این موجودِ عجیبِ در عکسِ حاضر تنها اسباب بازی محبوب این روزهای پسر دایی محترم هست که اخیرا در تمامی سفرها ومهمونی ها و تفریحات خانواده دیده شده و دیگه کم کم داریم به فرزند خونگی می پذیریمش!
به جرات می تونم بگم تک تک دیالوگ های کارتون این اسباب بازی(بخوانید اسباب وحشت) رو بارها و بارها از زبان پسر دایی جان شنیدیم و همگی به مرحله کهیر زدگی نزدیک شدیم.
جالبه که بدونید شده شب ها که از خواب بیدار میشه و «ایشون» رو کنارش می بینه می ترسه!
اما دوستش داره...
به لطف کارتونی که ازش دیده، به لطف هزار توانایی ای که داره و تونسته که براش قهرمان بشه.
آرزوش اینکه شبیه اون بشه. قیافه!،هیکل و توانایی های اون رو داشته باشه...
آرزوش اینکه قسمت بعدی کارتون هرچه زودتر ساخته بشه و اون بارها و بارها با لذت و البته دقت تمام تر کسب فیض کنه.
پسر دایی محترم «مُخْتار جان» (دقیقا با همین لهجه!) را هم بسی دوست داره، شاید تنها رقیب جدی «ایشون»، «مُختار جان» باشه.
مختار رو دوست داره چون می شناستش، چون اون هم قدرت جسمی بالایی داشته، چون آدم خوبه داستان بوده و با آدم بدا مبارزه می کرده.
رایان، بتمن رو هم دوست داره، بارها مرد عنکبوتی شده و با لباس های اون خونه ی ما اومده، حتی هری پاتر هم می شناسه، خیلی وقت ها چترش شده عصای جادویی و سوارش شده که هممون رو جادو کنه! بدون اینکه بدونه خودش هم در حال جادو شدنه...
.
.
.
جادو میشه تا شبیه اون ها زندگی کنه و قطعا در این جادو شدن خودش کوچک ترین اراده و تقصیری نداره، اصلا اگه راستش رو بخواهید حق انتخاب دیگری هم نداشته، نداشته یا نمیشناخته رو هم نمیدونم.
بالاخره ما برای شناسوندن این همه شخصیت ناب و قهرمان های واقعیِ زندگیِ دنیای واقعی تر جامعه خودمون، کلی تلاش کردیم. دیگه کم کاری والدین رو که به مراکز تصمیم ساز و تصمیم گیر فرهنگی نمیشه ربطش داد.
تازه با من که باشه، می گم حتی پدر ومادرش هم در این جادو شدن بی تقصیرن.
بی تقصیرن چون کسی بهشون نگفته اگه نیاز به بازی کردن بچه ها توسط آدم ها تامین نشه، تبلت و موبایل و آی پد و جک و جونور براش تنها وسیله ی بازی میشه ومعلومه که پایان این اتفاق یعنی چی.
می پرسید یعنی چی؟!
یعنی مرگ تمام خلاقیت ها و اکتشافاتی که باید در این دوران تجربه میشد ولی نشد.
یعنی مرگ مهارت ذهنی و جسمی، مرگ اعتماد به نفس.
مرگ امنیت، که نتیجه اش اعتماد های نابهجای دوران نوجوانی میشه و معضل دوستی های خیابانی برای جبران این نداشتن ها.
میشه مرگ درک محبت مادری،که نتیجه اش در فرداها، سست شدن اراده و قوه تعقل دخترهایمان با گفتن «عزیزم»های تقلبی پسرهای بازاره
بازی کردن مادر با بچه یعنی شکل گیری هویت و شخصیت کودک از همان سال های ابتدایی و باید پرسید کدام مادر بعد ساعت های طولانی کار در بیرون و سرو کله زدن با انواع و اقسام آدم ها، میتونه وقت و انرژی برای بازی با کودکش داشته باشه؟
جای این کار را مهد کودک هایی می گیرند که به روش های مدرن غربی مثلا مونته سوری درس زندگی به آینده سازانمان می آموزند. بر خوانندگان عزیز هم نگفته پیداست که چقدر این روش ها، دقیق و آگاهانه هستند، با توجه و شناختِ ویژگی های منحصر به فرد کودکانمان!
از نظر من وجود تبلت دستِ بچه پنج ساله اصلا معنی ثروتمند بودن پدر ومادر و حتی توجه به نیازهای کودک رو نمیرسونه، فقر و نداشتن هم بازی برای اون تک بچه ای رو نشون میده که مجبوره تمام لحظات کودکیش رو در کنار بزرگتر های اطرافش بگذرونه.
اگه تمام تلاش وپول هاتون رو دارید خرج این می کنید که در آینده بچه های موفقی داشته باشید یادتون باشه:
بچه ها اون چیزی نمیشن که دلمون میخواد
اون چیزی میشن که ما هستیم.
برای خوب بودن خودمون وقت بذاریم....