راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مردم خداجو» ثبت شده است


روزهای انتخابات ۸۸ را به خاطر دارم، گرچه آن زمان حتی حق رای هم نداشتم ، اما یادم هست، در مدرسه هرکدام از ما با اطلاعات اغلب کپی پیس شده خانواده هایمان از یکی از نامزد انتخاباتی طرفداری می کردیم،  دو ناظم مدرسه یمان طرفدار دو نامزد متفاوت بودند و یادم می آید شوخی هایی که سر صف با هم می کردند و خنده های تمامی دانش آموزان مدرسه را.

ساعت ها بحث و ارائه نظر مادر و خاله، دایی و خواهر زاده را در دورهمی ها، هم به خاطر دارم.دیگر مهمانی هایمان هم جو سیاسی داشت، اما بعد از ساعت ها حرف و‌بحث، همه سر یک سفره شام می خوردیم و می خندیدیم.

یادم هست معلم آمار آن سال را، وقتی درس می داد برای یادگرفتن تفاوت فراوانی ها، از اختلاف های آمارهای مطرح شده توسط دو نامزد ریاست جمهوری میگفت و دلیل اختلاف های اعداد و ارقام، طرفدار نامزد پیروز نبود، اما خوب به خاطر دارم  بعد از  انتخابات و مشخص شدن نتایج می گفت، اشتباه، تخلف، تقلب و هرآنچه می خواهید اسمش را بگذارید، ۱۱۰۰۰۰۰۰ رای را نمیشود جابه جا کرد، می گفت ما باختیم اما من جنبه باخت راه هم دارم. می گفت زندگی هم مثل ریاضی باید دو دوتا، چهارتا، پیش برود، میگفت نمیشود هر جا خواستی قوانین بازی را به نفع خودت تغییر دهی.

آن روزها درک عمیقی از فتنه نداشتم، اما خوب به خاطر دارم شبی که عکس امام را پاره کردند و من تصاویرش را دیدم، گریه کردم، یادم هست وقتی روز عاشورا شنیدم به مردم عزادار حمله شده، عصبانی شدم، بگذریم از اینکه صدا و سیما در آن زمان نه خوب کار کرد و نه اتفاقات اطراف شهر را خوب بازتاب داد، من نه میدانستم و نه خواستم حالا که «زخم تازه» تصاویر وحوش رمیده در خیابان را نشان می دهد ببینم چه کردند با جان و اعتقاد مردم.

چشمانم را بستم، صداها هم آزارم داد، از حساس بودنم نبود، من که بارها و بارها زخم و خون دیده ام، بارها ناله و جیغ و فریاد شنیده ام، چرا برای تمام کردن مستند، ده هابار توقف کردم، چرا هر بار که صحبت از ۸ماه قشون کشی خیابانی و اتفاقات آن روزها می شود، قلب من سنگین می شود؟

فکر می کردم ، هر آنچه باید از ۸۸و حوادث بعد آن بدانم را می دانم، اما نه! من هنوز خیلی نمیدانم ها را باید ببینم و بشنوم. غبارها نشسته است، حالا می شود به بیرون ماجرا آمد و همه چیز را از اول با دور کند مرور کرد، آن احترام و عقلانیت طرفداران دو جبهه چه شد؟ ۸سال از انتخابات گذشته، چه کسی فاصله ی ایجاد شده ی بین خواهر برادر قصه یمان را پر خواهد کرد؟ فاصله بینشان را با چند سال روشنگری می تواند پر کرد؟ چه کسی اولین بار برای نوجوان دبیرستانی، ترس از خیابان های نا امن شهر را رقم زد؟ این همه حقد و بغض و‌کینه نسبت به نظام و‌ ولایت را چه کسی در دل ها شعله ور کرد؟ این همه حیوانیت و وقاحت راچه کسی دید و‌سکوت کرد؟ جمعیت خداجوی کجا بود؟ نکند همین هایی را می گویید که من حتی نتوانستم فقط «صدا»های باقی مانده از آن روزهایشان را بشنوم، تصویر اعمال شنیعشان که بماند.


تمام این زهرخاطره هارا لحظه ای از یاد ببر، یاد روزی بیفتید که در اقیانوس بصیرت ملت رها شده اید و امواج خروشان خشم به حق مردم، رفت تا آتش حماقت و عناد این جماعت را خاموش کند.

تمام افتخار من این است که روزی به نوادگانم بگویم من هم در حماسه یوم الله ۹دی حضور داشتم.

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ دی ۹۶ ، ۱۵:۵۴
راهی به سوی نور