#مادر_بزرگ_سلام_رساند_و_گفت_متأسف_است
#فردریک_بک_من
#نیلوفر_خوش_زبان
وقتی مادربزرگ داری، انگار یک ارتش پشت سرت داری. این بزرگ ترین امتیاز یک نوه است: اینکه بدانی یک نفر همیشه طرف تو است، هرچه پیش بیاید. حتی وقتی اشتباه می کنی. در واقع، مخصوصا وقتی اشتباه می کنی.
یک مادربزرگ هم نقش شمشیر را دارد و هم نقش سپر. وقتی تو مدرسه می گویند السا «متفاوت» است، طوری که انگار متفاوت بودن به معنی بد بودن است، یا وقتی السا با بدن کبود از مدرسه به خانه می آید و مدیر مدرسه می گوید «باید یاد بگیرد با بقیه هم رنگ شود»، این جور وقت ها مامان بزرگ پشت او است.
پ.ن: کتاب به توصیه دخترخاله بود و فوق العاده عالی، زین پس فردریک بکمن را نیز دوست داشته و از نمایشگاه کتاب چند کتابش را خریده ایم؛)
پ.ن۲: خدا برای همه مادر بزرگ هاشون رو حفظ کنه و مادر بزرگ های رفته رو هم بیامرزه، شادی روحشان فاتحه بخونیم لطفا
#از_چیزی_نمیترسیدم
زندگی نامه خودنوشت شهید قاسم سلیمانی
به محض ورود به کرمان، به علی یزدان پناه نشان دادم. گفت: «این عکس آقای خمینی است». با تعجب سوال کرد: «از کجا آوردی!؟ اگر تو را با این عکس بگیرند، پدرت رو درمیارند یا میکُشندت». جرات و شجاعت عجیبی در وجودم احساس میکردم. ساواک را حریف کاراته ی خودم فرض می کردم که به سرعت او را نقشِ زمین می کنم! آنقدر وجودم مملو از نشاط جوانی بود که ترسی از چیزی نداشتم. حالا من یک «انقلابیِ دوآتیشه» شدیدتر از علی یزدان پناه بودم و بدون ترس از احدی بی محابا حرف میزدم.
پ.ن: در ابتدای کتاب از زبان فرزند شهیدسلیمانی این طور میخوانیم:
او برای دقیقههای زندگیاش برنامه داشت. ساعتهای کاری و فشردگیِ مسئولیت هایش، بیشترِ اوقات وقتی برای امور شخصیاش باقی نمیگذاشت؛ اما یک چیز در این میان استثنا بود: مطالعه کردن و نوشتن. حاج قاسم، هم خودش و هم ما بچههایش را موظّف به خواندن می دانست. دایرهی کتابهای انتخابیاش وسیع بود: از شعر فارسی و رمان خارجی تا کتابهای تاریخی و سیاسی و از خاطرهها و شرح حالها تا کتابهای نظامی. روش خواندنش هم، در نوع خود، جالب بود: کتاب را با دقت می خواند. بر ابتدا و میانه و انتهای کتاب یادداشت مینوشت. گاهی حتی یادداشتهای مفصّل ترش را در دفتر جداگانهای ثبت میکرد. بسیاری کتابها را با ماژیک رنگی نشانهگذاری میکرد و خط می کشید، بله، اینطور با کتاب ها مأنوس می شد.
پ.ن: می دونید که؟ دوره شاه آزادی مطلق بوده! حتی به عکسی که داشتی هم کاری نداشتن و نمی کشتن کسی رو😂
#بودن
#برژی_کاشینسکی
#مهسا_ملک_مرزبان
چنسی به خودش آمد. حس کرد ریشه ی افکارش به یکباره از داخل خاک مرطوب کنده شده و با فشار به سمت فضایی غریب رانده شد. به فرش چشم دوخت. بالاخره گفت “رشد گیاهان باغ فصل خاصی دارد. بهار و تابستان هست، اما پاییز و زمستان هم از راه می رسد. بعد دوباره بهار و تابستان می شود. تا زمانی که ریشه ها خشک نشدند، همه چیز درست است و ختم به خیر می شود.” نگاهش را از زمین کند. راند به او نگاه کرد و به تائید سری تکان داد. انگار رئیس جمهور هم خوشش آمده بود.
پ.ن: داستان کوتاهی درباره ی باغبانی به نام چنسی که بعد از مرگ پیرمرد صاحب خانه، مجبور است به دنیای دیگری پا بگذارد که در آن حتی ساده ترین حرف های او، نیاز بحران های حل نشده است.
#خانواده
#مقام_معظم_رهبری
به سبک یک جلسه ی مطول مطوی در محضر مقام معظم رهبری
خانواده، کلمهای طیّبه است. کلمهی طیّبه هم خاصیتش این است که وقتی یک جایی به وجود آمد، مرتب از خود برکت و نیکی میتراود و به پیرامون خودش نفوذ میدهد. کلمهی طیّبه همان چیزهایی است که خدای متعال آن را با همان اساس صحیح بشر اهدا کرده...
