راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۱۳۱ مطلب با موضوع «نامهـ هایـ بلوغـ» ثبت شده است

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۸ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۲۷
راهی به سوی نور

صدای زن همسایه است

جیغ می کشد

باکسی دعوایش شده؟!


نه

پدرش...

پدرش ناگهان #مرده است


از بعدازظهر تا الان، فکر می کنم

این #سومین هشدار جدی است


چقدر معیار #ارزش_گذاری هایت در این زمان ها تغییر می کنند.

انگار تازه می فهمی برای چه‌چیزهایی باید وقت می گذاشتی، باید چه می کردی، چه نمی کردی...



هِی به خودت بیا...لطفا

قبل از اینکه #دیر شود

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ تیر ۹۸ ، ۲۲:۲۰
راهی به سوی نور

یکی مثلِ؟

گاهی این مثلِ فلانی گفتن ها کار را مشخص تر می کند.

مثلا وقتی می گویی یک زن می خواهم مثل فلانی، یک تصویر واضح و کلی درباره ی معیارهایت داده ای.

یا در انتخاب یک خانه، می گویی یک خانه شبیه فلان خانه می خواهم، کلیات مد نظرت را گفته ای، شبیه سازی ها، کمک می کند که هدف آخر را نمونه در جلوی چشمت ببینی و‌چون می دانی شبیهی داشته، امید به دست آوردنش را هم داری.

اما این مثال ها لزوما کار را راحت تر نمی کنند، مثلا شاید پیدا کردن چیزی شبیه همان مثال زده شده سخت ترین کار دنیا باشد...

 

 

مثلا وقتی بگویند شبیه چمران از دانشگاه خارج شوید!

بگویند مثلِ چمران بمیرید!

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۳۱ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۴۶
راهی به سوی نور

این چند روز با افراد به اصطلاح دغدغه مندی مواجه می شدم که به قول خودشان از اوضاع فعلی احساس خطر کرده بودند...

حوادثی مثل شعر خوانده شده در مدارس و شلوغی های دانشگاه تهران، حضور روزه خواران در شهر و...را مصداقی برای گسترس فساد و فحشا گرفته بودند و جامعه را مستقیم در حال سقوط فرض کرده بودند.

نمی خواهم بگویم این ها مسائل مهمی نیست، نمی گویم نباید برای آن چاره اندیشی کرد

اما

این ها مهم ترین مسائل نیست. این همه ی تصاویری نیست که باید دید. 

کف روی آب است، سرو صدای زیادی دارد، اما آنچه اصلی و ماناست همان آب زیر این کف است. کفی که وجودش هم از همان آب است.

حتی به مقایسه و اعداد و ارقام هم توجه کنیم، سنگینی ترازو به سمت همان رویش های انقلاب است که دشمن اگر خودش را هم که بُکُشد نمی تواند متوقفش کند.

نمی دانم شما که این مطلب را می خوانید چند سال تان است. اما مقایسه کنید شور و اشتیاق این بچه های راهنمایی و دبیرستانی را با زمان خودتان؛ در حضور در اردوهای جهادی، در حضور در راهیان نور بی آب و علف و گرم، در اعتکاف های دانش آموزی، در هیئت ها و محافل مذهبی، در اهتمامشان به علم آموزی؛ مقایسه کنید با همین هفت، هشت سالِ قبل؛ انصافا قابل مقایسه است؟

 اگر شعر جنتلمن معدودی را شنیدید، از آن طرف هم صدای " منم بخون حسین جان، حالا که نوجوونم تو راه دین و قران می خوام یه عمر بمونمِ" نوجوانان حسینیِ پر شورِ هییت میثاق با شهدا را هم شنیدید؟ 

اگر تجمع افرادی که با قانون مشکل داشتند را دیدید، تعداد کسانی که به مقابله با قانون شکنی هم آمدند شمردید؟

به های و هوی و سر و صداها توجه نکنید... این جریانِ طبیعی تاریخ است، به مرگ خود که نزدیک می شوند، باطل با تمام قوا، بدون پرده و ملاحظه کاری رُخ نشان می دهد، طلوع بعد این صحنه ها دیدنی تر است.

