودن همه ی آن تعریف ها و آمال و آرزوها یک واقعیت است. ولی واقعیت دیگری هم هست و آن این که همین تعابیر و تعاریف کودکانه و خنده دار، برای عموم مردم، جدی ترین وجه زندگی تلقی می شود و همه تمهیدات و برنامه ریزی ها و جهت گیری ها و تحرکاتشان، برای رسیدن به این اهداف و تعاریف سامان می گیرد.

برای من سالیان متمادی سؤال بود که علت این اشتباه فراگیر چیست؟

چرا همه ی دغدغه‌ی عموم مردم شده است سبقت گرفتن از یکدیگر در مسابقه ای که از بنیان پوچ و بیهوده و بی توجه است؟!

به گمان من، تمام پاسخ سؤالِ به این بزرگی، در یک کلمه خلاصه می شود و آن غفلت است؛ غفلت عمیق و عمومی...

پ.ن: مطلب بخشی بود از کتاب فوق الععععععاده طوفان دیگری در راه است

پ.ن۲: کی می شه نگاه همه انقدر بزرگ بشه!؟

پ.ن۳: آدما تا چندسال باید بگردن تا خودشونو پیدا کنن؟ من گُمَم یا پیدا؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۶ ، ۱۲:۲۰
راهی به سوی نور


رفتیم مهمونی، توی یه اتاق همه ی جوونا جمع شدیم که باهم فیلم ببینیم، با یه عالمه خوراکی و سی دی فیلم خوب بد جلف...بعد یه ربع اومدم بیرون، تصادفی تلویزیون و‌ میزبان زد شبکه مستند.

 مستند A157 در حال پخش بود.

درباره اش شنیده بودم، تبلیغش رو کرده بودم، داستانشو خونده بودم...اما ندیده بودمش...

همه نشستیم به دیدن...

خیلی جاها بغض و گریه ما با صدای خنده ی اون اتاق در هم می پیچید... خیلی جاها لعنت فرستادن های از عمق جان رو می شد شنید..

بعد مستند هر کاری کردم برگردم به جو و فامیل و بگو بخند نشد که نشد!

دلم گرفت!

این همه حیوانیت از آدم های دو پا!

دلم فریاد می خواد..دلم یه بغل گریه می خواد...

چقدر وحشتناکه...

باید بابت ثانیه ثانیه نعمت امنیتت تو‌ این کشور خدا رو شکر کنی...

اینو همه‌ی فامیل که شاید میونه‌ی خوبی هم با نظام نداشته باشن،بعد دیدن مستند گفتن...

از غیرت جوون های ایرانی، از حضور پر نعمت سپاه تو کشور و دفاعش علیه متجاوزین، از حاج قاسم سلیمانی، از مدافعین حرم...

خیلی چیزا رو حتی اگه کر و کورم باشی نمیتونی انکار کنی...


این طالب بدم المقتول بکربلا...

a157

پ.ن: اگه مستند رو ندیدید شده برید حجم اینترنت قرض کنید ولی دریافت(دانلود) کنید و ببینیدش ...یعنی نبینید نصف عمرتون برفناست..

پ.ن۲: مقاله مو گذاشتم کنار...نمیتونم متمرکز باشم...یه لحظه که خودم و جای اونا میذارم حتی تصورش میخواد خفه ام کنه...چه نقشه هایی رو که نقش بر آب نکردند،اصلا نمیتونم به اون دخترا فکر نکنم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۵۴
راهی به سوی نور

نشاندی روی زخم کهنه‌ی من مرهم خوبی

حریمت آشنا کرده مرا با عالم خوبی

جهان، این هیچ سر درگم، فریبم داد با گندم

برای دفعه‌ی چندم نبودم آدم خوبی

گریزان از همه دنیا خودم را یافتم اینجا

خودم را با بدی هایم کنارت ای همه خوبی

رها کردی مرا از غم، نشاندی جای آن غم، غم

غمِ دیگر که خیلی دوستش دارم غم خوبی

شلوغی ضریح تو عجب آشفته گیسویی ست

سپیدی ها، سیاهی ها چه در هم برهم خوبی

تو می آیی و از نزدیک می بینم تو را آخر

همان وقتی که می میرم عجب می میرم خوبی..

