راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




برای خودت حساب کتاب کرده بودی، طول کشید که خودت را راضی کنی که لزوم و وجوب  حضورت جای دیگر است.

انگار زبانت برای نه گفتن قفل شد.گفتی می آیم.گفتی می پذیرم....

شروع شد.نرفتی،که بردنت....

نگرانی هایت انگار یک به یک با دست های توانگر دیگری به اتفاقات مثبت تبدیل می شد.

می شود کیلومتر ها دور تر از اینجا بروی و حس غربتت کم تر شود،میان مردمی که هرگز ندیده ای شان.

پا بگذاری جا پای خودت،آنجا که باید باشی اما هرگز پایت هم به آنجا نرسیده باشد.

می روی...کوله بارت پر از سنگینی باری که ناخودآگاه و آگاه با خودت آوردی اینجا که زیر شر شر بارانش زمین بگذاری...

که رودهای جاری شده اش بشوید غبار لحظه های بی قرارت را...

دلم برای خودم سوخت.چه حالی را تجربه می کرد،زمان هایی که از همان روز اولش نگران پایانش بود. هوایی که بلعیده می شد مبادا حالش را فراموش کنی.

پاهایت می لرزند برای بازگشتی که نکند بازگشت به همان روزهای قبلت باشند.

دستت توانش می برد وقتی فکر می کنی معصومه و معصومه ها به امید دست نوازشگر چه کسی باید رها شوند.

می روی...

می روی در حالی که بیش از آنکه یاد داده باشی یاد گرفته ای.

بیش از آنکه دردی را مرهم گذارده باشی، دست غیبی روی زخم های دلت مرهم گذاشته...

چه کسی انقدر بزرگت کرده است؟صبر را چه کسی لحظه آخر در چمدانت جا داده است...

خدای روزی رسانِ کپر نشینان هنگر و همستان مگر روزی تو را فراموش خواهد کرد؟خدای زهرا،خدای بلقیس خدای ادمهای خوب روستا.‌..و چقدر برایت درک بزرگی این ادم ها سخت است.

قناعت را اینجا از نگاه مردم پوم باید چشید.

باید آرامش را از لبخندهای خالصانه این کودکان به امانت گرفت.

 اینجا میایی که بفهمی زندگی و مسیرش پراست از سنگ های ریز و درشت که همین هموار نبودنش درس می شود برای لحظه های زندگی ات.

می فهمی مجاهدتت را برای هموار کردن مسیری که فرجامش نور امید می شود برای ادامه دادنش

جهاد سازندگی جذب دل های همراهان و دوستان است، باید دانست کنار دفاع از هجمه دشمن،جذب دل های مردمی که پایدارترین هستند در دفاع و دل بستگی به حکومت اسلامی چقدر لازم و ضروری است.

نباید وارثان زمین را فراموش کرد...نباید سنگینی تکلیفت بی حس شود روی دوشت...

مهمان مردم اینجا نبوده ام....آذوقه و توشه راهم را تو‌در دستانم گذاشتی....

می دانم

تو‌را که داشته باشم

برایم کافی است....برای تمام دو‌دنیایم کافی است.

ممنون بابت عیدی سال جدید...

 



مدت زمان: 32 ثانیه 

پ.ن: سکوت حرف های بزرگتر و‌بیشتری دارد برای تمام ناگفته ها...سکوت تجلی صبر است که بزرگت خواهد کرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۲۱
راهی به سوی نور

آیه ۵۸

سوره حج.....

تمام نگرانیم تموم شد....

 

 

حالا...

سرشارم از امید و التماس تحقق وعده...‌

سرشار از حس خوب...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۳۲
راهی به سوی نور

عید امسال کجا میری!!! شمال؟

-نه

کیش؟

-نه

از اینجور جاها نمیری!

-نه

پس می مونی فصل یک پایان نامه ات رو می نویسی؟

-نه

گشتن مقاله برای موضوع هات؟

-نه

کجا می ری پس؟!

-.... ی

.....

عید امسال کار زیاد داشتم،کلی برنامه ریزی تفریحی و خانوادگی

کلی قول و قرار واسه برنامه های درسی عقب افتاده

کلی ذوق واسه مسافرتهای نوروزی

اما 

توفیق اجباری شد که برم اردو جهادی...

راستش وقتی فهمیدم فرصت رفتم هست هم،وسوسه ی حضور نداشتم...