مطمئن باشیم...

۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۵۶
راهی به سوی نور

الان دقیقا این همه عجله برای چیه؟

نمیشه یه ذره یواش تر بری...

تازه دارم با وجودت برکت رو میفهمم

لطف بی حد و حساب رو

تازه دارم آرمان شهرم رو با تو تجربه می کنم

توروخدا یه ذره یواش تر برو

یه کاری کن که بعد از تو همه چی همین طور خوب بمونه... لطفا

 

#یازده_روز_گذشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۰۱
راهی به سوی نور

هنوز کوچک است، قدرت حرکتی و عضلانی اش کامل نشده است،  پدر و مادرش برای چند ساعتی او را پیش ما گذاشتند که به کارشان برسند.

وسایل و اسباب بازی ها و لیوان مخصوص اش را هم آورده بودند.

...در آشپزخانه بودم که آمد پیشم و لیوانش را به طرفم گرفت که یعنی آب می خواهم.

هم لیوانش را بر عکس گرفته بود هم بعید می دانستم نگه داشتنش بعد پر شدن، در توانش باشد. از یخچال پارچ را برداشتم، خواستم لیوانش را بگیرم که آب برایش بریزم، شروع کرد  جیغ زدن، برایش توضیح دادم که لیوانش را بر می گردانم، فقط می خواهم داخلش آب بریزم! اما نداد، اصرار داشت که دست خودش باشد. بهش گفتم لیوانش سر و ته است، متوجه نمی شد سر و ته یعنی چه! خواستم با دستم کمکش کنم که لیوان را برگرداند، مطمئن شد که نه تنها قصد آب ریختن را برایش ندارم، لیوانش هم می خواهم بگیرم پس با حداکثر توان گریه کرد، صدایی که لا به لایش حتما صدای من که سعی در آرام کردنش داشتم گم شده بود. در لیوان دیگری برایش آب ریختم، اما فایده ای نداشت، با وجود اینکه طلب او آب بود، اما آب را فقط در همان ظرف مد نظرش می خواست...


یاد خودم افتادم:

چه وقت ها که با پیمانه برعکس از خدا طلب آب کرده ام...

چه وقت ها که کنترل خواسته هایم را دست خدا نسپرده ام....

چه وقت ها که لا به لای غر زدن ها و بهونه جویی هایم، صدایش را نشنیدم

و چه وقت ها که به اصل خواسته ام رسیده بودم، اما بهانه های از جنس رنگ و طرح مانع از پذیرشش شد...


خدایا کمک کن که به برکت این ماه قد بکشیم...

بزرگ بشیم...

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۲۶
راهی به سوی نور

آقا معلم، سلام...

 

اولین باری که دیدمتان در تلویزیون بود، انقدر محکم حرف می زدید که اگر‌ می خواستیم شلوغ کاری هم کنیم و گوش ندهیم اُبهتتان نمی گذاشت.

بعدها، حرف هایتان را خواندم، لابه لای کتاب های قدیمیِ چند ریالی مادر. همان ها که تعریف می کرد که برای یادگیری اش دور هم جمع می شدند و‌بحث می کردند.

دقیقا همان هایی که روزی بی تکبر برای جمع کوچکی سخنرانی کردید، شاید حتی خود آن ها که مستمع حرف هایتان بودند هم فکر نمی کردند حرف هایتان روزی انقدر مهم شود که به چاپ پنجاه و‌شصت و صد برسد.

گمانم همین کتاب ها برای توشه راهتان کافی است، از بس تک تک شان عمری را از کج رفتن نجات دادند.

فکر می کنم چطور یک معلم انقدر بین شاگردانش محبوب می شود؟ 

رمزش اخلاصتان نیست؟ گمانم هست.

یحتمل موقعیت شناسی تان هم باعثش شده باشد. وقتی خواندم با حسرت به کتاب خانه تان نگاه کردید و گفتید چقدر کتاب که دوست داشتم بخوانم اما اولویت نیست تازه فهمیدم چقدر سوال های ما برایتان مهم تر از علایقتان بوده.

