راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «الگو» ثبت شده است

#من_زنده_ام

#معصومه_آباد

#کتاب


یکی از برادران آزاده از همسرم پرسید، آقا سید من می توانم یک خواهش از این خواهر آزاده مان داشته باشم. همسرم گفت بفرمایید. گفت، خواهر لطفا دستتان را زیر چادرتان بگیرید. فکر کردم شاید اشکال داشته باشد که پشت دستم بیرون باشد دستم را زیر چادرم گرفتم. دولا شد، دست هایم را از روی چادر بوسید و بر چشمانش مالید. گریه می کرد و می گفت: خواهر من نظامی هستم. در دوران اسارت و زندان های مختلف خیلی شکنجه شدم، اما هیچ وقت عراقی ها نتوانستند اشک مرا ببینند. فقط یک بار، روزی که شما موش را کشتید و بیرون انداختید رئیس زندان بعد از یکسال  دوباره مرا برای بازجویی احضار کرد همه ی سوالات از باب شماها بود. پرسید: چرا این دخترها خصوصیات زنانه ندارند؟ چرا موش گرفته اند و به یقه ی سر نگهبان زندان انداخته اند و‌ او را مسخره بقیه ی زندانی ها کرده اند؟ چرا کارهای ممنوعه انجام می دهند و از چیزی نمی ترسند و آخرش پرسید همه ی زن های شما این گونه اند؟ هق هق زدم زیر گریه، قد کشیدن، احساس غرور کردم.

گفتم: به خدا همه ی زن های ما، همه ی دخترهای ما این طوری هستند. ما زنده نباشیم که ببینیم زن  و دختر های ما اینجا از خود ضعف نشان بدهند.

پ.ن: حس خوشایند عزت در کنار حس گریه از شدت غم، احساسی بود که در خوندن صفحه صفحه ی کتاب تجربه اش کردم.


پ.ن٢: غیرت علوی، عفاف فاطمی...

چه مردهای غیوری که حس سرافرازی به آدم می دادند، و چه زن های عفیفی که حس غرور...کاش با رفتارهای نسنجیدمون، آزارشون ندیم.


پ.ن٣: کتاب رو سه روزه، بین سخت ترین امتحانم خوندم...انقد برام مهم و جذاب بود.


پ.ن٤: دلم می خواد خانم آباد رو از نزدیک ببینم...خدا خیرشون بده بابت نوشتن این کتاب. سلامتیشون صلوات...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۶ ، ۲۰:۱۳
راهی به سوی نور

#پسرک_فلافل_فروش

#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری

#گروه_فرهنگی_ابراهیم_هادی


یک شب از برادرم سؤال کردم چطور این‌قدر تغییر کردی؟

گفت: کتابی هست به نام معراج السعادة. واقعا اگر کسی می خواهد به معراج یا به سعادت برسد، باید هر شب یک صفحه از این کتاب را بخواند. بعد کتاب خودش را آورد و از روی کتاب برای ما می خواند و می گفت به این توصیه ها عمل کنید تا به سعادت برسید...

بخشی از وصیت نامه شهید:

از خواهرانم می خواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا(س) رعایت کنند، نه مثل حجاب های امروز، چون این حجاب ها بوی حضرت زهرا(س) نمی دهد. از برادرانم می خواهم که غیر حرف آقا حرف کس دیگری را گوش ندهند. جهان در حال تحول است...

پسرک فلافل فروش

پ.ن۱: سبک ‌کتاب های گروه ابراهیم هادی رو دوست دارم، از مطالب اضافه و تخصصی جنگ صرف نظر کرده، اینکه خیلی ساده می تونی با کتاباش همراه بشی...

پ.ن۲: شهدای مدافع حرم خیلی خاص و عجیبن برام...

پ.ن۳:  روز دختر ما پول عیدی ندادیم! کتاب عیدی دادیم! مسئول خرید وانتخابشم من بودم...رویای نیمه شب، پنحشنبه فیروزه ای، دختران آفتاب...

برای خودمم دوتا هدیه گرفتم! یکی این کتاب و یکی زن در اسلام بنت الهدی صدر....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۶ ، ۱۱:۰۳
راهی به سوی نور

#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان

#کتاب_حمید_باکری


من اگر قرار بود یک بار دیگر زندگی کنم برنامه ام را جوری تنظیم می کردم که با علم بیشتری همین زندگی را دوباره تجربه کنم. مطمئن باشید که باز با حمید باکری ازدواج می کردم، باز همان آوارگی ها را تحمل می کردم...باز افتخار می کردم که فقط چهار سال با حمید زندگی کرده ام و همه چیز ازش آموخته ام.

من حاضر نیستم این چند سال زندگی با حمید را با هیچ چیز گرانبهایی عوض کنم. به آسیه هم همین را گفته ام. حتی به او سپرده ام«هر وقت یک حمید پیدا کردی برو باش ازدواج کن، ولی.‌‌..

#برو_یک_حمید_پیدا_کن.»

پ.ن۱: تصور وجود این آدم ها تو این دوره زمونه محال نیست اما سخته!

پ.ن۲: گاهی فکر می کنم خوندن این کتابا آدمو پر توقع می کنه! هم از خودش،هم از اطرافیانش...

پ.ن۳: به نظرم خیلی مظلوم‌بودن این دو برادرِ شهیدِ جاویدالاثر...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۶ ، ۱۶:۵۹
راهی به سوی نور