راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وظیفه» ثبت شده است

🔹همه مضطرب، منتظر،مشتاق...

سهمیه ی دیدار امسال به چه کسی خواهد رسید؟!

بعضی قرعه کشی کردند،اسم بعضی در امد، اسم برخی نه ...

در جایی سهمیه به دبیر رسید...جای دیگر به آنکه سال قبل بیشتر تلاش کرده بود..‌.

هرچه بود حالا دیگر مشخص است ۴شنبه چه کسی زیر طاق آسمان ولایت هم نفس رهبرش میشود..چشم در چشم...افطار به صرف یک جرعه عشق...

من اما نیستم‌‌‌،مختارانه...

و حتما از این بابت ناراحت...اما...

به نرفتن ها و رفتن ها که فکر می کنم چند چیز کنار هم قطار می شود...

درباره خودم...

❓اول: باطن واقعی من؟! اگر میان آن همه جمعیت من آنی نباشم که باید؟!اگر رهبرم که از نظرم باطن امور را هم مطلع است مرا ببیند آنگونه که نباید!!! خدایا خودت ستارالعیوبم باش...


❓دوم: سر پایین و شرمنده ام...در این یک سال چه کردم...ساده ترین حالت که نگاه کنیم یا اردو رفته ام یا اردو برگزار کرده ام..‌یا مصرف کننده بودم یا تولید کننده...از جیب این ملت و این نظام هزینه داده ام... نتیجه؟!جهت کارهایم؟!نیت؟!اولویتشان را درست تشخیص داده ام؟بابت کدامشان پشیمانم؟!غیر از توجیه بقیه، جواب هایم خودم را قانع می کند؟!ولی امرم را چطور؟!


❓سوم: اویس قرنی...چطور بدون حضور چشم امیدش شوم...چطور رابطه مان به مکان و زمان محدود نشود...چطور در دلش بروم که دیدار اختصاصی با جایگاه ویژه نصیبم شود؟


🔸دیدارهای ماه رمضان حضرت ماه به  قول دوستی لیله القدرمان است...محاسبه کنیم...من در جایگاه خودم چه کردم؟...

وای به حالم اگر جوابی نداشته باشم که ندارم.

وای به حالم.....اگر دل خوش کنم به رفتن ها و دل گیر شوم از این نرفتن های مکانی و زمانی...

وای به حالم اگر فرق نکنم...اگر از این که هیچ وقت ولی امرم روی‌من حساب نکرد غصه نخورم...وای به حالم اگر بار بردارش نبوده ام که هیچ باری شدم برایش...وای به حالم اگر  با رفتار و کردار و گفتارم ، بد بین کرده باشم بقیه را به قشر مذهبی.با ادعاهای تو خالی ام...با...


🔹بگو...باز هم امیدمان ده برای سال جدید...با انگیزه های جدید...

که ما بازهم فرمان های امسالت را جمع کنیم با فرمان دوازده گانه سال قبل،فرمان ۶ماده ای دو سال قبل....که تلمبار کنیم دستور هایت را و بعد صدای نعره مان برای این مسیول و آن مسیول بلندتر از قبل شود...ما فقط می توانیم مطالبه کنیم...عمل به دستور شما کار ما نیست...از ما چه انتظاری دارید؟!۲۰برابر جوانان صدر انقلاب؟!

که بدانیم،که بخوانیم؟که خمینی و انقلاب اصیل  را بشناسیم؟

شرمنده اما با چه محاسبه ای به این نتیجه رسیده اید؟!درس و کار و خانواده و شورا و معاون فرهنگی را مگر ندیده اید؟...و هزار بهانه هایی که خودمان هم باور کرده ایم....


⚠مواظب باشیم نکند اشتباه رویمان حساب باز کرده باشد نایب امام زمانمان!؟⚠

دیدار دانشجویان

پ.ن: گله زیاد دارم از خودم....از هم جبهه هام(یکی  میگفت نگیم هم سنگر، گاهی سنگر ها متفاوته! بسته به زن و مرد، بسته به شغل و رشته،بسته به....)

