شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: «قسمت نیست»
بیا به داد دل تنگ ما برس ای عشق!
اگر که حوصله داری، اگر که زحمت نیست
غمیست در دل جاماندههای کرب و بلا
که هرچه هست یقین دارم از حسادت نیست
میان ما که نرفتیم و رفتهها شاید
تفاوتیست در آغاز و در نهایت نیست
همیشه آن که نرفتهست بیقرارتر است
همیشه آن که نرفتهست کمسعادت نیست
و آن کسی که در این راه اهل دل باشد
سر گلایه ندارد، پی شکایت نیست
خودش نرفت و دلش را پیاده راهی کرد
نباید این همه دل دل کند، که فرصت نیست
✍️ مریم کرباسی
پ.ن: انا عند منکسره قلوبهم
خودت گفتی ...
شکسته تر از حالا نبوده ام
توی نوشته هام، گاها به صورتجلسات و یادداشت های جلساتِ دوران دانشجویی برمی خورم.
به اون مواردی که باید اول جلسه اشاره میکردم، به انتقاداتی که از بقیه و کارها داشتم، به خلاصه نظرات آدم ها راجعبه یه موضوع چالشی، به دل نوشته هام بعد یه جلسه ی بد و به درد نخور و...
چقدر بالا پایین شدم
و چقدر خاطرات تلخِ یه سری اتفاقات و یا یه سری آدم ها هنوز که هنوز هست طعم گسش زیر زبونم میاد و ناراحتم میکنه.
آدم هایی که الان حتی یادشون نمیاد چقدر اشتباه کردند و چقدر کارهاشون حتی تا الان تلخ مونده!
پ.ن: ذنب به معنی دنباله است، کارهایی که تا مدت ها بعد اثرش و یادش و ادامه اش باقی مونده
خدایا ذنب هایی که حتی یادم نمیاد رو ببخش
و کاری کن بتونم اثرهای منفی کارهام رو جبران کنم...
یا غافر کل ذنوب
به اندازه ی جهان هستی خسته ام
و به اندازه ی جهان هستی امیدوار
بی آنکه به ما نزدیکتر شود از او حسابی ترسیده بودیم و بی آنکه از ما دور شود، کم کم بیخیالش میشدیم...
این رسم ما بود! مرگ ما را به خوبی میشناخت.
امشب بیمارستان شیفت بودم، یکی از بچه های بخش اطفال مونده بود تو حیاط و بالا نمیومد،بخش اطفال کنار بخش ماست. از مامانش اجازه گرفتم و آوردمش بخش خودمون، یه کم که سرگرمش کردم گفتم دیگه برو بخواب.
گفت نمیرم، می ترسم بمب بندازن
گفتم نترس، هیچ قانونی اجازه نمیده به بیمارستان حمله کنند، اینجا امن هست.
گفت واقعا
گفتم واقعا
خیالش راحت شد و رفت بخششون...
و من به اسراییلی فکر کردم که چند بیمارستان رو تخریب کرده و چه قوانینی رو که نادیده نگرفته؟...
خدایا تو یاور ما باش در این دنیای جنگل وار
مدت هاست که در قسمت توضیحات نمایه ام این را نوشته ام:
«إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ»
آن زمان صرفا چون حضرت آقا خیلی تکرار میکرد از آیه حس خوبی می گرفتم، بعدها که تدبرش را خواندم و شأن نزولش را و قبل و بعد آیه را نگاه کردم دیدم عجب آیه ی دل گرم کننده ای است.
صحنه را تصور کنید:
آنجا که تهِ تهِ تهِ ناامیدی قوم موسی رسیده، موقعیت را فرض کنید، زمانی که روبه رویت دریاست و پشت سرت فرعون. انتهای امید. آنجا که اصلا راه نجاتی به طور منطقی نمی تواند باشد،همراهان موسی (ع) گفتند:
فَلَمَّا تَرَـٰٓءَا ٱلۡجَمۡعَانِ قَالَ أَصۡحَٰبُ مُوسَىٰٓ إِنَّا لَمُدۡرَکُونَ
به درک واصل شدیم. به زبان امروزی اش میشود، بدبخت شدیم!
چه کسانی این را میگویند؟
کسانی که تهدیدهای وحشتناک فرعون برای ایمان آوردنشان به موسی ع متوقفشان نکرد، کسانی که تهدید و تطمیع و تزویر مانع ایمانشان نشد. اما در این صحنه واقعا انگار به بن بست رسیده اند.
حالا زاویه ی دوربین را می بریم روی حضرت موسی (ع)، در جواب چه میگوید؟
قَالَ کَلَّآۖ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهۡدِینِ
هرگز
هرگز را با اطمینان هم میگوید.
جمله ی بعدی اش هم آنقدر تاکید دارد که به فارسی انگار چندبار حتماً حتماً حتماً گفته باشی، یا خیییییییییلی را با چندین «ی» نوشته باشی، طوری جمله اش را می گوید که از «اگر» و «شاید» به دور باشد...
کَلَّآۖ إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهۡدِینِ
معیّتِ ربّ ام همراهم هست و هدایت میشویم...
حالِ این روزهایمان همچین کلامی را نیازدارد که دائم در ذهن و رفتار و عکس العمل هایمان تکرار شود.
حالی که مطمئن باشیم به رب داشتن و معیّتش و هدایتش.
دلمام گرم باشد
گرمِ گرمِ گرم
و همین آرامش بعد این صحنه، باعث شده که این عبارت طی چندین سال از توضیحات نمایه ام کنار نرود.
چه طور ؟ نمی دانم
چه زمانی؟ نمی دانم
توسط چه کسانی؟ نمی دانم
جواب خیلی از چرا و چطور های دیگر را هم نمی دانم.
ولی به کتاب خدا ایمان دارم و به موسیِ کلیم الله مؤمنم...
*«إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ»*
شاید این اولین بار است که در سالگرد رحلتتان گریه ام گرفته
قبل از این هیچ وقت این کار را نکرده بودم.