راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۱۳۱ مطلب با موضوع «نامهـ هایـ بلوغـ» ثبت شده است

نکته: خواننده گرامی شما آزادید در آخر متن انواع برداشت ها را از نویسنده بکنید،مواردی مانند:

چقدر گیر میده، حسودی می کنه، بیکاره، فضول همه هست و... 


توی چند روز گذشته یه جمع مذهبی برای انجام کاری دور هم جمع شدیم واسه حدود یه هفته...

یه رفتار مشترک و مسری بینمون بود که خیلی تو ذوق میزد، چی؟بحث جذاب فضای مجازی.

اینکه کوچک ترین اتفاق دو ثانیه بعد در فضای مجازی اطلاع رسانی می شد. اینکه تا دور هم جمع می شدیم که مثلا اون روز و نقد و بررسی کنیم یه لحظه که غافل می شدیم، همه سرمون تو‌گوشی‌ بود و مشغول انجام رسالت خطیر انتشار اخبار با روش های مختلف!

 یه مدل  حوادث روز بود، از مثال های اونم میشه به نمایش درب شکسته و‌دستگیره خراب و لوله ی آشپزخونه ی گرفته اشاره کرد تا غذاهای پخته شده و  تردد حیوانات وحشی در ساختمون، مدل دیگه با عنوان ما چقدر خوبیم تعریف می شود، در این مدل نامردگان تلاش می کنند عکس کتاب هایشان را با عنوان ما همین الان در حال مطالعه و یا عکس مسجد رفتنشان را با هشتگ من و فلانی تو مسجد منتشر کنند، بر همگان هم واضح و مبرهن است که سوژه  تولد فلانی هم اصلا امکان نپرداختن ندارد....

خلاصه که خبرگزاری ها تمام تلاش خود رو برای انتشار با سرعت حداکثری انجام می دن...


تحلیل اول:

توصیف این افراد با این کلمات: افسر جوان جنگ نرم، فعالیت در فضای مجازی، لزوم تاثیر گذاری، جبهه انقلاب اسلامی، نباید خاکریز رو از دست بدیم....

عکس العملی هم که انتظار دارند: تقبل الله برادر برای این همه تلاش...


تحلیل دوم: fun قضیه باید حفظ بشه، سرگرمیه، مگه چه اشکالی داره؟ گناه که نیست؟ همین طوری دورهمی خاطره می شه و.‌‌..


تحلیل سوم:

مومن وقت بازی نداره! خیییییلیییی متعصب و خشک و تند رو و بی تربیتی بود نه؟!   حدیث از امام صادق(علیه السلام) هست.

بخش اول موضوع  اینکه یادمون رفته تو حال زندگی کنیم، انقدر دنبال عکس گرفتن و گذاشتن تو فضاهای مجازی هستیم که بستنیمون آب میشه(تازه نمی ذارید بقیه هم بخورن خوب!😜)، ادم های کناری سوژه مورد نظرو اصلا نمی بینیم، و صفحه ی مجازیمون پر میشه از خاطره های زیبای ثبت شده، چه عیبی داره مگه؟ عیب کار اینجاست که وقتی من میام تو صفحه ات و می بینم واااای چقدر مسافرت، چقدر رستوران، چقدر کافه گردی، چقدر تنوع و خلاصه کلام چقدر خوش بختی! عکس های زندگیتو می ذارم کنار فیلم های زندگیمو میگم چققققددددر من بدبختم. چقدر متفاوتم...چقدر سبک زندگی متفاوت دارم و در آخر انبوهی از حسرت و اندوه سوغاتی سفر مجازیم میشه...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۵۴
راهی به سوی نور

 گاهی..!!!!

 

 

 نباید صبر کرد

 

 

          باید رها کرد و رفت

 

 

 تا بدانند اگر

 

 

                       ماندی

 

 

   رفتن را بلد بودی...

 

 

 گاهی.....

 

 

 

 

 

پ.ن: آخه چرا باید زمان امتحانم و قاطی کنم!؟

 

 

موندنم چقدر هزینه داشت برام....

 

 

یه سری تلنگرا سخته اما لازمه.... 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۶ ، ۲۱:۱۹
راهی به سوی نور

این چند وقت که آشناها افطاری دعوت می کردن و من یه وقتایی نمی تونستم برم، سهم منو ‌می دادن که بیارن خونه برام....

 یه بارم که رفتم افطاری و زورم نرسید از همه ی سفره ی پررونق صاحب خونه بهره مند بشم، بازم برام غذا  کشیدن و دادن که بیارم خونه سحر بخورم...

