راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جلال آل احمد» ثبت شده است

#سرشار_زندگی
#جان_فانته
ترجمه: #محدرضا_شکاری

 

نشسته بودم کنار او و از حس نوع تازه ای از تفکر لذت می بردم. چون افکار آدم در اینجا فرق می کرد. بیرون، آن طرف درهای چوبی، به فکر مالیات و ‌بیمه بودی، به فکر حل شدن ها و ناپدید شدن ها، قضیه منهتن و مارتینی ها را سبک سنگین می کردی، مظنون می شدی به مدیر برنامه هایت که نکند نارو بزند، به دوستت که نکند خیانت کند، به همسایه ات که نکند حماقتی ازش سر بزند...در این مکان به مالیات و بیمه فکر نمی کردم و مدیر برنامه ها و دوست و همسایه ام به نوعی تجزیه شده و شکل روحانی و زیبایی به خود گرفته بودند؛ آن ها هویت های مستقل بودند نه موجودات زنده، انسان بودند نه خوک.

سرشارِ زندگی

 

پ.ن: کتاب زندگی یک زوج که در انتظار تولد فرزندشان هستند را روایت می کند؛ که به واسطه ی بارداری، زن خانه تصمیم جدیدی برای زندگی می گیرد که حتما بر زندگی شوهرش نیز تاثیر خواهد گذاشت...

پ‌.ن۲: کتاب خوبی بود، یعنی بد نبود، حرفای جدی داشت برای گفتن که گاهی لابه لای شوخی های کتاب، تلخیش گرفته میشد.

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۹ ، ۱۵:۴۴
راهی به سوی نور

#غرب_زدگی

#جلال_آل_احمد


طرح یک بیمار

«غرب زدگی می گویم هم چون وبازدگی. و اگر به مذاق خوش آیند نیست بگوییم هم چون گرمازدگی یا سرمازدگی؛ اما نه. دست کم چیزی است در حدود سن زدگی. دیده اید که گندم را چه طور می پوساند؟ از درون. پوسته سالم برجاست؛ اما فقط پوست است، عین همان پوستی که از پروانه ای بر درختی مانده.

به هر صورت سخن از یک بیماری است. عارضه ای از بیرون آمده و در محیطی آماده برای بیماری رشد کرده. مشخصات این درد را بجوییم و علت یا علت هایش را و اگر دست داد، راه علاجش را. 

این غرب زدگی دو سر دارد. یکی غرب و دیگر ما که غرب زده ایم. ما یعنی گوشه ای از شرق.

چنین که از تاریخ بر می آید، ما همیشه به غرب نظر داشته ایم. حتی اطلاق «غربی» را ما عنوان کرده ایم و پیش از آن که فرنگیان ما را «شرقی» بخوانند، از صبح دم تمدن اسلام، تا فروریختن ارزش هر انگاره ای در مقابل سلطه ی «تکنولوژی»... ما همیشه در این سوی عالم، همچون مشتی از خروار کلیت یک تمدن، دنیا را به انگاره ی خود می شناخته ایم و به انگ خود نشان می زده ایم، پیش از این که دیگران همین کار را با ما بکنند...»



پ.ن مهم طولانی و اصل مطلب!!! اول از همه طرح این موضوع با واژه ی غرب زدگی که خودش هم می گه ار دیدگاه فردیدی اومده و تمثیلش به بیماری (وبا زدگی! یا مقایسه اش با طاعون البرت کامو) خیلی دوست داشتنی، به جا و قابل بحث بود! یه مقدمه ی خیلی مهم برای بحث تمدنی.

من یادمه وقتی با یه استادی سر سبک زندگی حرف می زدیم، می گفت مشکل ما اینکه نه ایرانی ایم! نه اسلامی، نه غربی، نه قومیت های خاص(مثلا ترک و لر و کرد و..) و همه ی اینا هستیم، و زمانی که اینا تو یه راستا نیست مشکل اصلی شروع می شه، چون مثلا پیشرفت در تمدنی، عین سقوط در تمدن دیگه محسوب میشه چه بسا!  و این میشه که در مواجهه با پدیده های ثابت هر کدوم از این سبک ها، راه حل خودش رو داره  و اینجاست که بحران هویت ایجاد می شه و.... 

و تو مقدمه ی کتاب آسمان به زمین الصاق شد،  تمدن رو وابسته به هویت می دونه و اساسا معتقد هست که جامعه ی فاقد هویت،تمدن هم نداره و...

خلاصه که خیلی موضوع خوبی برای نوشتن انتخاب شده، اونم واسه این آدم و با وجود اینکه به اشاره ی خودش با طردشدگی از طرف روشن فکرهای دوره ی خودش بابت این کتاب  هم مواجه می شه و...

واقعا جای تقدیر و تشکر داره...

پ.ن۲: بحث آزادی از نوع خاص برای زنان و مطرح کردنش به عنوان واجبات غرب زدگی و‌بحث نقدش به جدا شدن دین و حکومت که معتقد بود در این صورت منحط میشه برام جالب بود!

