فرار می کنم به سمتت
از حجم خفه کننده ی سیاهی های اطراف
از وسعت کمر شکن دردهای انبوه زندگی
از حالِ ناخوشِ روزگار
از ...
می آیم به سمت وسیع ترین و سریع ترین راه حل زندگی
فرار می کنم به سمتت
از حجم خفه کننده ی سیاهی های اطراف
از وسعت کمر شکن دردهای انبوه زندگی
از حالِ ناخوشِ روزگار
از ...
می آیم به سمت وسیع ترین و سریع ترین راه حل زندگی
اصلا شما حق مطلق
قبول...
من چه کنم؟
در پس این دادن ها و گرفتن ها دل نبستن هست؟
قبول
دل نمی بندم
ولی
اطمینان قلبم را شما مهیا کن
خلاء های بعدش را توپر کن
تو جبران نداشتن ها و نبودن ها و نشدن ها باش...
آنقدر نزدیک
که از رگ گردن محسوس تر بفهمم قرب را
بودن واحدت را
کریم بودنت را
این روزها
زاویه ی دید من به شما
همین کریم بودنتان هست
همین بی لیاقت عطا کردن هایتان دلخوشم می کند...
من...
این روزها توان درب های بسته را ندارم.
درب های گشایش را برایم نشانه بگذار...
می دانم حرف هایم جسورانه است، و شاید جسور واژه ی مودبانه ای است برای پر کردن جمله.
اما
گاهی فکر میکنم مگر رسالت همه ی پیامبران و امامان و صلحای بعدشان هموار کردن هدایت برای مردم نبوده؟
مگر وظیفه ی نشان دادن راه درست را نداشته اند؟
مگر قرار بر این نبوده که بیایند تا خدا را نشانمان دهند
پس اینکه من از همه شان بخواهم دستم را بگیرند و قدم قدم راهم ببرند و جمله جمله توصیه کنند که این کار را بکن و این راه را نرو و... چیز عجیبی نیست.
در واقع جزء رسالت شماست
و چه بهتر که خواست من و رسالت شما هم سو باشد
اینطور به اجابت نزدیک تر است
من خیلی خیلی به شما چشم دوخته ام
یک نکته ی جالب که تازه یادگرفتم، این بود که قبلاً فکر می کردم اینکه مردم در هر سطحی و با هر تخصصی به خودشون اجازه میدهند که درباره ی سیاست حرف بزنند، نقد و بررسی کنند و ایده بدهند، چیز خوبی نیست.
اما الان فهمیدم که اتفاقا خوب هست و نشان از رشد بُعد سیاسی آدم ها دارد و باید برای این اتفاق خوشحال بود.
اما مشکل اونجاست که فاصله ی این رشد سیاسی با رشد ایمانی و اعتقادی زیاد بشود و آدم ها رشد اعتقادی خودشان را کندتر طی کنند، این فاصله کم کم میشود همان جدایی دین از سیاست. جدایی صبر به منزله ی سر ایمان از بدنه ی اجتماعی...
امروز بعد از اتمام مباحثه ی کتاب صبر شهید دیالمه، یاد گرفتم «نفع گرایی» بزرگ ترین مانع حرکت های توحیدی هست.
اینکه آدم ها با مقیاس خودشان خوب و بد چیزی را مشخص کنند.
اینکه نتیجه بخش بودن چیزی فقط با خط کش و معیار اینکه چه نفع و سودی برای من داشته، بررسی شود، اشتباهی هست که معمولا ما در تحلیل ها و صحبت ها و رفتارهایمان زیاد مرتکبش می شویم.
و طبیعی است که این نتیجه گرایی خصوصا در جوامع شرقی که سال ها زیر استعمار بوده اند شایع تر باشد زیرا عادت کرده اند که حتما نتیجه ی کارشان را خودشان لمس کنند.
اما دولت های استعماری چه کردند؟
صد سال،دویست سال برنامه ریزی کردند، سرمایه گذاری کردند و پای برنامه شان هم ایستاده اند و مقاومت می کنند تا به نتیجه برسند...
صبر در رسیدن به حکومت اسلامی مهم ترین و اصلی ترین مولفه است... صبر بر طاعت،بر مصیبت و بر معصیت...
پ.ن: ربط مقدمه و موخره اگر خیلی واضح نبود تو کتاب صبر شهید دیالمه می تونید درباره اش بیشتر بخونید...