تا اینکه گفتن،اگه بیای بقیه می تونن بیان،اگه نه بخش مربوط به شما حذف...‌

دلم نیومد خودخواه باشم..‌که به خاطر خودم،فرصت و از بقیه بگیرم....

گفتم میام...

بدون اینکه قبلش به خانواده بگم...بدون اینکه یه لحظه فکر کنم به اون همه کار نکرده درسی که قرار بود این چند وقت بکنم....بدون اینکه فکر کنم فامیل و دید و بازدیدهای نرفته رو چطور میشه جواب داد؟

 

یه چیزی راضیم می کرد...تو تمام این چندسال،اونجا که سکوی پرش رشدم بود،سفرهای اردو جهادی بود...اونجا که بی خجالت،بی تعارف می گفتم خودم!برام مهمه شده که اومدم و کار می کنم....اردوهای جهادی بود....

دلم شدید واسه این خاطره تنگ شده...واسه کلی چیز که نه میشه گفت نه میشه بدون حضور در اونجا بازسازیش کرد.

امسال عید میرم یه جا که نه درخت داره،نه دریا،نه ویلا داره، نه هتل شیک و راحت...

امسال عید نه خبری از قایق سواری هست،نه خبری از تهران گردی...نه موزه و سینما و رستوران گردی هست نه جوجه کباب و پارک چیتگر...

امسال عید یه زمین هست و خاک و آفتاب و خستگی....کلی نگرانی واسه مراحل مقدمه و حین کار‌، کلی بی خوابی ،کلی عذاب وجدان حاصل بی تجربگی اولین بارها....

اما،بعد سفرم،مطمئنم بوی خدا می گیرم...حداقل واسه چند روز

ادامه داشتنش یا نداشتنش دیگه با خودمه....

 

دارم می رم که خود گم شده ام رو پیدا کنم‌...می رم که بزرگ شم و برگردم....دلم برای این کارایی که خالص توش خودتو،دنیاتو، ظرفیتتو، کمبودهاتو،نقطه ضعف هاتو میبینی و چکش کاریت می کنن تنگ شده....

میرم که آدم برگردم....

 

پ.ن۱:گفته بودم امسال سال منه

شروع زهراییش، عید جهادیش....و این داستان قطعا ادامه دارد.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۵۸
راهی به سوی نور
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۴ اسفند ۹۵ ، ۲۱:۵۷
راهی به سوی نور

 اولین بار که لفظ لیله القدری حضرت زهرا(س) به گوشم خورد پارسال در اردوی صراطمان بود. همزمان یا نزدیکی های شب شهادت.

 

 

آخرین کلاس اردو آقای باقرزاده دعوت شدند و طبق معمول  اشک درآوردن هایشان، بدون دم گرفتن، بدون شور خواندن، واحد می خواند، اصلا هم سعی در روضه خوانی نداشت.

 

 

 

عجیب میگفت، به حرف هایشان با تردید نگاه نمی کردم. عوضش خوب فکر کردم.

 

 

 

"اصلا شب قدر یعنی فاطمه(س)، "لیله القدر خیر من الف شهر"؛"شهر" را امام معنی می کنند...شاید فلسفه پنهان ماندن قبر هم همین است...اینکه ائمه می گویند شما در مصیبت ها به ما مراجعه می کنید و ما به مادرمان فاطمه(س)؛ یعنی سرو کار بزرگان باید با ایشان باشد نه امثال من..."

 

 

 

از ابتدا به یاد دارم که یادم داده بودند که فاطمه(س) الگو باشد برای من، برای ما، برای زنان مسلمان؛ اصلا راحتت کنم فاطمه(س) خیر النساء است؛ پس الگو باشد برای همه عالم.اما چگونه؟ به یاد ندارم! شاید یادم هم نداده باشند.

 

 

 

آنقدر لابه لای زندگی نامه های شهدا غرق شده بودم که فکر می کردم، اینکه من زن هستم محدودم می کند از تفنگ به دست گرفتن، از به جبهه رفتن، از تیر و ترکش خوردن. چه حسرتی داشت نگاهم وقتی مدافعین حرم می رفتند و "عند ربهم یرزقون" بر می گشتند.

 

 

 

گذشت و گذشت تا تاریخ خواندم، نه که نخوانده باشم ها!نه...خواستم  متفاوت از قبل بخوانم، بخوانم که یادآوری شود برایم " که ما از تاریخ می آموزیم که چیزی از تاریخ نمی آموزیم"

 

 

 

خواستم دنبال اشتباهاتم در صفحات تاریخ بگردم، خواستم فرداهایم را در گذشته ی دیگران پیدا کنم.

