راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




از چیزی نمی‌ترسیدم

پنجشنبه, ۵ فروردين ۱۴۰۰، ۱۱:۳۰ ق.ظ

#از_چیزی_نمی‌ترسیدم

زندگی نامه خودنوشت شهید قاسم سلیمانی

 

به محض ورود به کرمان، به علی یزدان پناه نشان دادم. گفت: «این عکس آقای خمینی است». با تعجب سوال کرد: «از کجا آوردی!؟ اگر تو را با این عکس بگیرند، پدرت رو درمیارند یا می‌کُشندت». جرات و شجاعت عجیبی در وجودم احساس می‌کردم. ساواک را حریف کاراته ی خودم فرض می کردم که به سرعت او را نقشِ زمین می کنم! آن‌قدر وجودم مملو از نشاط جوانی بود که ترسی از چیزی نداشتم. حالا من یک «انقلابیِ دوآتیشه» شدیدتر از علی یزدان پناه بودم و بدون ترس از احدی بی محابا حرف میزدم.

 

 

پ.ن: در ابتدای کتاب از زبان فرزند شهیدسلیمانی این طور میخوانیم:

او برای دقیقه‌های زندگی‌اش برنامه داشت. ساعت‌های کاری و فشردگیِ مسئولیت هایش، بیشترِ اوقات وقتی برای امور شخصی‌اش باقی نمی‌گذاشت؛ اما یک چیز در این میان استثنا بود: مطالعه کردن و نوشتن. حاج قاسم، هم خودش و هم ما بچه‌هایش را موظّف به خواندن می دانست. دایره‌ی کتاب‌های انتخابی‌اش وسیع بود: از شعر فارسی و رمان خارجی تا کتاب‌های تاریخی و سیاسی و از خاطره‌ها و شرح حال‌ها تا کتاب‌های نظامی. روش خواندنش هم، در نوع خود، جالب بود: کتاب را با دقت می خواند. بر ابتدا و میانه و انتهای کتاب یادداشت می‌نوشت. گاهی حتی یادداشت‌های مفصّل ترش را در دفتر جداگانه‌ای ثبت می‌کرد. بسیاری کتاب‌ها را با ماژیک رنگی نشانه‌گذاری می‌کرد و خط می کشید، بله، این‌طور با کتاب ها مأنوس می شد.

 

پ.ن: می دونید که؟ دوره شاه آزادی مطلق بوده! حتی به عکسی که داشتی هم کاری نداشتن و نمی کشتن کسی رو😂

نظرات  (۱)

مرسی برای سایت خوبتون

امیدوارم موفق باشید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی