#پیشنهاد_خاص
ببینید:
سلام آقا....
مدت زمان: 1 دقیقه 15 ثانیه
.... .... .... .......
و این:
مدت زمان: 6 دقیقه 23 ثانیه
دریافت
حجم: 7.03 مگابایت
توضیحات: امام حسین(ع) را از دست ندهیم
همه کنار اتند رادیولوژیست جمع شده بودند که CT دختر ۱۷ساله ای که خودش را از ساختمان ۴طبقه پایین انداخته بود، ببینند. طبیعتا چون آسیب زیادی دیده بود، نکات برای یادگیری هم زیاد داشت. از انگشت پا تا کاسه ی سرش شکسته بود.
بین توضیحات استاد، هرکس اظهار نظری می کرد، یکی می گفت به خاطر بازی نهنگ آبی بوده، دیگری می گفت احتمالا لحظه ی سقوط عزراییل جایی مشغول بوده وقت نکرده جانش را بگیرد... و همه اتفاق نظر داشتند بد شانس بوده که زنده مانده.
اما ...
من طور دیگری فکر می کردم، اگر می مُرد، اگر با خودکشی می مُرد، چطور می توانست جبران کند؟ اصلا می توانست؟
خوش شانسی بیشتر از اینکه خدا فرصت دوباره بهش داد که شاید پشیمان شود؟ که شاید به خاطر کاری که کرده ملعون ابدی آخرت نباشد؟
کاش زنده بماند. کاش اگه زنده ماند، از فرصتش استفاده کند.
یاد خودم افتادم...
من وضعیتم چطور است؟
کاش از فرصت زنده بودنم برای کاری که باید انجامش بدهم استفاده کنم.
کاش هم من، هم آن دختر ۱۷ساله، بفهمیم چرا یک بار دیگه فرصت دوباره ی نفس کشیدن دادند.
کاش بفهمیم رسالت حقیقی زندگیمان چیست تا بتوانیم در این فرصت های دوباره ی لحظه به لحظه جبرانش کنیم...
#وقت_معلوم
#مهدی_کفاش
امتحانش را همیشه با مداد می نوشت، دوست داشت با مداد بنویسد تا فرصت اصلاح از بین نرود. عمو جان دعایش این بود: «عموجان، حسن عاقبت از خدا بخواه...عاقبت بخیری.»
یک بار از عمو جان معنای عاقبت به خیری را پرسیده بود، عمو جان گفته بود:«اینکه بتوانی قبل از مرگ اشتباهاتت را جبران کنی!» این جمله ی عمو جان مصمم کرده بودش پاک کن را بگذارد کنار. باید طوری کار می کرد که اصلا کارش به اصلاح نرسد!
پ.ن: عیدی من و اولین کتابی که تو سال ۹۷ خوندم
پ.ن۲: متن تقدیمی اول کتاب رو دوست دارم. ولی فکر کنم قبولش ندارم😉دریافت
پ.ن۳: کتاب جالبی و رمزگونه و ناواضحی بود، نمی دونم چرا یاد فیلم «سیانور» افتادم، با اینکه ربط زیادی نداشت.
#برکت
#ابراهیم_اکبری_دیزگاه
پدرش وصیت کرده بود طبق آیین اسلام دفنش نکنند و جسدش را بسوزانند و خاکسترش را بر باد بدهند. همیشه می گفت:« به آن خدای شما هیچباور ندارم.» من هم توی دلم می گفتم:« به درک. مگه تو کی هستی؟ یک کمونیست شکست خورده و خرفت.» همه چیز در همین سوال نهفته است:« ایمان چه جوری به وجود می آید؟» در هر صورت، فکر می کنم ایمان هم چیزی مثل گلابی یا سیب باشد که همه می توانند بخورند، اما بعضی دوست ندارند، بعضی ها هم معده شان مشکل دارد. اگر بخورند، مریض می شوند. ولی مشکل سونیا چیز دیگر است؛ او گلابی و سیب را برای بازی کردن می خواهد یا برای تزئین کردن سفره ای چیزی....
پ.ن: کتاب درباره ی یک طلبه ای هست که برای تبلیغ ماه رمضان به یک روستا میره... هم طنز داره، هم به طور جدی یه چیزایی رو یاداوری می کنه... کتاب دوست داشتنی ایه
پ.ن۲: زندگی حاج اقاها برام ناشناخته است! به شخصه به عنوان یه دانشجو، ارتباط برقرار کردن باهاشون برام خیلی سخته! البته متاسفانه...
پ.ن۳: برکت، جاری شدن در لحظه هاست... خدا نصیب زندگیمون کنه
بی ربط نوشت: شهید ذوالفقاری توصیه می کنند معراج السعاده بخونیم و عمل کنیم، ایت الله بهجت برای آدم شدن می فرمایند معراج السعاده رو نیم صفحه بخونید عمل کنید.. دارم معراج السعاده رو با یه استاد خوب می گذرونم! امیدوارم خدا توفیق بده ادامه بدم و عمل کنم... شما هم امتحان کنید.جواب می ده
#داستان_راستان_۱
#استاد_شهید_مرتضی_مطهری
...امام: «سود زیادی است، بگو ببینن چطور شد که شما توانستید این قدر سود ببرید؟»
- قضیه از این قرار است که در نزدیک مصر اطلاع یافتیم که مال التجارة ی ما در آن جا کم یاب شده. هم قسم شدیم که به کمتر از صد در صد سود خالص نفروشیم، و همین کار را کردیم.
- سبحان الله! شما همچو کاری کردید ؟! قسم خوردید که در میان مردم مسلمان بازار سیاه درست کنید؟! قسم خوردید که به کمتر از سود خالص مساوی اصل سرمایه نفروشید؟! نه، همچو تجارت و سودی را من هرگز نمی خواهم.
سپس امام یکی از دو کیسه را برداشت و فرمود: «این سرمایه ی من» و به آن یکی دیگر دست نزد و فرمود: «من به آن کاری ندارم.»
آنگاه فرمود:
« ای مصادف! شمشیر زدن از کسب حلال آسان تر است»
پ.ن: کسب حلال... خدا می دونه سر این دلار چه بازار سیاهی راه انداختن!
پ.ن۲: وای از عاقبت شکم هایی که با حرام پر شده باشد...تو رو خدا به خودمون رحم کنیم!
پ.ن۴: خمس و زکات دادنامون یادمون نره!
پ.ن۵: روح استاد شاد. علوّ درجاتشون صلوات...