قدرت و شکوه زن
ناشنیده هایی درباره
#قدرت_و_شکوه_زن
در کلام امام و رهبری
با مقدمه علیرضا پناهیان
یکی از چیزهایی که در دنیا در باور فرهنگ های غربی یک چیز مسلّمی شده، این است که زن اگر چنانچه شغلی در خارج خانه نداشته باشد، زنیتش کم است. این غیر از «فعالیت اجتماعی» است، مسأله «شغل» داشتن است! یعنی به یک «ماشین نویسی» قانع بود، به یک کارمندی (در) یک گوشه ی از ادارات قانع بود. بحث این نبود که می خواست در یک «فعالیت اجتماعی» مشارکت کند، بحث این بود که می خواست آن هم مثل مردها، یک شغل داشته باشد. اکر فروشندگی یک مغازه یا یک سوپر مارکت را به او می دادند هم خوشحال بود.
در حالی که ما این را یک فعالیت اجتماعی نمی دانیم، آنی که ما می گوییم و اسلام می گوید که «کار اصلی زن» توی خانه است، آن به این معنا است که کار اصلی زن هنگامی که امرش دائر باشد بین «شوهرداری و بچه داری و خانه داری» یا «اداره ی یک سوپر مارکت» برای اینکه «فلان قدر پول در بیاورد»، آن اولی مقدم است، آن اولی شغل زن است. سوپرمارکت رابگذارد مرد برود اداره کند، کارمندی فلان اداره را بگذار مرد برود بکند...نان در اوردن از یک کار توی بازار و توی اداره و توی خیابان و توی نمی دانم فرض کنید که هر کگوشه ی دیگر، غیر از این است که انسان یک کاری را به عنوان یک «حرکت اجتماعی»، یک کار لازم، یک فریضه انجام می دهد، این دومی است که محترم است، این دومی است که بین زن و مرد مشترک است...
پ.ن: چند وقت پیش یه وبینار شرکت کردم، از کل وبینار، یه چیز باعث شد حس کنم چقدر شرکت توش برام مفید بوده، یه چیزی که حتما بارها و بارها هممون قبلا شنیدیم، و بعدا هم می شنویم، ولی اینکه باهاش دقیقا چطور رفتار می کنیم و چقدرش رو عملی می کنیم مهم تر از شنیدنش هست.
مضمون این جمله این بود : هرچند وقت یک بار بشینید دانسته ها و باور هاتون رو «نقادانه» بررسی کنید...
و آخ که چقدر از دانسته ها و «باورها»یی که حتی برامون «رفتار» ایجاد کرده نیاز به یه خونه تکونی اساسی داره...
مردم فلان شهر این جورین، فلان صنف این صفت رو دارن، روند زندگی، این شکلیش طبیعیه، داشتن فلان لوازم از بدیهیات یک زندگیه، فلان رشته، فلان مقطع تحصیلی، فلان دانشگاه رفتن از ضروریت های زندگیمه و...
چقدر به جای فکر کردن ، داریم دنبال فکرهای بقیه می دویم واقعا!!؟
یه وقتایی لازمه یه کلنگ دستت بگیری و بزنی به در و دیوارهای کاذب و بدون حجت دینی و عقلی و منطقی که دور و برت ساختی!
و اون وقت به یه جا برسی که پشت همه ی رفتارهای زندگیت یه «چرای» درست و حسابی باشه، حتی اگر غلط باشه اما ته تهش اینکه با فکر کردن، خودت بهش رسیدی...