سید حمیدرضا برقعی


عیدت برهمه مبارک....


پ.ن: دل کی هست که بگه الان امام رضا(ع) نمی خواد؟

 السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۱۲
راهی به سوی نور

نکته: خواننده گرامی شما آزادید در آخر متن انواع برداشت ها را از نویسنده بکنید،مواردی مانند:

چقدر گیر میده، حسودی می کنه، بیکاره، فضول همه هست و... 


توی چند روز گذشته یه جمع مذهبی برای انجام کاری دور هم جمع شدیم واسه حدود یه هفته...

یه رفتار مشترک و مسری بینمون بود که خیلی تو ذوق میزد، چی؟بحث جذاب فضای مجازی.

اینکه کوچک ترین اتفاق دو ثانیه بعد در فضای مجازی اطلاع رسانی می شد. اینکه تا دور هم جمع می شدیم که مثلا اون روز و نقد و بررسی کنیم یه لحظه که غافل می شدیم، همه سرمون تو‌گوشی‌ بود و مشغول انجام رسالت خطیر انتشار اخبار با روش های مختلف!

 یه مدل  حوادث روز بود، از مثال های اونم میشه به نمایش درب شکسته و‌دستگیره خراب و لوله ی آشپزخونه ی گرفته اشاره کرد تا غذاهای پخته شده و  تردد حیوانات وحشی در ساختمون، مدل دیگه با عنوان ما چقدر خوبیم تعریف می شود، در این مدل نامردگان تلاش می کنند عکس کتاب هایشان را با عنوان ما همین الان در حال مطالعه و یا عکس مسجد رفتنشان را با هشتگ من و فلانی تو مسجد منتشر کنند، بر همگان هم واضح و مبرهن است که سوژه  تولد فلانی هم اصلا امکان نپرداختن ندارد....

خلاصه که خبرگزاری ها تمام تلاش خود رو برای انتشار با سرعت حداکثری انجام می دن...


تحلیل اول:

توصیف این افراد با این کلمات: افسر جوان جنگ نرم، فعالیت در فضای مجازی، لزوم تاثیر گذاری، جبهه انقلاب اسلامی، نباید خاکریز رو از دست بدیم....

عکس العملی هم که انتظار دارند: تقبل الله برادر برای این همه تلاش...


تحلیل دوم: fun قضیه باید حفظ بشه، سرگرمیه، مگه چه اشکالی داره؟ گناه که نیست؟ همین طوری دورهمی خاطره می شه و.‌‌..


تحلیل سوم:

مومن وقت بازی نداره! خیییییلیییی متعصب و خشک و تند رو و بی تربیتی بود نه؟!   حدیث از امام صادق(علیه السلام) هست.

بخش اول موضوع  اینکه یادمون رفته تو حال زندگی کنیم، انقدر دنبال عکس گرفتن و گذاشتن تو فضاهای مجازی هستیم که بستنیمون آب میشه(تازه نمی ذارید بقیه هم بخورن خوب!😜)، ادم های کناری سوژه مورد نظرو اصلا نمی بینیم، و صفحه ی مجازیمون پر میشه از خاطره های زیبای ثبت شده، چه عیبی داره مگه؟ عیب کار اینجاست که وقتی من میام تو صفحه ات و می بینم واااای چقدر مسافرت، چقدر رستوران، چقدر کافه گردی، چقدر تنوع و خلاصه کلام چقدر خوش بختی! عکس های زندگیتو می ذارم کنار فیلم های زندگیمو میگم چققققددددر من بدبختم. چقدر متفاوتم...چقدر سبک زندگی متفاوت دارم و در آخر انبوهی از حسرت و اندوه سوغاتی سفر مجازیم میشه...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۵۴
راهی به سوی نور


این موجودِ عجیبِ در عکسِ حاضر تنها اسباب بازی محبوب این روزهای پسر دایی محترم هست که اخیرا در تمامی سفرها و‌مهمونی ها و تفریحات خانواده دیده شده و دیگه کم کم داریم به فرزند خونگی می پذیریمش!