ولی

آمدم لب به سخن باز کنم....یادم رفت


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۶ ، ۰۱:۴۶
راهی به سوی نور

 اولین بار که لفظ لیله القدری حضرت زهرا(س) به گوشم خورد پارسال در اردوی صراطمان بود. همزمان یا نزدیکی های شب شهادت.

 

 

آخرین کلاس اردو آقای باقرزاده دعوت شدند و طبق معمول  اشک درآوردن هایشان، بدون دم گرفتن، بدون شور خواندن، واحد می خواند، اصلا هم سعی در روضه خوانی نداشت.

 

 

 

عجیب میگفت، به حرف هایشان با تردید نگاه نمی کردم. عوضش خوب فکر کردم.

 

 

 

"اصلا شب قدر یعنی فاطمه(س)، "لیله القدر خیر من الف شهر"؛"شهر" را امام معنی می کنند...شاید فلسفه پنهان ماندن قبر هم همین است...اینکه ائمه می گویند شما در مصیبت ها به ما مراجعه می کنید و ما به مادرمان فاطمه(س)؛ یعنی سرو کار بزرگان باید با ایشان باشد نه امثال من..."

 

 

 

از ابتدا به یاد دارم که یادم داده بودند که فاطمه(س) الگو باشد برای من، برای ما، برای زنان مسلمان؛ اصلا راحتت کنم فاطمه(س) خیر النساء است؛ پس الگو باشد برای همه عالم.اما چگونه؟ به یاد ندارم! شاید یادم هم نداده باشند.

 

 

 

آنقدر لابه لای زندگی نامه های شهدا غرق شده بودم که فکر می کردم، اینکه من زن هستم محدودم می کند از تفنگ به دست گرفتن، از به جبهه رفتن، از تیر و ترکش خوردن. چه حسرتی داشت نگاهم وقتی مدافعین حرم می رفتند و "عند ربهم یرزقون" بر می گشتند.

 

 

 

گذشت و گذشت تا تاریخ خواندم، نه که نخوانده باشم ها!نه...خواستم  متفاوت از قبل بخوانم، بخوانم که یادآوری شود برایم " که ما از تاریخ می آموزیم که چیزی از تاریخ نمی آموزیم"

 

 

 

خواستم دنبال اشتباهاتم در صفحات تاریخ بگردم، خواستم فرداهایم را در گذشته ی دیگران پیدا کنم.

 

 

 

رسیدم به جنگ "احد"، فیلم محمد(ص) را که می داد همیشه به صحنه ترک ماموریت  در تنگه احد که می رسید، حرص می خوردم!حرص می خوردم که آخر چرا؟ یک قدمی پیروزی؟ طمع غنیمت؟ آخر پیامبر(ص) که گفته بود جهاد شما کجاست؟ گفته بود لازم نیست در میدان قتال بیایید و بجنگید.گفته بود که سنگر را حفظ کنیم.

 

 

 

اما..

 

 

 

همین !خواندیم و رد شدیم.

 

 

 

این بار ماندم

 

 

 

چیزی در من، نگه داشت مرا!

 

 

 

این را نگه دارید؛ کمی عقب تر می روم.

 

 

 

یک روز سر کلاس استاد غلامی یکی از دوستان هم تشکلی استان دیگر بدون مقدمه پیامکی زد، عجیب! آمدم بیرون و زنگ زدم.

 

 

 

متن پیامک ساده بود! الان وظیفه ما به عنوان یک خانم در شرایط موجود، چی هست؟ همین...

 

 

 

فکر کردم...ماه ها به این سوال فکر کردم، من و جامعه، من و خانواده، من و فرداها، من و جنگ نرم، من و حکومت امام زمان(عج)، من و تمدن سازی، و حالا در پرانتز من را جنس مونث در نظر بگیرید.

