راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رمان نوجوان» ثبت شده است

#اپل_رین

#سارا_کروسان

 

حالا که آن قدر بزرگ شده ام تا بتوانم داستان بگویم، نمی دانم چیزی که به یاد می آورم، واقعا اتفاق افتاده یا فقط ساخته ی ذهنم است. جایی درباره ی فراموشی دوران کودکی خوانده ام، به این معنی که نمی توانیم از سالهای آغازین دوران کودکی مان خاطره ای به یاد بیاوریم. چون تا قبل از سه سالگی، مهارت به یاد آوردن را چنان که باید نیاموخته ایم. نظریه چنین می گوید، اما من قانع نشده ام. من از آن دوران خاطرهای دارم که هیچ وقت تغییر نمی کند، و اگر می خواستم آن را از خودم بسازم، آیا نباید یک خاطره ی خوب می ساختم؟ نباید تمام داستان های کودکی ام پایان خوشی می داشت؟ با گریه بیدار شدم. می توانستم صدای داد و فریاد را از طبقه ی پایین و صدای رعد را از بیرون بشنوم و ...

پ.ن: کروسان را با کتاب مرغ مقلد شناختم، نویسنده ای خلاق که حرف برای گفتن دارد،دنیای نوجوان را می شناسد و می تواند ارتباط موثر با آن ها برقرار کند.

در این کتاب نیز کروسان،به بحران های یک نوجوان می پردازد،نوجوانی که بعد از کنار آمدن با نبود مادر،باید دوباره با تغییر شیوه ی زندگی اش کنار بیاید و حالا علاوه بر مشکلات خودش، مسئولیت «رین» هم به آن اضافه می شود.

پ.ن۲: اینکه کتاب، کتاب خوبی هست،دلیل این نمیشه که اصلا اشکال نداشته باشه! بالاخره روایت کننده ی یک زندگی غربیست! و طبیعتا ایراد های اینچنینی هم داره...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۹ ، ۱۷:۰۴
راهی به سوی نور

#موهای_تو_خانه_ی_ماهی_هاست
#محمدرضا_شرفی_خبوشان
#رمان_نوجوان

لب های دختر غاضریه تکان می خورد: « دستگاه جبار ایران، با مراجع سر جنگ داشت، با علمای اسلام مخالف بود، به قرآن چه کار داشت؟ به مدرسه ی فیضیه چه کار داشتند؟ به طلاب علوم دینیه چه کار داشتند؟ این ها با اساس کار دارند. با اساس اسلام و روحانیت مخالفند. این ها نمی خواهند این اساس موجود باشد.»
- این ها چیست می گویی؟ 
- این ها حرف های من نیست.
- حرف های کیست این ها؟
- حرف های اولاد پیغمبر است.
« این ها نمی خواهند صغیر و کبیر ما موجود باشد. اسرائیل نمی خواهد در این مملکت قرآن باشد. اسرائیل نمی خواهد در این مملکت علمای اسلام باشند. اسرائیل نمی خواهد در این مملکت دانشمند باشد. اسرائیل به دست عمال سیاه خود، مدرسه ی فیضیه را کوبید، ما را می کوبد. شما ملت را می کوبد. می خواهد اقتصاد شما را قبضه کند. می خواهد، تجارت و زراعت شما را از بین ببرد. می خواهد ثروت ها را تصاحب کند. اسرائیل می خواهد به دست عمال خود، آن چیزهایی را که مانع هستند، آن چیزهایی را که سد راه هستند، از سر راه بردارد. قرآن سد راه است، باید برداشته شود. روحانیت سد راه است، باید شکسته شود. مدرسه ی فیضیه و دیگر مراکز علم و دانش، سد راه است، باید خراب شود. طلاب علوم دینیه ممکن است بعد ها سد را بشوند، باید کشته شوند، از پشت بام پرت شوند، باید سر و دست آن ها شکسته شود.»
- چه می گویی؟ کی را می گویی؟ 
- همان که این مردم برایش کفن پوشیده اند، همان که این مردم یا مرگ خودشان را می خواهند یا آزادی علما.

 


پ.ن: کتاب، رمانی است مناسب نوجوان با موضوع حادثه ی مدرسه ی فیضیه قم.

پ.ن۲: دنبال شناخت رمان های نوجوان هستم، اگر می شناسید لطفا معرفی کنید؟ با تشکر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۸:۵۸
راهی به سوی نور