شاید اگر کسی نشناستتان فکر کند، این اقا معلم از آن معلم های جدی و‌خشکی است که برای  خانواده هم معلم بازی می کند، اما آن روز که داستان رفتارتان با همسرِ از سفر برگشته تان را خواندم فهمیدم حاشیه های این چنینی شما متنتان را پر رنگ تر کرده است...

من جوانکی بودم پر از سوال و دغدغه و شبهه. پر از ندانستن... جرعه جرعه کتاب هایتان را نوشیدم، سخنرانی هایتان را با تمام وجودم گوش دادم،  انگار من شاگرد بودم و ‌شما معلم خصوصی من، دقیقا به همان سوال ها پاسخ می دادید که نمی دانستم، اندازه ی سواد من...

وقتی بی طرفانه مکاتب و نظریه ها را شرح می دادید و‌بعد با منطق بدون تعصب بررسی شان می کردید دقیقا همان معلم جذاب دل خواه من می شدید...

شاید شما مرا نشناسید

اما من تمام پایه های اعتقادی ام را مدیون شما هستم. 

تمام اسلامِ زیبای دوست داشتنیِ بدون ِ شبهه ام را...

 

آقا معلم؛ هنوز خیلی چیزها را باید یادم بدهید که نمی دانم. لطفا معلمم بمانید.

برایتان علوّ درجه بیش از پیش آرزومندم.

از طرف شاگرد کوچکتان

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۲۷
راهی به سوی نور

احتمالا برای نوشتن از اعتکاف دیر شده باشد،

اما از نظر من این سه روز آغاز است، باید احوال اعتکافت را بگذاری تا کم کم در طول یک سال دَم بِکشد. بزرگ شود،نم نم در عمق وجودت نفوذ کند.

راستش توقعم از اعتکاف رفتن نماز خواندن و‌روزه گرفتن و‌دعا کردن هایش نبوده هیچ‌وقت، اما هر سال به همین روال گذشته بود. امسال دلم یک تغییر بزرگ می خواهد، از اسفند برنامه ریزی اش را برای این تغییر کرده بودم، اسمش را هم گذاشتم گام سوم!

در همین سه روز بود که فکر می کردم خوابیدن های اینجای من چقدر بی دغدغه و راحت و دل چسب تر است تا خوابیدن های در خانه! و بعد فکر کردم چقدر خوب می شود هرچند وقت یکبار بیایی مسجد و بخوابی! 

باورتان بشود همین فکر مسخره باعث شد چند نکته ی جالب را درباره ی اعتکاف کشف کنم.

چه جالب که خوابیدن در مسجد مکروه است!و اما این روزها مستحب...

یک کار، دو حکم

و جالب ترش می دانی چیست؟ وقتی همین کار واجب می شود!

دو روز که آمدی، سومین روزش ماندنت با خودت نیست انگار، باید بمانی، یعنی خواسته اند که نروی.

تمثیلش برای من، آدمی است که انقدر پر شده است که آمده تا فقط خالی شود، آنقدر بگوید و‌بخواهد که آرام شود...

حالا نوبت صاحب خانه است.

دو‌روز تو حرف زدی، تو خواستی، تو‌دعا کردی، حالا بنشین پای صحبت های من، حالا قران بخوان، بخوان بخوان آنقدر بخوان که بالاخره در لابه لای یکی از آیه هایم جواب پیدا کنی.

که اگر بخواهی پیدا می شود

می خواهم از این به بعد برای هرکاری که می کنم حکم داشته باشم

حجت انجام دادن و ندادنش را بدانم

لابه لای همین صفحات هم باید پیدایش کنم

آمده بودم که تغییر کنم

که گام سوم زندگی ام را بردارم

که برایش برنامه بریزم

که...

حالا می فهمم

تنها راه تغییر،فعال شدن تفکر است

باید فکر کرد

باید ورودی های فکر را زیاد کرد

باید خوب دید! خوب شنید!...