 

 

 

رسیدم به جنگ "احد"، فیلم محمد(ص) را که می داد همیشه به صحنه ترک ماموریت  در تنگه احد که می رسید، حرص می خوردم!حرص می خوردم که آخر چرا؟ یک قدمی پیروزی؟ طمع غنیمت؟ آخر پیامبر(ص) که گفته بود جهاد شما کجاست؟ گفته بود لازم نیست در میدان قتال بیایید و بجنگید.گفته بود که سنگر را حفظ کنیم.

 

 

 

اما..

 

 

 

همین !خواندیم و رد شدیم.

 

 

 

این بار ماندم

 

 

 

چیزی در من، نگه داشت مرا!

 

 

 

این را نگه دارید؛ کمی عقب تر می روم.

 

 

 

یک روز سر کلاس استاد غلامی یکی از دوستان هم تشکلی استان دیگر بدون مقدمه پیامکی زد، عجیب! آمدم بیرون و زنگ زدم.

 

 

 

متن پیامک ساده بود! الان وظیفه ما به عنوان یک خانم در شرایط موجود، چی هست؟ همین...

 

 

 

فکر کردم...ماه ها به این سوال فکر کردم، من و جامعه، من و خانواده، من و فرداها، من و جنگ نرم، من و حکومت امام زمان(عج)، من و تمدن سازی، و حالا در پرانتز من را جنس مونث در نظر بگیرید.

 

 

 

نمی شود؛ یک چیزی با این همه وظیفه جور در نمی آید. مگر می شود جهاد  فرهنگی کرد و وقت درس خواندن داشت که بشوی استاد دانشگاه که فردای جامعه را بسازی؟ می شود هم به فکر مهد کودکت باشی و هم به فکر دانشگاه؟ می شود هم خانواده را داشت و هم کار تشکیلاتی کرد؟ می شود هم کار علمی کرد هم فرهنگی؟

 

 

 

نه...یک جای کار می لنگد...

 

 

 

باید انتخاب کنی؛ یا دختر خانواده باشی، یا دانشجوی موفق دانشگاه، یا عنصر تشکیلاتی، یا استاد دانشگاه، یا موسس مرکزی برای تربیت اسلامی کودکان( نه انچه الان مهد کودکش می خوانند)، یا باید پرستار نمونه و وظیفه شناس باشی، یا شهروند آگاه و مطالبه گر یا...

 

 

 

خسته شدم...تا...( برگردیم اول ماجرا)

 

 

 

تنگه احد! یادتان هست که...این بار آنچه باید می گرفتم را گرفتم.

 

 

 

ماموریت من همان تنگه احد است. همان جا که باید باشم...

 

 

 

چه کسی گفت که جنگ فقط در آن طرف مرز هاست؛ کنار تل زینبیه؟

 

 

 

راستش را بخواهی سخت است دختر بودن! جنگش ولی نرم، جانبازش هم قابل تشخیص نیست، چون گلوله هایش نامرئی است...

 

 

 

مگر اینجا فضای جنگ نرم نیست؟ خانواده سنگر من نیست مگر؟ چقدر غافل شدم از این سنگر(این را زمانی فهمیدم که این روزها تغییرات 180 درجه ای مثبت را در خانواده ام می بینم) مگر نه اینکه خیابان های من، محله ی جنگ زده است؟ قیافه ها را ببین؟ مدل ها را نگاه کن؟ این جا هم می شود جنگید.

 

 

 

نمی گویم چادر اما همین چند متر حجابمان چه نقشه های شومی را که  تا به حال نقش بر آب نکرده است. چه بودجه هایی که برای برداشتنش از سرم ، روانه ی پایگاه های نظامی نکرده است.

 

 

 

خنده هایی که باید کنترل شود، راه رفتن هایی که باید نماینده وقارت باشد، لحن کلامی که نباید دل برباید، زیبایی که باید محفوظ بماند، جنگیدنی که باید با حفظ سمت از سنگری به سنگر دیگر منتقل شود.

 

 

 

چقدر باید مهارت یاد بگیری برای مدیریت این همه...

