راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روز معلم» ثبت شده است

آقا معلم، سلام...

 

اولین باری که دیدمتان در تلویزیون بود، انقدر محکم حرف می زدید که اگر‌ می خواستیم شلوغ کاری هم کنیم و گوش ندهیم اُبهتتان نمی گذاشت.

بعدها، حرف هایتان را خواندم، لابه لای کتاب های قدیمیِ چند ریالی مادر. همان ها که تعریف می کرد که برای یادگیری اش دور هم جمع می شدند و‌بحث می کردند.

دقیقا همان هایی که روزی بی تکبر برای جمع کوچکی سخنرانی کردید، شاید حتی خود آن ها که مستمع حرف هایتان بودند هم فکر نمی کردند حرف هایتان روزی انقدر مهم شود که به چاپ پنجاه و‌شصت و صد برسد.

گمانم همین کتاب ها برای توشه راهتان کافی است، از بس تک تک شان عمری را از کج رفتن نجات دادند.

فکر می کنم چطور یک معلم انقدر بین شاگردانش محبوب می شود؟ 

رمزش اخلاصتان نیست؟ گمانم هست.

یحتمل موقعیت شناسی تان هم باعثش شده باشد. وقتی خواندم با حسرت به کتاب خانه تان نگاه کردید و گفتید چقدر کتاب که دوست داشتم بخوانم اما اولویت نیست تازه فهمیدم چقدر سوال های ما برایتان مهم تر از علایقتان بوده.

شاید اگر کسی نشناستتان فکر کند، این اقا معلم از آن معلم های جدی و‌خشکی است که برای  خانواده هم معلم بازی می کند، اما آن روز که داستان رفتارتان با همسرِ از سفر برگشته تان را خواندم فهمیدم حاشیه های این چنینی شما متنتان را پر رنگ تر کرده است...

من جوانکی بودم پر از سوال و دغدغه و شبهه. پر از ندانستن... جرعه جرعه کتاب هایتان را نوشیدم، سخنرانی هایتان را با تمام وجودم گوش دادم،  انگار من شاگرد بودم و ‌شما معلم خصوصی من، دقیقا به همان سوال ها پاسخ می دادید که نمی دانستم، اندازه ی سواد من...

وقتی بی طرفانه مکاتب و نظریه ها را شرح می دادید و‌بعد با منطق بدون تعصب بررسی شان می کردید دقیقا همان معلم جذاب دل خواه من می شدید...

شاید شما مرا نشناسید

اما من تمام پایه های اعتقادی ام را مدیون شما هستم. 

تمام اسلامِ زیبای دوست داشتنیِ بدون ِ شبهه ام را...

 

آقا معلم؛ هنوز خیلی چیزها را باید یادم بدهید که نمی دانم. لطفا معلمم بمانید.

برایتان علوّ درجه بیش از پیش آرزومندم.

از طرف شاگرد کوچکتان

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۲۷
راهی به سوی نور

تجربه مربی گری برام خیلی درس و نکته داشت. از تجربه های شیرین و بعضا خنده دارش گرفته ( مثلا اینکه دانشجوهام فکر کردن من ترم بالایی افتاده ام! و منتظر استادشون بودن! یا اینکه آقایون دانشجو با دو برابر قد و سن، استاد صدات بزنن و خودت خنده ات بگیره!) تا اتفاقاتی که نگرانت و یا حتی ناراحتت می کنه.

پوسته ی استاد و شاگردی، پوسته ای جدا است از همکلاسی بودن و دوست بودن و آشنا بودن. وقتی بتونی اعتماد جلب کنی، اونوقت کلی حرف یواشکی هست که دنیای دیگه ای رو برات باز می کنه.

تجربه ای جدید از حس مسیولیتِی که هرگز تجربه اش نکرده بودی، نگران پرورشِ کنار آموزش بودنی که یه عمر نبودشو حس کردی،... و الان باید بیش از محتوای علمی حواست به راه و پیام این پرورش باشه.


استاد بودن سخته...

استاد خوب و موثر بودن سخت تر...


باید یاد بگیری خستگی های کارهای دیگه ات هرگز مانع راهت نباید بشه که هیچ، تازه  انگیزه بشه برای ادامه راه....

نباید فکر کرد و فکر کرد و همیشه زیر آب موند، نباید همیشه تو انتزاع موند. یه روز باید سرتو از آب دربیاری و بفهمی چطور می خواهی افکارت رو عینی اش کنی.. عینیتی که قطعا از تفکرات و وظایفت خارج می شه.

مگر نه اینکه انفاق پر کردن خلاء ها است.. خلاء های دانشگاه اسلامی که تا اسلامی نشه مملکت اسلامی نمی شه، دانشگاهی که مرکز تحولات جامعه هست کجاست؟

چرا انقدر ساده داریم از کنار این نهاد رد می شیم؟

نگاه کن! به اطرافت نگاه کن!

چقدر از دوستانت و آشناهات مسیر زندگیشون به قبل و بعد دانشگاه اومدن تقسیم شده؟

چقدر این تغییرات رو دیدیم و برامون مهم بوده؟

چرا فکر می کنیم در برابر این مادر و پدرهای فردا مسیولیتی نداریم؟ چرا این تلاش ها رو سطحی می دونیم؟

اولویت های فردی رو کاری ندارم. ممکنه یه روز به خاطر حفظ وطن و امنیت نظامی کشورم مجبور باشم دانشگاه رو در برهه ای رها کنم و برم دفاع کنم، ممکنه یه روز به خاطر حفظ خانواده و تربیت فرزندم در شرایط تزاحم و اولویت های زن بودنم نیاز رو جای دیگه تشخیص بدم؛ اما آیا علم و تسخیر مراکز علمی که اولین قدم تغییر نظام آموزشی فشل فعلی هست، اولویت امت حزب الله انقلابی ما محسوب میشه؟

سطحی نگری است اگر عینی، مصادیق ذهنی یمان را دنبال نکنیم....

 

 



پ.ن: آدم خوب به عقیده خوب داشتنه...عقیده هایی که توی تک تک رفتارهات معلوم باشه...

توی اخلاقت، رفتارت، نوع انتقاد پذیری و انتقاد کردنت، روی نحوه و کیفیت و هدف درس خوندنت، روی برخورد با خانواده و دوست و همکار و آشنات، توی اولویت بندی هات و...

نمیشه فکر کنی چون عقاید خوبی داری دیگه حله! پس کو نماد بیرونیش؟؟

پ.ن 2: استاد شهید مطهری به معنای واقعی استادم بودن. هرچقدر که بیشتر ازشون یاد می گیری بیشتر می فهمی چقدر نمیدونی...خدا بر درجاتشون بیفزاید ان شاء الله...شادی روحشون صلوات

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۰۱
راهی به سوی نور