گاهی وقت ها دوست داشتن ها جار زدنی نیست
میشه یکی رو دوست داشته باشی اما نه از مکالمه های خصوصی دو نفره ات اسکرین شات بگیری ، نه عکس دو نفره تون رو بذاری تو صفحه های مجازی و زیرش هرچی کلمه ی محبت آمیزه بنویسی، نه براش یه پُست اختصاصی بذاری و توش هرچی فضای غیر رسمی و ارتباطات صمیمانه تون بوده رو تعریف کنی که دست آخر بگی که چی؟ مثلا برام عزیزی یا به فکرتم...
کاری به بد وخوب این کارا ندارم
اما...
خوب می دونم این جور کارا گذشته از آفت هایی که با نظر شخصی من براش وجود داره باعث می شه بازار دوست داشتن و دوست داشته شدن تبدیل بشه به یه فروشگاه...
که هرکی خواست بتونه بیاد و به جنس دوستی هامون ناخُنک بزنه..که همین بشه که بعد از یه مدت جنس تقلبی تو این بازار به عنوان اصل به فروش برسه ...
اصلا برفرض هم دوستی های این مدلی واقعی و صادقانه...
سوال؟
نمیشه به خودش پیام بدی که یادت بوده تولدشه؟ که خاطرات به یادموندنیتون هنوز ثانیه به ثانیه جلو چشاته؟
نمی تونی دلتنگیتو از دوری وندیدن ها با زنگ زدن و هدیه فرستادن به طرف مقابلت بفهمونی؟
نمیشه به جای فیلم لایو و لاوترکوندن های مصنوعی، عشقتون رو در دنیای حقیقی به هم ابراز کنید؟
واقعا نمیشه؟
محبتی که وسط کوچه خیابونای فضای مجازی ظهور وبروز پیدا کنه، به احتمال خیلی زیاد یا تو همونجاها گم میشه، یا دزدیده می شه یا به زودی به بن بست می رسه...
اضافه نوشت:
منظور این نوشته هر نوع رابطه ای بود، چه ارتباطات نادرست دختر و پسر، چه زن و شوهر، تا دوتا دوست و حتی تر و تاسف برانگیز تر ارتباطات دوستانه ی تشکیلاتی و مثلا بچه مذهبی ها...(که از قضا مورد آخر بهونه نوشتنم شد)
سوال نوشت: عکس بچه های گوگولی جیگر طلاتونو میذارید تو فضای مجازی، نگران نمیشید که چشم بخوره؟
پ.ن: مدیونید اگه مصداق توذهنتون بیاد، چون یکی دونفر نبود...
پ.ن۲: آمادگی هرگونه نقد محترمانه به نظرم رو دارم....
با وجوده اینکه به شدت سرم شلوغه، اما ترجیح دادم یه کم فکر کنم!
فیلم پر فکری بود...
اما به قول آبجی خانوم جان، دادگاه اجازه بده، مگه خدا اجازه داده؟
یادمه تو کلاس اخلاق حرفه ای هم کلی راجع به #اتونازی صحبت شد.
🎬تا زمان هست، پرواز را بیاموز تا در بیکران ابدیت، حیران نگردی!
🎬برای دوست داشتن و عشق ورزی نیازی به دلیل نیست
🎬✅ایمانِ منِ که روش زندگیم رو تعیین می کنه!
اما برای اون، روش زندگیشِ که ایمانشو تعیین می کنه...
#دیالوگ_پر_معنای
#فیلم
#دریای_درون
#the_sea_inside
مرگ از نظر شما یعنی چی?
واسه یکی مثل من که فعلا تو بخشی کار می کنه که تعداد مرگ و میرش بالاست و هر روز از کنار سرد خونه بیمارستان رد میشه، واژه ی ترسناکی نیست.البته تا وقتی با من و اطرافیانم کاری نداشته باشه.اما از اونجا که «کل نفس ذائقه الموت»این مسیله دست ما نیست.
وقتی پدربزرگم وفات کرد کوچیک بودم،خیلی یادم نمیاد چی شد و من چی کار کردم.
اما وقتی مادربزرگم وفات کرد، اونم در روزایی که هیچ کس انتظارشو نداشت مجبور شدم که راجع به این موضوع فکر کنم.
آروم نبودم، و این آروم نبودنم دلیلش نامشخص بود.من تا اون لحظه انقدر درباره مرگ خودم و عاقبتم و آخرتم فکر نکرده بودم، فکر نکرده بودم چقدر وظیفه به دوشم هست که ندیدمشون، یادم نبود که خیلی از جاها حقوقی گردنمه که ادا نشده و حتی تر شاید اصلا اون ها روبر عهده خودم نمی دونستم...
تنها چیزی که اون روزها ارومم می کرد، این بود که از اعمال ورفتار مادر بزرگ تا اونقدری که من می دونستم مطمئن بودم. از این که اون نماز شب های مادر بزرگ حتما تو روزای حساب و کتاب به دادش می رسه....