 

 

 

آنچه از فکر درباره فاطمه(س) فهمیدم، مادری اش برای پدرش بود، آرامش بخش بودن بودنش، همسری کردن برای علی(ع) ، ریشه بودنش برای شجره طیبه امامت بودن، آنجا که باید از ولایت دفاع شود، از صد مرد جگردار تر می شود، آنجا که باید مادری کند، کم  نمی گذارد، آنجا که باید، معلم جامعه می شود.

 

 

 

تکلیف را تشخیص دهی آن وقت دیگر تردید نخواهی کرد.

 

 

 

 رک بگویم؟

 

 

 

 

اگر اهل وظیفه و سختی و این ها هستی که بمان،در همه سنگر ها؛اما اگر نه..اگر توان شانه هایت کم می شود، قوی کن خودت را و تا قبل آن یادت بماند تنگه ات خانواده است و در فرداها همسری و مادر بودنت تنگه احدت خواهد شد، مردی که تو روانه اش می کنی به میدان قتال، نسلی که تو تربیتش می کنی برای جامعه فردا؛تنگه را از دست ندهی بانو... بگذار پیامبر (ص) حداقل از تنگه خیالش راحت باشد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۱۳
راهی به سوی نور

کتاب

👇👇👇👇اگر وقت خوندم کتابو ندارید حداقل اینو بخونید👇👇👇

پیام پر رمز و راز فاطمه زهرا(س) خیلی عظیم است!اگر بنا بود من بتوانم برای شما فاطمه زهرا (س)را بگویم که این دیگر فاطمه زهرا نبود.نمی شود گفت...مصیبت بود اگر اسلام فاطمه نداشت.مشکل جامعه این نیست که افراد منافق و دورو در آن هستند، منافق همیشه بوده  و هست، مشکل جامعه این بوده و هست که مردم نسبت به حضور فعال چنین افرادی حساس نباشند. کسانی بر سر کار آمده اند که معنویت و ارتباط انسان های جامعه با آسمان غیب برایشان چیزی نبود...

این ها که بر سر کار آمده بودند اسلام را می خواستند و آن را دوست می داشتند اما اسلام را برای دنیایشان می خواستند.ما شیعیان به رهبری اهل بیت(ع) اسلام را دوست داریم، اما برای اینکه فدایش بشویم، نه اسلامی که فدای ما بشود...

من و شما هم باید مواظب باشیم که اسلام و انقلاب اسلامی را برای چه می خواهیم؟

اگر انقلاب اسلامی را می خواهید که اسلام حاکم باشد، ان شاءالله فاطمی هستید و اگر انقلاب اسلامی را می خواهید که نان ارزان بشود، مواظب باشید در اسلام مقابل اسلام فاطمه(س) قرار نگیرید...

(مقام لیله القدری حضرت فاطمه(س)،اصغر طاهر زاده،ص۱۰۵،۱۰۶)

پ.ن۱: اگر در راه اسلام کاری می کنی منتظر خوش گذشتن به خودت نباش!تو باید فدای اسلام شوی...حتی تنها در کوچه!در مسجد!در...

پ.ن۲: انقلاب اسلامی زمانی اسلامی است که اسلامیتش محور باشد نه قیمت نان و برنجش!

پ.ن ۳: نسل شما باید کاری بزرگ انجام دهد،خود را با توکل به خدا آماده کنید(مقام معظم رهبری)....آماده ایم؟ تشخیص کار بزرگمان را داده ایم؟

پ.ن ۴:اگر نور فاطمه زهرا(ع) بر قلبی افتاد،آن قلب وارد مقام عبودیت می شود...

پ.ن ۵: یه قرار بزاریم...امروز و فردا فقط از خطبه فدکیه روخوانی کنیم...همین...حتی اگر خوندیمش قبلا....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۵ ، ۱۵:۱۳
راهی به سوی نور
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۳ اسفند ۹۵ ، ۲۲:۱۸
راهی به سوی نور

سلام بانوی استوارم

فهمیده ام

هر چه می دوم بیشتر عقب می مانم

هرچه میخوانم و می شنوم 

بیشتر نمی شناسمت....

می فهمم که چیزی نمی فهمم...

دل خوشم که هنوز اجازه دادی ام که صدایت کنم....

مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــادر

مادر
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۵ ، ۱۴:۳۴
راهی به سوی نور


امروز تو حرم یه صوتی رو گوش می دادم...