به جرات می تونم بگم تک تک دیالوگ های کارتون این اسباب بازی(بخوانید اسباب وحشت) رو بارها و بارها از زبان پسر دایی جان شنیدیم و همگی به مرحله کهیر زدگی نزدیک شدیم.

جالبه که بدونید شده شب ها که از خواب بیدار میشه و «ایشون»  رو کنارش می بینه می ترسه!

اما دوستش داره...

به لطف کارتونی که ازش دیده، به لطف هزار توانایی ای که داره و تونسته که براش قهرمان بشه.

آرزوش اینکه شبیه اون بشه. قیافه!،هیکل و توانایی های اون رو داشته باشه...

آرزوش اینکه قسمت بعدی کارتون هرچه زودتر  ساخته بشه و اون بارها و بارها با لذت و البته دقت تمام تر کسب فیض کنه.

پسر دایی محترم «مُخْتار جان» (دقیقا با همین لهجه!) را هم بسی دوست داره، شاید تنها رقیب جدی «ایشون»، «مُختار جان» باشه.

مختار رو دوست داره چون می شناستش، چون اون هم قدرت جسمی بالایی داشته، چون آدم خوبه داستان بوده و با آدم بدا مبارزه می کرده.

رایان، بتمن رو هم دوست داره، بارها مرد عنکبوتی شده و با لباس های اون  خونه ی ما اومده، حتی هری پاتر هم می شناسه، خیلی وقت ها چترش شده عصای جادویی و سوارش شده که هممون رو جادو کنه! بدون اینکه بدونه خودش هم در حال جادو شدنه...

.

.

.

جادو میشه تا شبیه اون ها زندگی کنه و قطعا در این جادو شدن خودش کوچک ترین اراده و تقصیری نداره، اصلا اگه راستش رو‌ بخواهید حق انتخاب دیگری هم نداشته، نداشته یا نمیشناخته رو هم نمیدونم.

بالاخره ما برای شناسوندن این همه شخصیت ناب و قهرمان های واقعیِ زندگیِ دنیای واقعی تر جامعه خودمون، کلی تلاش کردیم. دیگه کم کاری والدین رو که به مراکز تصمیم ساز و تصمیم گیر فرهنگی نمیشه ربطش داد‌.

تازه با من که باشه، می گم حتی پدر و‌مادرش هم در این جادو شدن بی تقصیرن.

بی تقصیرن چون کسی بهشون نگفته اگه نیاز به بازی کردن بچه ها توسط آدم ها تامین نشه، تبلت و موبایل و آی پد و جک و جونور براش تنها وسیله ی بازی میشه و‌معلومه که پایان این اتفاق یعنی چی.

 می پرسید یعنی چی؟!



یعنی مرگ تمام خلاقیت ها و اکتشافاتی که باید در این دوران تجربه میشد ولی نشد.

 یعنی مرگ مهارت ذهنی و جسمی، مرگ اعتماد به نفس.

مرگ امنیت، که نتیجه اش اعتماد های نابه‌جای دوران نوجوانی میشه و معضل دوستی های خیابانی برای جبران این نداشتن ها. 