.........................................................................................................

شما همون میزبانی بودی که انتظارشو داشتم...بی کم و کاست

من...اما اون مهمونی نبودم که انتظار داشتی..می دونم...می دونی


خدا جونم اجازه؟!من یه وقتایی سر سفرت غایب بودم،انقدر که سرم گرم خودم بود...

خدایا یه وقتایی انقدر غذای کاذب و بی ربط خورده بودم،میلم به غذاهای شما نمی رفت...


خدایا،صاحب این ماه،کریم،غفار،ستار،میزبان نمونه....

میشه آذوقه امسالمو بذاری تو‌ کوله ام؟!میشه اون سهمی که باید از این سفره بر می داشتم و بر نداشتمو برام کنار بذاری؟!


دعای وداع امام سجاد(ع) رو می خوندم...

«اللهم اجرنا علی ما اصابنا فیه من التفریط»

خدایا!تو بر کوتاهی ماهم پاداش بده!!!


خدایا به رویم بیاوری یا نه خودم از کوتاهی هایم آگاهم...

خدایا راهم دراز است و‌توشه ام اندک...نکند بی آذوقه از ماه خودت بیرونم کنی...هر چه باشم،هرچه کردم هنوز که مخلوقِ ضعیفِ،فقیرِ نیازمندت که هستم...نیستم؟!

وداع ماه رمضان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۶ ، ۰۱:۴۸
راهی به سوی نور

 

کارآموزی فوریت های مغزو اعصاب داشتیم، توی بخش اورژانس.  

 

 

بدو ورود به بخش، پسر جونی که روی آخرین تخت خوابیده و مردی که کنارش گریه می کرد، توجه ام رو جلب کرد.

 

 

برای گرفتن شرح حال پیششون رفتم. پسر با لباس خونی، صورت کبود و علائمی که حاکی از شکستگی جمجمه اش بود خوابیده بود.

 

 

مردی که کنارش بود و همون اول فهمیدم پدرش هست هم صندلی رو نزدیک تخت کرده بود و یه دستش تو دست پسر بود و دست دیگه اش تسبیح. تا قبل از اینکه نزدیکشون برم دائم دونه هاش رو می انداخت و تند تند صلوات می فرستاد.

 

 

مادر شهرستان بود و خبر داده بودن که خودشو برسونه بیمارستان. اما پدر،حقیقتا مادری می کرد برای پسرش. به محض اینکه پسرش کوچکترین تکونی می خورد بر می گشت و نگاهش می کرد و قربون صدقه اش می رفت. در جواب همه ی آه و ناله های پسر، جواب پدر جانم جانم بود و اشک هایی که وسط شرح حال دادن بی اختیار از گوشه چشمش جاری می شد. متوجه شدم پسر عابر پیاده بوده و در حین عبور از خیابون با ماشین تصادف می کنه و همون موقع میارنش بیمارستان و الانم منتظره که جراحی بشه.

 

 

در حین صحبتم با پدر، تخت بغل دستی که یه پیر مرد حدود 80 ساله بود دائم داد و فریاد می کرد. دیگه آخرای شرح حال گرفتنم بود که پیر مرد صدام زد. قبل از اینکه برم پیشش رفتم ببینم که تو پرونده اش مسکن داره یا نه که اگه داره بهش بدم، پرستار بخش گفت که از صبح گیر داده که اثر انگشتی که باید تو پرونده اش می زده رو خوب نزده و می خواد دوباره بزن. گفت سر و صداش به خاطر دردش نیست، می گه اون اثر انگشت بعدا براش تو آگاهی درد سر میشه و...

 

 

منم برای اینکه انقدر پیرمرد خودشو اذیت نکنه یه برگه برداشتم و با استامپی که از منشی بخش گرفتم رفتم سراغش.

 

 

پرستار راست می گفت، دقیقا همون درخواست رو ازم کرد، منم یه برگه گذاشتم لای پرونده اش و ازش خواستم انگشت بزنه، اونم با خوشحالی زد و بعدش کاملا آروم گرفت.

 

 

همراه نداشت، بینی اش شکسته بود و خون های خشک شده، اطراف صورتش بود، سرش پانسمان شده بود و پانسمان خونی، لباسش پاره بود و صورتش کبودی های متعدد داشت.

 

 

برگه اضافه رو که می خواستم از پرونده اش دربیارم ناخودآگاه چشمم خورد به برگه ورودی بیمار.

