چند سالی هست که به واسطه ی علاقه ام و خب بیشتر ضرورت! با بچه های نوجوان کار می کنم و طبیعتا پیگیر اخبار و اتفاق های مرتبط با اون ها هم هستم.
چند وقت پیش یه کلیپی خیلی دیده شد و اون واکنش چند دختر نوجوان به تصور مرگ محمدرضا گلزار بود.
اینکه هدف نهایی این برنامه چی بود و سوال چه جایگاهی داشت و... نمی دونم چون کامل اون برنامه رو ندیدم.
اما همون یه تیکه خیلی مسخره شد و کلی به ساده دلی این بچه ها خندیدن.
راستش واکنش اولیه ی منم همین بود.
ولی بعد احساس کردم اگر این سوال در مورد قهرمان فعلی زندگی من میشد چی؟ من چه واکنشی داشتم؟
و جوابم این بود که قطعا بیشتر از این ها گریه می کردم ( در سنی که دیگه نوجوان هم نیستم!)
پس اصل این موضوع که حتی تصور نبود یه قهرمان برای ادم، تلخ و غیرقابل تحمل باشه به نظر من مسئله ی این کلیپ نیست.
اصل داستان انتخاب اون قهرمان هست...(که اصلا کاری هم به مصداق گفته شده ندارم، بحث من معیارهای انتخاب قهرمان هست).
یادم میاد دوران راهنمایی، مُد بود که هر کی از یه بازیگری، فوتبالیستی، خواننده ای باید خوشش میومد و براش می مُرد؛)
اسمش رو ( معمولا حرف اول اسم و فامیل رو) روی تخته می نوشت،با غلط گیر روی بند کوله پشتی و میز و.. هک می کرد و عکس و کلیپ و پوسترش هم در گوشی های قاچاقی اون موقع می داشت!
من اما حس متفاوت بودنم باعث میشد بگم عمراً من از این کارا کنم و کلی بقیه رو مسخره می کردم و هیچ کس هیچ اول اسم و فامیلی از من ندید:)
اما راستش منم یه خواننده ی خارجی رو دوست داشتم، چون چهره ی زیبایی داشت و اون موقع فکر می کردم مشهور بودن مساوی موفق بودن هست و خب از نظر من اون موفق و خوشبخت و... بود.
این موضوع همون چندسال راهنمایی تموم شد و من واقعا یادم رفته بود که همچین کسی رو دوست داشتم(الان می فهمم که اسمش دوست داشتن نبود و صرفا جوگیر شدن بود)، تا اینکه این کلیپ رو دیدم. با یه جستجوی اینترنتی متوجه شدم چند وقت قبل طرف مُرده! بر اثر مصرف زیاد الکل هم مرده و من اصلا نفهمیده بودم، بدون اغراق حتی بعد که فهمیدم ذره ای ناراحت هم نشدم! حتی یه لحظه...
چی شد؟
هیچی
فقط ویژگی های قهرمان زندگی من واقعی تر شد
و همین تغییر معیار و ملاک باعث شد حتی مرگ واقعی اون آدم برام ناراحت کننده که نباشه هیچ حتی از مرگش با خبر هم نشم..
این معیارها چطور برای من تغییر کرد؟
نه یک شبِ
نه با خواهش و تمنا
نه با زور و تحکم ...
با یاد گرفتن ضرورت فکر کردن و چطوری فکر کردن، با به چالش کشیده شدن داشته هام توسط خودم
با فرصت پیدا کردن، برای رسیدن به سوال های مهم تر زندگی و بعد دنبال جواب رفتن هام.
سوال هایی که کنکور و درس و گوشی و فلان فضای مجازی و فلان مد پوششی و دغدغه ی عقب نیوفتادن های الکی مانع فکر کردن بهش شده بود و تا خودت رو نکشی بیرون و از اونجا به زندگی نگاه نکنی برات این جنس سوالات ایجاد نمیشه....
تنها کاری که میشه برای این نسل و این موضوع کرد، کمک به فعال شدن قوه ی تفکر نوجوان هاست
همین...
کاری که متاسفانه آموزش پرورش ما در خاموش کردنش استاد هست!
در دادن جواب های قبل سوال...
در مشغولیت های بیهوده به جای پرداختن به مباحث مهم زندگی....