عصاره ی سفر مشهدم
چند ماهِ سخت
خیلی سخت رو پشت سر گذاشتم.
هی به خودم امید دادم، درست میشه، حل میشه، بهتر میشه اما دقیقا هر روز بدتر شد و گره محکم تر و اوضاع وخیم تر...
آخرین راه حل این بود
بیام پیش شما...
امام رضای ثابت
بیشترین فشردگی کاری رو انتخاب کردم که یه روزه بیام پیشتون و باهاتون حرف بزنم...
گلایه هام هم آماده کرده بودم...
با تمام قلبم اومد بگم من کم آوردم ...
همه ی غر زدن هام تمام طول مسیر ۱۴ ساعته ی قطار تو ذهنم رژه می رن
از اول تولد تا امروز هرچی بر وفق مراد نبود رو آوردم که بگم...
فکر می کتم انگار تمام دویدن هام رو دیگه نمی بینید،
انگار اصلا صدام رو نمی شنوید...
این از همه بیشتر برام سخته
اومدم اذن ورود بگیرم
جلوی باب الرضا ایستادم
و شروع کردم به خوندن...
همین اول اول اول دیدار جواب گرفتم.
شما می شنوید
شما می بینید
اون که کر و نابینا شده منم.
گره ی کور این سال ها خودم شدم
منِ فقیر و ضعیف و عجول و...
من جوابم رو گرفتم
ممنونم