 

 

شکایت اصلی: بیمار توسط مشت و لگد و پرتاب گلدون به سر توسط پسرش مورد ضرب و شتم قرار گرفته و با تماس همسایه ها با پلیس، توسط پلیس به بیمارستان منتقل شده است.

 

 

 

نمی دونم چرا اما انگار روزه بودنم دیگه کار خودشو کرد.پاهام خسته بود و ترجیح دادم بشینم. نمی دونم چرا اما گوشه صفحه گزارش ورودی با یه قطره که از چشمم افتاد خیس شد...

 

 

 

 

سرمو بالا کردم که پیرمرد رو ببینم اما قبل اون، پدر و پسر مجروحش رو دیدم...پدر همچنان مضظرب کنار تخت پسر ذکر می گفت....

 

 

 

 

 

پ.ن: نصف ماه رمضون رفت! به همین سرعت و باهمین بی عرضگی امثال من...

 

 

پ.ن2: بعضی پدر و مادر ها واقعا در حق بچه هاشون نه پدری کردن نه مادری... اگه بخوای هم نمی تونی دوستشون داشته باشی..حق بهشون نمی دی و شاید گاهی ازشون متنفر بشی

 

 

پ.ن3: یه سری چیزا تعبدی محضه! چون و چرا نداره، مثل سربازی که وقتی فرمانده رو می بینه باید پا بکوبه... دستورای خدا رو باید پا کوبید

 

 

پ.ن4: احترام و محبت به والدین، باز کردن بال به زیر قدم هاشون، اوف نگفتن بهشون که کم ترین حد بی احترامیه و... درخواست موکد خداست...از اون دستورا که یه وقتایی فکر می کنی اگه خدا قرار بود یه چیزو واجب کنه همین بود و بس... باید پا کوبید... در مقابل هر پدر مادر...هر رفتاری... هر کوتاهی ای...باید پا کوبید

 

 

 

پ.ن5: اگه باهاشون قهریم، اگه از خودمون دورشون کردیم، اگه چند وقتی میشه که ازشون سراغ نداریم، زنگ نزدیم و پیام ندادیم، اگه بهشون خیلی وقته که سر نزدیم.... و اگه های زیادی که خودمون می دونیم و خودمون؛ لطفا این روزای باقی مونده رو دریابیم...نکنه یه روزی خدایی نکرده اونقدری دیر شه که نتونیم جبران کنیم...

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۵۱
راهی به سوی نور

«شما می دانید در سال 67، (منافقین) ۱۵هزار نفر را در خیاباهان ها قصابی کردند؟


نمی دانید که این کار را (تلاش برای تطهیر منافقین)می کنید. معترضین می گویند چرا کسانی که اینقدر کشتار کردند را اعدام می کنید ؟! این ها از کسانی دفاع می کنند که با بمب گذاری امثال شهید بهشتی را به شهادت رساندند.


در همان سال سه یا چهار هزار نفر را کشتند. منافقین کسانی بودند که تا سال 67 در خیابان ها می گشتند هر دانشجوی مذهبی که شناسایی می کردند و ظاهری مذهبی داشت را بدون اینکه سوالی از او بپرسند به شهادت می رساندند.


مغازه ها را می گشتند اگر عکس امام به دیوار بود، داخل آن مغازه نارنجک می انداختند. هر قانونی در دنیا می گوید مجازات این ها اعدام است. کسانی که از اعدامی های سال 67 دفاع می کنند دو دسته اند، یا طرفدار منافقین هستند یا از موضوع اطلاع ندارند.

جلاد

گروه های مسلحی که با سرویس های جاسوسی خارجی و صدام داشتند چطور قابل دفاع هستند؟ بچه های جهاد سازندگی می رفتند در روستاهای کردستان، این ها را میگرفتند و به خانه های تیمی میبردند و شکنجه هایی می کردند که روی ساواک هم سفید شد!


فقط در یک نمونه 20 نفر را گرفتند و در عروسی دختر خان منطقه سر این بچه ها را بریدند! این ها را نمی دانند بعد می گویند چرا اعدامشان کردند.»

شهدای تروریست

پ.ن: بابت انتشار تصاویر پوزش ولی اگه حقیقت رو نگیم جای جلاد و شهید و عوض می کنن

پ.ن۲: ماهیِ تو آب، نعمت وجود آب رو هرگز نمی فهمه

پ.ن۳: باور کنیم اگر سایه ی رهبرمان نبود اینجا یا شبیه سوریه بود،یا یمن،یا بحرین ویا....

پ.ن۴:خرمشهرها در پیش است

پ.ن۵:کسی راجع به سایه ی جنگ، مذاکره،مدافع حرم، برجام و یا...نظر خاصی نداره؟!

