داستان راستان(۱)
#داستان_راستان_۱
#استاد_شهید_مرتضی_مطهری
...امام: «سود زیادی است، بگو ببینن چطور شد که شما توانستید این قدر سود ببرید؟»
- قضیه از این قرار است که در نزدیک مصر اطلاع یافتیم که مال التجارة ی ما در آن جا کم یاب شده. هم قسم شدیم که به کمتر از صد در صد سود خالص نفروشیم، و همین کار را کردیم.
- سبحان الله! شما همچو کاری کردید ؟! قسم خوردید که در میان مردم مسلمان بازار سیاه درست کنید؟! قسم خوردید که به کمتر از سود خالص مساوی اصل سرمایه نفروشید؟! نه، همچو تجارت و سودی را من هرگز نمی خواهم.
سپس امام یکی از دو کیسه را برداشت و فرمود: «این سرمایه ی من» و به آن یکی دیگر دست نزد و فرمود: «من به آن کاری ندارم.»
آنگاه فرمود:
« ای مصادف! شمشیر زدن از کسب حلال آسان تر است»
پ.ن: کسب حلال... خدا می دونه سر این دلار چه بازار سیاهی راه انداختن!
پ.ن۲: وای از عاقبت شکم هایی که با حرام پر شده باشد...تو رو خدا به خودمون رحم کنیم!
پ.ن۴: خمس و زکات دادنامون یادمون نره!
پ.ن۵: روح استاد شاد. علوّ درجاتشون صلوات...
روح استاد شاد ان شاءالله