راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گروه شهید ابراهیم هادی» ثبت شده است

#سه_دقیقه_در_قیامت
#گروه_شهید_ابراهیم_هادی
تحربه ای نزدیک به مرگ

در همان زمان، یکی از دوستان همکارم را دیدم. ایشان از بچه های با اخلاص و مؤمن در مجموعه دوستان ما بود.
او مبلغ قابل توجهی را از فرمانده خودش به عنوان تنخواه گرفته بود تا برخی از اقلام را برای واحد خودشان خریداری کند. اما این مبلغ را به جای قرار دادن در کمد اداره، در جیب خودش گذاشت! 
او روز بعد، در اثر یک سانحه رانندگی در گذشت. حالا وقتی مرا در آن وادی دید، به سراغم آمد و گفت: خانواده فکر کردند که این پول برای من است و آن را هزینه کرده اند. تو رو خدا برو و به آن ها بگو این پول را به مسئول مربوطه برسانند. من اینجا گرفتارم. تو رو خدا برای من کاری بکن. تازه فهمیدم چرا برخی بزرگان اینقدر در مورد بیت المال حساس هستند. راست می گویند که مرگ خبر نمی کند.

پ.ن: وای که چه کتاب خوبی بود، چقدر تلنگر زننده بود. واقعا آدم رو به خودش میاره..

پ.ن۲: یادمه وقتی داشتم راجع به پایان نامه ام تحقیق می کردم، خیلی از بزرگان مهمترین عامل اینکه  باعث میشه آدم سلامت نباشه(سلامت معنوی)، رو غفلت از یاد آخرت می دونستن.
حقیقتا فکر به روز حساب و کتاب خیلی وقت ها باعث میشه آدم ها انقدرها هم یله نباشن.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۹ ، ۱۵:۱۶
راهی به سوی نور

#هوری

زندگی نامه و خاطرات سرلشگر شهید #علی_هاشمی

#گروه_ابراهیم_هادی


یک روز یکی از نیروهای جدید آمد پیش حاج علی و گفت: من می‌خوام در شناسایی پشت منطقه‌ی دشمن رو ببینم؛ دوربین می‌خوام که نداریم. برجک می‌خوام، اون رو هم نداریم.

حاجی فرستادش تا از ارتشی‌ها یک دوربین قرض بگیره. بعد از مدتی دیدم همان گروهبان آمد پیش حاجی و شکایت کرد. می‌گفت: نیروی شما قرار بوده دو روزه دوربین رو پس بده، اما الان دو ماه است که پس نداده.

حاجی صداش کرد و گفت: چرا دوربین آقا رو نمی‌دی؟ اون بنده‌ی خدا هم گفت: شما از ما کار می‌خوایی، ما هم که وسیله نداریم، مجبور می‌شیم امانت رو پس ندیم! حاجی وساطت کرد و موضوع تمام شد.

بعد حاجی هر طور بود دوربین تلسکوپی تهیه کرد و تحویل آن جوان داد. آن جوان دوربین را گرفت و گفت: خب، دست شما درد نکنه، حالا یک برجک هم نیاز داریم. می‌خوام عراقی‌ها رو ببینم، یه لودر هم بده تا برجک خاکی بزنیم. حاجی با آن صبر و تحمل و اعتمادی که به نیروهایش داشت لبخندی زد و به بچه‌ها گفت یک لودر بدهند.

فردا صبح، هوا کمی روشن شده بود که دیدیم همین‌طور اطراف سنگر فرماندهی خمپاره به زمین می‌خورد! تا روز قبل این‌قدر آتش دشمن زیاد نبود. با حاجی از سنگر بیرون آمدیم؛ آنچه می‌دیدیم باورکردنی نبود. یک برجک خاکی با ارتفاع نزدیک به هشت متر کنار سنگر فرماندهی بالا رفته بود!!

در چهره‌ی حاجی هم عصبانیت دیده می‌شد و هم خنده....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۵:۰۹
راهی به سوی نور