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۶ ، ۱۸:۰۸
راهی به سوی نور

🔹همه مضطرب، منتظر،مشتاق...

سهمیه ی دیدار امسال به چه کسی خواهد رسید؟!

بعضی قرعه کشی کردند،اسم بعضی در امد، اسم برخی نه ...

در جایی سهمیه به دبیر رسید...جای دیگر به آنکه سال قبل بیشتر تلاش کرده بود..‌.

هرچه بود حالا دیگر مشخص است ۴شنبه چه کسی زیر طاق آسمان ولایت هم نفس رهبرش میشود..چشم در چشم...افطار به صرف یک جرعه عشق...

من اما نیستم‌‌‌،مختارانه...

و حتما از این بابت ناراحت...اما...

به نرفتن ها و رفتن ها که فکر می کنم چند چیز کنار هم قطار می شود...

درباره خودم...

❓اول: باطن واقعی من؟! اگر میان آن همه جمعیت من آنی نباشم که باید؟!اگر رهبرم که از نظرم باطن امور را هم مطلع است مرا ببیند آنگونه که نباید!!! خدایا خودت ستارالعیوبم باش...


❓دوم: سر پایین و شرمنده ام...در این یک سال چه کردم...ساده ترین حالت که نگاه کنیم یا اردو رفته ام یا اردو برگزار کرده ام..‌یا مصرف کننده بودم یا تولید کننده...از جیب این ملت و این نظام هزینه داده ام... نتیجه؟!جهت کارهایم؟!نیت؟!اولویتشان را درست تشخیص داده ام؟بابت کدامشان پشیمانم؟!غیر از توجیه بقیه، جواب هایم خودم را قانع می کند؟!ولی امرم را چطور؟!


❓سوم: اویس قرنی...چطور بدون حضور چشم امیدش شوم...چطور رابطه مان به مکان و زمان محدود نشود...چطور در دلش بروم که دیدار اختصاصی با جایگاه ویژه نصیبم شود؟


🔸دیدارهای ماه رمضان حضرت ماه به  قول دوستی لیله القدرمان است...محاسبه کنیم...من در جایگاه خودم چه کردم؟...

وای به حالم اگر جوابی نداشته باشم که ندارم.

وای به حالم.....اگر دل خوش کنم به رفتن ها و دل گیر شوم از این نرفتن های مکانی و زمانی...

وای به حالم اگر فرق نکنم...اگر از این که هیچ وقت ولی امرم روی‌من حساب نکرد غصه نخورم...وای به حالم اگر بار بردارش نبوده ام که هیچ باری شدم برایش...وای به حالم اگر  با رفتار و کردار و گفتارم ، بد بین کرده باشم بقیه را به قشر مذهبی.با ادعاهای تو خالی ام...با...


🔹بگو...باز هم امیدمان ده برای سال جدید...با انگیزه های جدید...

که ما بازهم فرمان های امسالت را جمع کنیم با فرمان دوازده گانه سال قبل،فرمان ۶ماده ای دو سال قبل....که تلمبار کنیم دستور هایت را و بعد صدای نعره مان برای این مسیول و آن مسیول بلندتر از قبل شود...ما فقط می توانیم مطالبه کنیم...عمل به دستور شما کار ما نیست...از ما چه انتظاری دارید؟!۲۰برابر جوانان صدر انقلاب؟!

که بدانیم،که بخوانیم؟که خمینی و انقلاب اصیل  را بشناسیم؟

شرمنده اما با چه محاسبه ای به این نتیجه رسیده اید؟!درس و کار و خانواده و شورا و معاون فرهنگی را مگر ندیده اید؟...و هزار بهانه هایی که خودمان هم باور کرده ایم....


⚠مواظب باشیم نکند اشتباه رویمان حساب باز کرده باشد نایب امام زمانمان!؟⚠

دیدار دانشجویان

پ.ن: گله زیاد دارم از خودم....از هم جبهه هام(یکی  میگفت نگیم هم سنگر، گاهی سنگر ها متفاوته! بسته به زن و مرد، بسته به شغل و رشته،بسته به....)

ولی

آمدم لب به سخن باز کنم....یادم رفت


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۴۶
راهی به سوی نور

استاد راهنمای پایانامه ام عوض شد!

دوستم می گه انتخاب استاد راهنما مثل انتخاب همسره!چیز الکی ای نیست....


حالا داریم رو این نفر جدید تحقیق می کنیم...