توی اون روزهای تلخ و پر از اشک و آه،یه چیزایی خوب تو ذهنم حک شد
یه تصمیم های بزرگ خوبی که گرفته شد
که یه چیزایی رو برام بی اهمیت کرد و یه چیزایی برام خیلی مهم شد.
انقدر که حالا از مرگ که نمی ترسم هیچ(البته شاید اینطوری فکر می کنم)، حتی دلم می خواد نهایت تلاشمو کنم که خوب و آماده باهاش مواجهه بشم.
حالا دلم می خواد هر روز به روزی فکر کنم که حسرت «ای کاش» به دلم میمونه و از الان جلوش رو بگیرم...
قران خوندم...
در تمام این روزها...
و تازه فهمیدم «الا بذکر الله تطمئنن القلوب» به چه معناست...
قرآن تنها مانوس این روزهای من شد...
نمی دونم یادتون میاد یا نه...ولی وقتی ایران شروع کرد به حمایت از دولت رسمی سوریه وکمک در برابر نیروهای متجاوز مثل داعش، خیلی ها حتی آدم خوب خوباش می گفتن نمیشه،کار تمومه!
اما ما گفتیم مقاوت...
این کلمه رو انقدر گفتیم و خیلی های دیگه اونور عملیش کردن، که چند روز قبل مرد خدا به وعده ی مردونه اش عمل کرد و عراق و سوریه رو از شر سایه منحوس داعش پاک کرد...
و صدالبته یادمون میمونه صحبت های آدم هایی که قرار بود با مذاکره این مشکل رو حل کنن... یادمون می مونه طعنه کنایه هایی که به شهدای مدافع حرم زدن، یادمون می مونه مرز کشی انسانی بین ایران و سوریه و عراق و حتی فرانسه!
یادمون می مونه که ترقه بازی داعش تو مجلس یادمون آورد که نعمت امنیت رو تا از دست ندی قدردانش نیستی...یادمون می مونه که اگه اونجا دفاع نمی کردیم باید تو همدان و کرمانشاه دفاع می کردیم
یادمون می مونه که حضرت آقا گفتن خرمشهر ها در پیش است و ...
یادمون میمونه که تو شادی و جشن و تبریک این اتفاق نصبت به خرمشهر که یه شهر بود و این اتفاق که دو کشوره چقدر کم کاری کردیم، از نهادی مثل صدا و سیما بگیرید تا نهادهای مردمی و تشکلات دانشجویی و...
اما
در آخر
یادمون میمونه که...
در بهار آزادی...جای شهدا خالی است
و یاد شعر آهنگران بخیر...
محسن جان نبودی ببینی شهر آزاد گشته....
میگه: خوبه همتون یه مشت گدا گشنه اید، پومیشین میرین اونجا فلافل مجانی بخورید ، کباب ترکی، ماهی و...خوش می گذره دیگه! اسمشم میذارید حرکت انقلابی!!!!
می گم: ببخشید، میشه من برات یه حساب کتاب ساده کنم؟! هزینه ی گذرنامه و روادید من شد حدود ۳۵۰تومن، هزینه رفت از تهران به مهران و برگشتم یه چیزی حدود ۲۰۰تومن شد، هزینه ی اونجا هم در بهترین و کم سفر ترین(یعنی سامرا و کاظمین نری و خیلی جاها پیاده بری) حداقل۱۵۰تومن میشه، یعنی خالص ۷۰۰تومن پول سفرت میشه بدون احتساب پول محل اقامت و خریدها و گرفتن اتوبوس بهتر و ....
اونوقت من دیوانه ام واسه سه روز غذا خوردن انقدر سختی بکشم برم اونجا!!!همین تو شهرم میشینم بهترین غذا رو زنگ می زنم بیارن دم خونه ام دیگه!!!!
به خدا عقلم چیز خوبیه!شما یه کم فکر کن بعد به ما گیر بده....حسودی حسودی، به امام حسینم(ع) حسودی؟!
یس۶۶
وَلَوْ نَشَاءُ لَطَمَسْنَا عَلَىٰ أَعْیُنِهِمْ فَاسْتَبَقُوا الصِّرَاطَ فَأَنَّىٰ یُبْصِرُونَ
ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻴﻢ [ ﺩﺭ ﻫﻤﻴﻦ ﺩﻧﻴﺎ ] ﺩﻳﺪﮔﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺤﻮ ﻣﻰ ﻛﻨﻴﻢ ،ﭘﺲ ﺑﻪ [ ﺳﻮﻯ ﻫﻤﺎﻥ ]ﺭﺍﻩ [ ﮔﻤﺮﺍﻫﻰ ] ﺑﺮ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﭘﻴﺸﻰ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﻧﺪ ؛ ﻧﻬﺎﻳﺘﺎ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻭ ﻛﺠﺎ ﻣﻰﺗﻮﺍﻧﻨﺪ [ ﺻﺮﺍﻁ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﺭﺍ ] ﺑﺒﻴﻨﻨﺪ ؟
💠تا حالا عزیزی گم کردی؟
نه... نه... منظورم تو بازار نیست...
