راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فاطمه سلیمانی» ثبت شده است

#به_سپیدی_یک_رویا

#فاطمه_سلیمانی_ازندریانی

همیشه این سخن ابوالحسن را به یاد داشته باش
" مومن، مومن واقعی نیست، مگر انکه سه خصلت در او باشد:
سنتی از پروردگارش و سنتی از پیامبرش و سنتی از امامش. سنت پروردگارش، پوشاندن راز است،
سنت پیغمبرش، مدارا و نرم رفتاری با مردم است و سنت امامش صبر کردن در زمان تنگدستی و پریشان‌حالی است."

سلطان! به سنت امامت وفادار باش. در پریشانی‌حالی صبر پیشه کن.
ناله کردم: این پریشانی مرا می‌کشد!

پ.ن: خوندن داستان تاریخیِ موثق خیلی برام جذاب تر از تاریخ تنهاست! 

پ.ن۲:داستان زندگی حضرت فاطمه معصومه (س) بعد از سفر اجباری برادرشون امام رضا(ع) و قصد ایشون برای سفر به خراسان رو  روایت می کنه،  و حقیقتا زیبا...


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۹۸ ، ۰۱:۱۸
راهی به سوی نور

نام کتاب: #رد_سرخ_جامانده_بر_فنجان

((مجموعه #داستان_کوتاه))

نویسنده: #فاطمه_سلیمانی_ازندریانی

.

.

کوچک‌تر که بودیم، در برابر کوچک‌ترین سوال با چشم غرّه و اخم و ابرو در هم کشیدن مواجه می‌شدیم. بعد از آن ناچار به لب‌هایمان مهر سکوت زدیم.

اما دیگر چاره‌ای نداشتیم‌. باید می‌پرسیدیم و جواب سوال‌مان را می‌گرفتیم.

جواب سوال ما خیلی مهم بود! هر دو امیدوار بودیم حدس‌ها و خاطرات من درست باشد.

اینکه دو انگشت بابا قطع شده باشد و اینکه انگشت‌های بابا را پیوند نزده باشند.

چون این یک مشت استخوان بی‌نام‌ونشانی که برگشته بود، دو انگشت کم داشت .....

رد سرخ مانده بر فنجان

پ.ن: کتاب پیشنهاد آبجی خانم جان بود، داستان کوتاه خوبه، ولی واقعا چهار پنج تا از داستان ها عالی بود....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۶ ، ۰۰:۲۲
راهی به سوی نور