مشورت های قبل خواستگاری رو‌ انجام دادیم.

فردا میخوایم بریم خواستگاری اگه وقت بدن...

دعا کنید به هم بیایم...


اصلا این پایانامه قورباغه ای شده که اصلا دلم نمی خواد قورتش بدم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۰۹ خرداد ۹۶ ، ۱۹:۳۳
راهی به سوی نور
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۸ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۲:۰۶
راهی به سوی نور

بهارم روشن است...

برات مشهدم را از مهمان خانه ات  شدن،گرفتم 

و...

برات کربلا را از امام رئوفم خواهم گرفت....

برای تمامی این لحظه های نورانی ممنونم

پ.ن:قرار بود هر سری که میام از قبلم بهتر شده باشم

هر سری ترک یه گناه...اصلا فکر نمیکردم قرار بعدیمون این روزا باشه...

خدا رو شکر سر قول اولم بودم..

توفیق بده واسه قول دوم....

 

توالی اتفاقات رو دوست دارم...خدای حکیمم ممنون... هزار بار ممنون

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۶ ، ۱۵:۳۲
راهی به سوی نور

برای خودت حساب کتاب کرده بودی، طول کشید که خودت را راضی کنی که لزوم و وجوب  حضورت جای دیگر است.

انگار زبانت برای نه گفتن قفل شد.گفتی می آیم.گفتی می پذیرم....

شروع شد.نرفتی،که بردنت....

نگرانی هایت انگار یک به یک با دست های توانگر دیگری به اتفاقات مثبت تبدیل می شد.

می شود کیلومتر ها دور تر از اینجا بروی و حس غربتت کم تر شود،میان مردمی که هرگز ندیده ای شان.

پا بگذاری جا پای خودت،آنجا که باید باشی اما هرگز پایت هم به آنجا نرسیده باشد.

می روی...کوله بارت پر از سنگینی باری که ناخودآگاه و آگاه با خودت آوردی اینجا که زیر شر شر بارانش زمین بگذاری...

که رودهای جاری شده اش بشوید غبار لحظه های بی قرارت را...

دلم برای خودم سوخت.چه حالی را تجربه می کرد،زمان هایی که از همان روز اولش نگران پایانش بود. هوایی که بلعیده می شد مبادا حالش را فراموش کنی.

پاهایت می لرزند برای بازگشتی که نکند بازگشت به همان روزهای قبلت باشند.

دستت توانش می برد وقتی فکر می کنی معصومه و معصومه ها به امید دست نوازشگر چه کسی باید رها شوند.

می روی...

می روی در حالی که بیش از آنکه یاد داده باشی یاد گرفته ای.

بیش از آنکه دردی را مرهم گذارده باشی، دست غیبی روی زخم های دلت مرهم گذاشته...

چه کسی انقدر بزرگت کرده است؟صبر را چه کسی لحظه آخر در چمدانت جا داده است...

خدای روزی رسانِ کپر نشینان هنگر و همستان مگر روزی تو را فراموش خواهد کرد؟خدای زهرا،خدای بلقیس خدای ادمهای خوب روستا.‌..و چقدر برایت درک بزرگی این ادم ها سخت است.

قناعت را اینجا از نگاه مردم پوم باید چشید.

باید آرامش را از لبخندهای خالصانه این کودکان به امانت گرفت.

 اینجا میایی که بفهمی زندگی و مسیرش پراست از سنگ های ریز و درشت که همین هموار نبودنش درس می شود برای لحظه های زندگی ات.

می فهمی مجاهدتت را برای هموار کردن مسیری که فرجامش نور امید می شود برای ادامه دادنش

جهاد سازندگی جذب دل های همراهان و دوستان است، باید دانست کنار دفاع از هجمه دشمن،جذب دل های مردمی که پایدارترین هستند در دفاع و دل بستگی به حکومت اسلامی چقدر لازم و ضروری است.

نباید وارثان زمین را فراموش کرد...نباید سنگینی تکلیفت بی حس شود روی دوشت...

مهمان مردم اینجا نبوده ام....آذوقه و توشه راهم را تو‌در دستانم گذاشتی....

می دانم

تو‌را که داشته باشم

برایم کافی است....برای تمام دو‌دنیایم کافی است.

ممنون بابت عیدی سال جدید...

 



مدت زمان: 32 ثانیه 

پ.ن: سکوت حرف های بزرگتر و‌بیشتری دارد برای تمام ناگفته ها...سکوت تجلی صبر است که بزرگت خواهد کرد...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۱۸:۲۱
راهی به سوی نور