تو پارک و طبیعت هم نه...
منظورم گم شده اِیه زیر آوار...
که ندونی زندگیش می تپه یا از تپش افتاده...
💠تا حالا شده وقت نداشته باشی؟
نه... نه... منظورم وقتِ شهر بازی رفتن نیست...
وقتِ کتاب خوندن هم نه...
حتی منظورم، وقتِ سرخاروندن هم نیست...
منظورم وقت عزاداری، برای عزیزته...
💠تا حالا شده هول هولکی چیزی بنویسی؟
نه... نه... منظورم مشق های کودکیت نیست...
منظورم گزارش پرستاریِ اخر شیفت هم نیست...
منظورم وصیت نامه است...!
💠تا حالا شده نگاهت یهو رنگ عوض کنه؟
نه... نه... اصلا نمی خواستم از عشقِ اولت چیزی بگم...
منظورم دیدنِ اولین بارِ بچت هم نیست...
منظورم نگاهیه به بچت که ندونی تو پس لرزه ی بعدی این نگاه ادامه پیدا می کنه یا نه؟
💠تا حالا شده صدای نَفَس نَفَس بشنوی؟
نه... نه... بعد از یه دویِ سریع رو نمی گما...
منظورم صدای نفسهات تو کوه نوردی هم نیست...
منظورم صدایِ نَفَس هایِ اخرِ پدر و مادرته کنارت...
💠تا حالا شده ندونی چی بگی؟
نه... نه... تو جلسه ی خواستگاری رو نمی گم...
پشتِ فرمون که عصبانی شدی هم نه...
وقتی که بخوای هم زمان خبر مرگ چند تا از عزیزای کسی رو بهش اطلاع بدی رو میگم...
💠تا حالا شده امیدت فقط به یکی باشه و دست از همه ی دنیا بشوری چون نمی تونن کاری کنن؟
اره... اره... منظورم وقتیه که زمین لرز گرفته از تبِ دوریِ یه منجی...
منظورم درست وقتیه که با تمام مصیبت ها و درد ها و رنج ها، خودتو، تو آغوشِ کسی حس می کنی که جبرانِ همه ی نبودن هاست...
(متن مالِ من نیست)
#دل_نوشته
#ز_ح
#خدایا_نگهدارمون_باش
#زلزله_کرمانشاه
اومد کوله ام رو بذاره توی بار بند ماشینش، یکی از پیکسلایی که روش بود،افتاد.
از زمین برداشتتش، نگاهش کرد، بوسید و گذاشت روی چشماش،بعد گرفت طرفم...
بهش گفتم، برای خودش برداره...
تشکر کرد و اومد تو ماشینش وفورا بالای افتاب گیر ماشینش گذاشت..
آخرش هم موقع پیاده شدن، کرایه رو که حساب کردیم، عکس روی ده هزار تومنی ها رودونه دونه موقع شمارش می بوسید....
یونس۶۵
وَلَا یَحْزُنکَ قَوْلُهُمْ إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعًا هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ
ﻭ ﮔﻔﺘﺎﺭ [ ﺑﻰ ﺍﺳﺎﺱ ﻭ ﺗﺒﻠﻴﻐﺎﺕ ﻧﺎﺭﻭﺍﻯ ] ﻣﺨﺎﻟﻔﺎﻥ ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﻏﻤﮕﻴﻦﻧﻜﻨﺪ ؛ ﺯﻳﺮﺍ ﻫﻤﻪ ﻋﺰﺕ ﻭ ﺗﻮﺍﻧﻤﻨﺪﻯ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺪﺍﺳﺖ ؛ ﺍﻭ ﺷﻨﻮﺍ ﻭﺩﺍﻧﺎﺳﺖ .
هی اومدم بنویسم
هی پاک کردم...
هی نوشتم
هی گفتم این همه ی اون چیزی که دیدم وحس کردم نیست...
مگه میشه نوشت؟
مگه میشه رابطه ی عبد ومولا رو با کلمات بیان کرد؟
مگه میشه صفای بین الحرمین و پباده روی رووصف کرد؟
مگه اصلا اینجا جای درد و دل های یواشکی من و امام حسینِ(ع)؟
نه...نمیشه
هیچی نمیگم....
فقط
ازت ممنونم که نه به لیاقت خودم، که نه به عدالت خودت
که به لطف وفضلت دعوتم کردی....
پ.ن: عاشق این مداحی ام...دوست داشتید گوش بدید...