میشه مرگ درک محبت مادری،که نتیجه اش در فرداها، سست شدن اراده و قوه تعقل دخترهایمان با گفتن «عزیزم»های تقلبی پسرهای بازاره

بازی کردن مادر با بچه یعنی شکل گیری هویت و شخصیت کودک از همان سال های ابتدایی و باید پرسید کدام مادر بعد ساعت های طولانی کار در بیرون و سرو کله زدن با انواع و اقسام آدم ها، میتونه وقت و انرژی برای بازی با کودکش داشته باشه؟

جای این کار را مهد کودک هایی می گیرند که به روش های مدرن غربی مثلا مونته سوری درس زندگی به آینده سازانمان می آموزند. بر خوانندگان عزیز هم نگفته پیداست که چقدر این روش ها، دقیق و آگاهانه هستند، با توجه و شناختِ ویژگی های منحصر به فرد کودکانمان!

از نظر من وجود تبلت دستِ بچه پنج ساله  اصلا معنی ثروتمند بودن پدر و‌مادر و حتی توجه به نیازهای کودک رو نمیرسونه، فقر و نداشتن هم بازی برای اون تک بچه ای رو نشون میده که مجبوره تمام لحظات کودکیش رو در کنار بزرگتر های اطرافش بگذرونه.

اگه تمام تلاش و‌پول هاتون رو دارید خرج این می کنید که در آینده بچه های موفقی داشته باشید یادتون باشه:

بچه ها اون چیزی نمیشن که دلمون میخواد

اون چیزی میشن که ما هستیم.

برای خوب بودن خودمون وقت بذاریم....

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ تیر ۹۶ ، ۱۸:۳۲
راهی به سوی نور

 گاهی..!!!!

 

 

 نباید صبر کرد

 

 

          باید رها کرد و رفت

 

 

 تا بدانند اگر

 

 

                       ماندی

 

 

   رفتن را بلد بودی...

 

 

 گاهی.....

 

 

 

 

 

پ.ن: آخه چرا باید زمان امتحانم و قاطی کنم!؟

 

 

موندنم چقدر هزینه داشت برام....

 

 

یه سری تلنگرا سخته اما لازمه.... 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۶ ، ۲۱:۱۹
راهی به سوی نور

این چند وقت که آشناها افطاری دعوت می کردن و من یه وقتایی نمی تونستم برم، سهم منو ‌می دادن که بیارن خونه برام....

 یه بارم که رفتم افطاری و زورم نرسید از همه ی سفره ی پررونق صاحب خونه بهره مند بشم، بازم برام غذا  کشیدن و دادن که بیارم خونه سحر بخورم...

.........................................................................................................

شما همون میزبانی بودی که انتظارشو داشتم...بی کم و کاست

من...اما اون مهمونی نبودم که انتظار داشتی..می دونم...می دونی


خدا جونم اجازه؟!من یه وقتایی سر سفرت غایب بودم،انقدر که سرم گرم خودم بود...

خدایا یه وقتایی انقدر غذای کاذب و بی ربط خورده بودم،میلم به غذاهای شما نمی رفت...


خدایا،صاحب این ماه،کریم،غفار،ستار،میزبان نمونه....

میشه آذوقه امسالمو بذاری تو‌ کوله ام؟!میشه اون سهمی که باید از این سفره بر می داشتم و بر نداشتمو برام کنار بذاری؟!


دعای وداع امام سجاد(ع) رو می خوندم...

«اللهم اجرنا علی ما اصابنا فیه من التفریط»

خدایا!تو بر کوتاهی ماهم پاداش بده!!!


خدایا به رویم بیاوری یا نه خودم از کوتاهی هایم آگاهم...

خدایا راهم دراز است و‌توشه ام اندک...نکند بی آذوقه از ماه خودت بیرونم کنی...هر چه باشم،هرچه کردم هنوز که مخلوقِ ضعیفِ،فقیرِ نیازمندت که هستم...نیستم؟!

وداع ماه رمضان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۶ ، ۰۱:۴۸
راهی به سوی نور

برای شب های قدر مطلبی قشنگ تر از این پیدا نکردم....

منتخب  اخبات از عین-صاد

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۶ ، ۰۲:۴۷
راهی به سوی نور