جامعهی اسلامی، بدون بهرهمندی کشور از نهاد خانوادهی سالم، سرزنده و با نشاط، اصلاً امکان ندارد پیشرفت کند. بالخصوص در زمینههای فرهنگی و البته در زمینههای غیرفرهنگی، بدون خانوادههای خوب، امکان پیشرفت نیست. پس خانواده لازم است، حالا نقض نشود که شما میگویید در غرب خانواده نیست؛ پیشرفت هم هست. آنچه که امروز در ویرانی بنیاد خانواده در غرب روز به روز بیشتر دارد. نمودارهایش ظاهر میشود، اینها اثرش را خواهد بخشید؛ هیچ عجلهای نباید داشت. حوادث جهانی و حوادث تاریخی اینجور نیست که زود بازده و زوداثر باشد؛ اینها بهتدریج اثر خواهد گذاشت، کما اینکه تا حالا هم اثر گذاشته. آن روزی که غرب به این پیشرفتها دست پیدا کرد، در آنجا هنوز خانواده سرجای خودش بود؛ حتی مسئلهی جنسیت با همان رعایتهای اخلاقیِ جنسی- البته نه به شکل اسلامی، بلکه به شکل خاص خودش- وجود داشت. اگر کسی با معارف غربی آشنا باشد، هم در اروپا و هم بعداً در آمریکا این را میبیند و مشاهده میکند. این مسئله رعایتهای اخلاقیِ دو جنس نسبت به یکدیگر، مسئلهی حیا، پرهیز از تهمت، اینها چیزهایی بود که آن روز یک زمینههایی فراهم شد و به اینجا رسید. وضع امروز هم فردای بسیار تلخ و سختی را برای آنها رقم میزند،
اینی که میبینید غربیها در داخل کشورهای شرقی، کشورهای اسلامی، کشورهای آسیایی، این همه سعی میکنند شهوترانی را رواج بدهند، برای چیست این؟ یکی از عللش همین است که میخواهند با این کار خانوادهها را متلاشی کنند تا فرهنگ اینها را تضعیف کنند تا بتوانند سوار اینها بشوند. چون یک ملتی تا فرهنگش تضعیف نشود، کسی نمیتواند او را مهار کند، به دهان او دهنه بزند و سوار او بشود و او را براند. آن چیزی که ملتها را بیدفاع میکند، دست اجانب اسیر میکند، از دست دادن هویت فرهنگیست. این کار هم، با برهم خوردن بنیاد خانوادهها در جامعه، آسان میشود برای استعمارگرها و دشمنها...
پ.ن: از بین تمامی کتاب هایی که یا موضوع خانواده خوندم، به جرأت می تونم بگم، موجزترینِ در عین حال کامل ترین، منطقی ترین، متناسب فطرت ترین، روشنفکرانه ترین و... این کتاب بود.
خدا حفظ کنه رهبر به این عالمی و دانایی و روشنفکری رو...
#دوران_کوران
#سید_حسام_الدین_رایگانی
از مرور خاطرات، لبخندِ سردی روی صورتم می نشیند و سریع محو میشود. دلخوشیهای دوست داشتنی، حالا جایشان را به تردید و ترس دادهند. دارم فکر میکنم شاید حواسمان نبود... شاید قدرِ یک دست دادنِ ساده را هم ندانستیم که حالا باید از فاصله دو متری و با احتیاط معاشرت کنیم. شاید حالا آن بهانههای شیرین، آن جمع شدنهای بدون واهمه، آن خندیدنهای بلند و آن مسافرتهای پرخاطره تبدیل به حسرت شده اند که معلوم نیست این مریضی تا که میخواهد نبودنشان را به رخمان بکشد... خلوت شدن یکباره شهر دلم را حتی برای ترافیک هایش تنگ کرده است... خلوت شدن این که به دلیل تعطیلات و استراحت نیست! دلیلش ویروس مرموزی است که برای روح مردم شده و همهچیز را تحتالشعاع قرار داده است. حال و هوای شهر گرفته شده. خبری از پارک های شلوغ و صدای بچهها نیست، خبری از حضور دانشآموزان و دانشجویانِ کولهبهدوش در خیابانها نیست. خبری از ازدحام در میوه فروشها و صف نان نیست! خبری از نبض همیشگی جامعه نیست... هیچ خبری نیست جز خبرِ نحس کرونا و کرونا و کرونا...
پ.ن: شاید از معنوی ترین هدیه های روز پرستارم، این کتاب از مسجدِ نزدیک بیمارستان بود. دم بچه های مسجدالرضا (ع) گرم خدا خیرتون بده...
در ساعت بیداری شیفت شب تمومش کردم؛)