یه روزی یه بنده خدایی یه سگی رو برای نگهبانی خونش می بره، بعد چند سال که سگ پیر میشه اونو بیرون می کنه و یه سگ دیگه رو به جاش خونش می بره...شب خواب می بینه که یه جمعی پیش امام رضا(ع) هستن و حضرت روشون رو از اون بر می گردونن...علت رو که می پرسن می گن شاکی داری..این سگ...این از جوانی تو خونه تو خدمت کرده، نباید سر پیری ولش می کردی....

 

اینکه دیر اومدم و زودی باید برمی گشتم...اونم بدون اینکه یه دل سیر تو صحن انقلابت بشینم و از زاویه ی عشق گنبدتونو ببینم برام سخت بود....

اینکه چی شد که تو دل خانواده انداختی که غافلگیرم کنند و بیان مشهد و مدت اقامتم اینجا تمدید شه رو نمی دونم...

اینکه خیلی یهویی این صوت به دستم می رسه...

ولی...

یه چیز مشترک بین همه اینا وجود داره...

آقا یادتونه ما بغل مادرمون بودیم میومدیم تو این حرم...یه وقتی که صل الله علیک یا ابا الحسن می گفت و اشک می ریخت؟.اشکش ریخت رو صورتم ها...

یه وقتی بچه بودیم، تو مجلس روضه ی شما، همزمان شیر و با اشک روضه خوردیم...

آقا واسه شما بد می شه ها...

مگه میشه از زمانی که طفل بودیم دم خونه تو باشیم ولی وقتی بزرگ شدیم و زمان گرفتاریمون شده بگی برو پی کارت؟

آقا واسه شما بده...امام رئوفم می دونم بد کردم....

ولی همه غلام ها که سفید نیستن. بین غلامات غلام سیاهم داری دیگه...غلام سیاه،چرک، کثیف هم جزء زائرات محسوب نمی شه؟

من اذن دخول می خونم ولی نمی دونم اجازه می دی بهم بیام تو یا نه؟...

اجازه می دی دلم بلرزه؟ اجازه می دی اشکم جاری بشه؟

ایمان دارم قبل از اینکه پامو بزارم تو باب الجوادت، آغوشت از من بازتر و مشتاق تره...

ایمان دارم...از در این خانه با دست خالی خارج نمی شم...شک ندارم..حتی حق شک کردن هم ندارم...

آقا راستش ما از الان طلبکاریم...

کامل ترین انسان...محل ورود خروج ملائکه...واسطه فیض خدا...

مگر میشه نبینیم؟ مگر میشه صدامو نشنوی؟ جوابم رو ندی؟

در بد بودن ما شکی نیست...همون قدر که در خوب بودن شما.....

قرارمون زیارت با معرفت بود.یادتونه دیگه؟....

ادب فنای مقربان

پ.ن: (بخشی از کتاب)

"با توجه به اینکه قلب مطهر امام زمان هر عصری(که انسان کامل و کامل ترین انسان عصر خویش است)محل نزول و فرود فرشتگان الهی است و او میزبان تمام آنهاست.بنابر این در این عصرکه ما در آن زندگی می کنیم سکان هدایت انسان ها و اداره نظام آفرینش به دست حضرت بقیه الله،صاحب العصر و الزمان(عج) سپرده شده،میزبانی ملائکه نیز به عهده وی است."...

حقیقتا کتابی معرفت افزاست....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۰۱
راهی به سوی نور

 

اولین روزی که رفتیم دانشگاه، ما رو جمع کردن تو یه اتاق و شروع کردن به توجیه کردنمون:

-معرفی استاد راهنما تا پایان بهمن

-مشخص کردن عنوان پایانامه تا پایان بهمن

-شرکت در....

-چاپ مقاله در...

گفتن و گفتن و گفتن...

از همون روز اول یه هول و ولایی انداختن تو دل همه.

همکلاسی ها شروع کردن به گشتن برای پیدا کردن استاد خوب.

کدوم استاد خوب نمره میده؟

کدوم استاد با آدم راه میاد؟

کدوم استاد سخت نمیگیره؟

کدوم استاد برشش تو دانشکده بالاست؟مقام علمی داره؟و...

از من می پرسیدن چون من دانشجوی 4 سال پیش همین دانشکده بودم

آخرشم می گفتن: خوش به حالت که همه ی استادا رو می شناسی...

کم کم همه ،اساتید راهنماشون انتخاب شد...

زیر نظر اساتید شروع به کار کردن

موندم خودم و خودم..

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۵ ، ۲۰:۲۰
راهی به سوی نور