بیگانه از خویش
یه حرفایی رو فهمیدن، گنده تر از ظرفیت وجودی فعلی منه!
اما یه جا خوندم که اگه حتی اَدای آدم متوکل رو هم دربیاری، خدا مثل آدم های متوکل باهات برخورد می کنه...
حالا دوست دارم اَدای آدم هایی رو در بیارم، که انگار توحید رو فهمیدن، درک کردن و دارن در زندگیشون به کار می برن...
یه جا تو کتاب رسائل توحیدیه علامه طباطبایی نوشته،(نقل به مضمون) اگر فهمیدی خدا مالک مطلق و تنها وجود حقیقی هست، اونوقت دیگه رذائل اصلا دیگه مطرح نیست که حالا بخوای دلیل بد بودنشون رو بررسی کنی...
یعنی مثلا وقتی فهمیدی هر نعمتی برای خداست، دیگه حسودی نمی کنی، به چی حسودی کنی؟ به چیزی که یه نفر داره اما واسه ی خودش نیست؟
وقتی فهمیدی «إِنَّا لِلَّهِ» دیگه از نداشته هات غصه نمی خوری، که هر چیزی بوده و ازت گرفته شده، از اولش برای تو نبوده اصلا!
تو با تصادف ماشینی که از اول برای تو نبوده و انتصابی هم بهت نداشته ناراحت میشی؟
تو بابت پس گرفتن امانتی که از اول می دونستی باید پس بدی جزع و فزع می کنی؟
وقتی فهمیدی «مال» صاحب اصلیش یکی دیگه است، دیگه «بخیل» میشی؟
وقتی فهمیدی هرچه انجام دادی لطف و توفیق خدا بوده، دیگه «مغرور» میشی؟
کاش بفهمیم...
کاش...
روزی سال جدید مون باشه «حوّل حالی» که فقط دست خداست، باشه «مقلب قلوبی» که قلب ها هم دست خداست....