و من آماده ام برای مواجه شدن هایم، برای موقعیت های جدیدی که باید یاد بگیرم روش مواجه شدن باآن ها را

و به یاد او و به اذن حاضر ترین ولیّ ناظرش

بسم الله الرحمن الرحیم

۰ نظر ۰۴ فروردين ۹۸ ، ۰۳:۲۹
راهی به سوی نور

هرچقدر فکر‌می کنم یادم نمی آید  وقت هایی که مادر را ناراحت می کنم غیر از اینکه رفتارش سر سنگین می شود دیگر چه کار می کند؟ تا به حال عکس العمل دیگری از او  به خاطر ندارم، آن هم  چطور بی محلی کردنی!

هر کاری هم بکند، بازهم وقتی بیرون می روم و و‌خداحافظی می کنم، حتی اگر خودش هم بلند نشود که یه لقمه ای، میوه ای برایم بیاورد که به قول خودش بخورم تا از گرسنگی نمیرم! حتما حداقل یاداوری می کند که خودم  حواسم باشد و بردارم..‌.

 قهرم که باشد، بازهم اگر جلوی تلویزیون خوابم ببرد، بعداز چند دقیقه گرمای پتویی که رویم انداخته را حس خواهم کرد. اگر امتحان داشته باشم و  بخواهم که دعایم کند، دلش نمی اید قهر بودنش را به رخم بکشد و جوابم را ندهد.

حتی اگر شب هم با دلخوری از من خوابیده باشد، صبح زودتر از من بیدار می شود که صبحانه ام را آماده کند. بازهم ناهار که آماده شد، صدایم می زند.

 

مادر است دیگر، بخواهد هم نمی تواند تو را نبیند، نشنود، با دردت دردش نگیرد...

 

مادر من نه معصوم است، نه علت آفرینش، نه نوری جدای انوار عالم 

مادرم نه غذایش را به یتیم و فقیر و اسیر داده و خودش گرسنه مانده، نه اول برای همسایه دعا کرده و بعد برای ما

یک مادر است شاید شبیه بقیه مادر ها

 

 

انتظار ما از شما که نگین آفرینشی بالاتر است بانو جان. شما که محدثه ای و هم کلام با جبرائیل.شما که دختر پیغمبر ص هستی و‌همسر علی ع...

 می دانم کم نبوده است زمان هایی که رنجاندمت. بارها ناراحتت کرده ام از بچگانه رفتار کردن هایم از فراموش کاری هایم. چه کنم؟ حواسم به خودم نبوده و حالا مریض شده ام... 

اما

شما حتی اگر از دستم ناراحت هم شده باشید، باز حواستان به فرزندتان هست،مگر نه؟

می شود مگر قهر کنید؟

می شود مگر توشه راه برایم نگذارید؟می شود حواستان به سرمای دلم نباشد؟ می شود طعام برایم در نظر نگرفته باشید و گرسنه ام بگذارید؟ می شود حالا که دلم را گم کرده ام، کمکم نکنید که پیدایش کنم؟ می شود برایم دعا نکنید ؟

نه ...

من باور نمی کنم که مادرم، مادر تر از شما باشد.

 آن هم شما که مادر عالم هستید

 

می شود یتیم نوازی کنید و مأوایم دهید؟

جایی نزدیکی خودتان.

که کم کم بشوم همان فرزندی که دوست داشتید...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۷ ، ۰۲:۰۰
راهی به سوی نور

چرا ۴،۵سالی است که پیاده روی اربعین انقدر پررنگ شده است؟


یادم نمی آید اولین بار، کجا با این سوال مواجه شدم، اما یادم هست که در جواب دادنش ماندم، من تازه از سفر اولم برگشته بودم و این سوال و جواب های به شدت مغرضانه ی مطرح شده اش، سیستم دفاعی اعتقادی ام را به شدت فعال کرده بود. فقط می توانستم نپذیرم، اما جواب؟... تقریبا هیچ! 

چیزی برای گفتن نداشتم. من از کجا بدانم چرا پیاده روی اربعین جدیدا انقدر مهم شده است؟

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ آبان ۹۷ ، ۰۰:۲۱
راهی به سوی نور