روز نهم
جمعه, ۶ مرداد ۱۴۰۲، ۰۲:۲۷ ب.ظ
به زور شش سالش می شد
پشت سر من وایستاده بود و یه پرچم کوچک رو داشت دائم می چرخند.
باباش گفت بسه، یه ذره بشین، خسته شدی.
گفت: من دوست دارم خسته بشم برای امام حسین ع
به منم یه کار بسپار، بذار برات خسته بشم...
پ.ن: امشب حاجت ندارم، می خوام چندتا از بارهای مسیرت رو بذاری رو دوش من، لایق می دونی؟
#قول_دادم
۰۲/۰۵/۰۶