پ.ن۳: خیلی خوب فرد غرب زده رو شرح داده بود.... چقدر مصداق پیدا کردم تو ذهنم براش

پ.ن۴: کتاب مبنای تقسیم و رویکرد صحبتش رو بحث اقتصاد و مصرف کنندگی یا تولید کنندگی قرار داده بود. ولی اصلا بحث صرفا انقلاب صنعتی و تولید کننده و مصرف کنندگی نیست(اقتصاد). به نظر میاد بحث فرهنگی و‌ایدئولوژی متفاوتِ پشت اون هست نه صرفا دعوای اقتصادی!

پ.ن۵: اما یه مسئله ی مهم در صحبت های نویسنده بحث تکنولوژی هست، جلال معتقده میشه تکنولوژی رو از غرب بیاری و تصرفش کنی، اما آیا واقعا همچین چیزی امکان پذیر است؟

سر این مسئله خیلی ها با هم تفاوت دیدگاه دارند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ خرداد ۹۸ ، ۲۲:۳۷
راهی به سوی نور

#خسی_در_میقات

#جلال_آل_احمد


-اولین نکته ای که بعد خوندن کتاب به ذهنم رسید و شاید بی ربط هم باشه، این مسئله است: من قبلا هم از قلم نویسنده کتاب خونده بودم، اما این کتاب خیلی حس خوب پایدار بودن زبان فارسی رو بهم داد، چون دو سه جا که یا تغییر نوشتاری بر اثر گذشت زمان بود یا رسم الخط نویسنده(مثل کلمه انگلیسی و فرانسه) تازه بعد چندبار گفتنش متوجه شدم منظورش چی بوده😂 و بعدش فکر کردم چقدر خوبه که الحمدالله رسم الخط ها حفظ شده و بدون سختی زیاد میشه همچین اثر تاریخی رو خوند.

-ماجراجویی و‌رفتن و‌گشتن و‌دیدن و‌حرف زدن؛ نویسنده رو‌ وسط گود قرار داده بود، شاید به خاطر همین حس ملموس بدون شعار رو‌منتقل می کرد.

- از همون اول کتاب انتظار یه سفرنامه ی شسته رفته ی به نتیجه برسون و واضح رو‌نداشتم! و‌به نظرم نویسنده عالی شروع کرده بود که گفت« بزُ گری که می خواهد خودش را بیشتر گم کند!»

- نگاه غُر غروی (البته به حق) جلال که نسبت به رفتار هم کاروانی هاش، سرکاروان، سازمان حج سعودی، بهداشت اونجا و ... خیلی پررنگ بود، و جالبیش این بود که خیلی تو‌رفتارش بروز نداشت...آدم خوشش میومد از این همسفر

- تحلیل هایی که می کرد و به قول خودش «غرب زدگی» هایی که بیان می کرد جالب بود. حیف که هی خودش می بُرید و ادامه نمی داد.

- پیشنهاد  بین المللی کردن اداره ی حج برام جالب بود، در حادثه ی منا هم آقا همین رو‌گفتن، چرا نمیشه خُب؟!

-برام جالب بوده که جلال نماز نمی خونده و در ایام حج تازه شروع کرده بوده به نماز خوندن و‌اون یه تیکه ای که می گه «بزرگ ترین غبن این سال های بی نمازی از دست دادن صبح ها بوده با بویش، با لطافت سرمایش...» چقدر حس خوبی به ادم می ده.

-به نظرم اوج احساس نویسنده هم اونجاست که می گه « دیدم تنها *خسی* است که به *میقات* آمده نه *کسی* و *میعادی* ...و دیدم که *وقت* ابدیت است، یعنی اقیانوس زمان و‌میقات در هر لحظه ای و هرجا....»


پ.ن: روشی نو در معرفی کتاب:). -البته صادقانه اش اینکه این رو برای گروه دیگه ای نوشته بودم، همونو رونوشت کردم این جا!!! 

پ.ن۲: چه گروه با برکتی بود! 

سه تا باهاش کتاب خوندم... چقدر نظراتی که آخرش می دادیم خوندن کتاب رو دلچسب تر می کرد...حیف که تموم شد! از ثمرات اون گروه توفیق خوندن یه کتابی بود که تا آخر خرداد باید تموم شه! و تموم می شه ان شاءالله و چقددددددر آرزوم بود که بخونمش!

پ.ن۳: مامانم جلال رو دوست داشت! منم چون مامانم دوست داشت دوستش داشتم...بیشتر که آثارش رو خوندم فهمیدم تصمیم خوبی بود!:-)

پ.ن۴: یه کتاب قطور درکتابخونه مادر جان هست به نام «جلال شناسی» خیلی دوست دارم بیشتر بشناسمش و بخونم! کتاب لاغر تر نمی شناسین؟

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ خرداد ۹۸ ، ۲۳:۴۸
راهی به سوی نور