 

 

 

نمی شود؛ یک چیزی با این همه وظیفه جور در نمی آید. مگر می شود جهاد  فرهنگی کرد و وقت درس خواندن داشت که بشوی استاد دانشگاه که فردای جامعه را بسازی؟ می شود هم به فکر مهد کودکت باشی و هم به فکر دانشگاه؟ می شود هم خانواده را داشت و هم کار تشکیلاتی کرد؟ می شود هم کار علمی کرد هم فرهنگی؟

 

 

 

نه...یک جای کار می لنگد...

 

 

 

باید انتخاب کنی؛ یا دختر خانواده باشی، یا دانشجوی موفق دانشگاه، یا عنصر تشکیلاتی، یا استاد دانشگاه، یا موسس مرکزی برای تربیت اسلامی کودکان( نه انچه الان مهد کودکش می خوانند)، یا باید پرستار نمونه و وظیفه شناس باشی، یا شهروند آگاه و مطالبه گر یا...

 

 

 

خسته شدم...تا...( برگردیم اول ماجرا)

 

 

 

تنگه احد! یادتان هست که...این بار آنچه باید می گرفتم را گرفتم.

 

 

 

ماموریت من همان تنگه احد است. همان جا که باید باشم...

 

 

 

چه کسی گفت که جنگ فقط در آن طرف مرز هاست؛ کنار تل زینبیه؟

 

 

 

راستش را بخواهی سخت است دختر بودن! جنگش ولی نرم، جانبازش هم قابل تشخیص نیست، چون گلوله هایش نامرئی است...

 

 

 

مگر اینجا فضای جنگ نرم نیست؟ خانواده سنگر من نیست مگر؟ چقدر غافل شدم از این سنگر(این را زمانی فهمیدم که این روزها تغییرات 180 درجه ای مثبت را در خانواده ام می بینم) مگر نه اینکه خیابان های من، محله ی جنگ زده است؟ قیافه ها را ببین؟ مدل ها را نگاه کن؟ این جا هم می شود جنگید.

 

 

 

نمی گویم چادر اما همین چند متر حجابمان چه نقشه های شومی را که  تا به حال نقش بر آب نکرده است. چه بودجه هایی که برای برداشتنش از سرم ، روانه ی پایگاه های نظامی نکرده است.

 

 

 

خنده هایی که باید کنترل شود، راه رفتن هایی که باید نماینده وقارت باشد، لحن کلامی که نباید دل برباید، زیبایی که باید محفوظ بماند، جنگیدنی که باید با حفظ سمت از سنگری به سنگر دیگر منتقل شود.

 

 

 

چقدر باید مهارت یاد بگیری برای مدیریت این همه...

 

 

 

آنچه از فکر درباره فاطمه(س) فهمیدم، مادری اش برای پدرش بود، آرامش بخش بودن بودنش، همسری کردن برای علی(ع) ، ریشه بودنش برای شجره طیبه امامت بودن، آنجا که باید از ولایت دفاع شود، از صد مرد جگردار تر می شود، آنجا که باید مادری کند، کم  نمی گذارد، آنجا که باید، معلم جامعه می شود.

 

 

 

تکلیف را تشخیص دهی آن وقت دیگر تردید نخواهی کرد.

 

 

 

 رک بگویم؟

 

 

 

 

اگر اهل وظیفه و سختی و این ها هستی که بمان،در همه سنگر ها؛اما اگر نه..اگر توان شانه هایت کم می شود، قوی کن خودت را و تا قبل آن یادت بماند تنگه ات خانواده است و در فرداها همسری و مادر بودنت تنگه احدت خواهد شد، مردی که تو روانه اش می کنی به میدان قتال، نسلی که تو تربیتش می کنی برای جامعه فردا؛تنگه را از دست ندهی بانو... بگذار پیامبر (ص) حداقل از تنگه خیالش راحت باشد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۱۳
راهی به سوی نور