راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید مطهری» ثبت شده است

#تعلیم_و_تربیت_در_اسلام
#شهید_استاد_مرتضی_مطهری

در این جا ما دو مسئله داریم: یکی مسئله پرورش عقل و دیگر مسئله علم.
مسئله علم همان آموزش دادن است. «تعلیم» عبارت است از یاد دادن. از نظر تعلیم، متعلّم فقط گیرنده است و‌ مغر او به منزله ی انباری است که یک سلسله معلومات در آن ریخته می شود. ولی در آموزش، کافی نیست که هدف این باشد. امروز هم این را نقص می شمارند که هدف آموزگار فقط این باشد که یک سلسله معلومات، اطلاعات و فرمول در مغز متعلّم بریزد، آن جا انبار بکند و ذهن او بشود مثل حوضی که مقداری آب در آن جمع شده است. هدف معلم باید بالاتر باشد و آن این است که نیروی فکری متعلم را پرورش و استقلال بدهد و قوه ی ابتکار او را زنده کند، یعنی کار معلم در واقع آتشگیره دادن است. فرق است میان تنوری که شما بخواهید آتش از بیرون بیاورید و در آن بریزید تا این تنور را داغ کنید و تنوری که در آن هیزم و چوب جمع است، شما آتشگیره از خارج ‌میاورید، آنقدر زیر این چوب ها و هیزم ها می دهید تا خود این ها کم کم مشتعل بشود و تنور با هیزم خودش مشتعل گردد.


 

پ.ن: اگر مهم ترین موضوع در عالم تربیت انسان نیست، پس چیه؟ 

پ.ن۲: خیلی از کتاب های شهید رو برای چندمین بار می خونم و برای چندمین بار می فهمم چققققققدر مدیون ایشونم برای دانسته هام. شادی روحشون صلوات بفرستید لطفا.

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۰:۰۷
راهی به سوی نور

آقا معلم، سلام...

 

اولین باری که دیدمتان در تلویزیون بود، انقدر محکم حرف می زدید که اگر‌ می خواستیم شلوغ کاری هم کنیم و گوش ندهیم اُبهتتان نمی گذاشت.

بعدها، حرف هایتان را خواندم، لابه لای کتاب های قدیمیِ چند ریالی مادر. همان ها که تعریف می کرد که برای یادگیری اش دور هم جمع می شدند و‌بحث می کردند.

دقیقا همان هایی که روزی بی تکبر برای جمع کوچکی سخنرانی کردید، شاید حتی خود آن ها که مستمع حرف هایتان بودند هم فکر نمی کردند حرف هایتان روزی انقدر مهم شود که به چاپ پنجاه و‌شصت و صد برسد.

گمانم همین کتاب ها برای توشه راهتان کافی است، از بس تک تک شان عمری را از کج رفتن نجات دادند.

فکر می کنم چطور یک معلم انقدر بین شاگردانش محبوب می شود؟ 

رمزش اخلاصتان نیست؟ گمانم هست.

یحتمل موقعیت شناسی تان هم باعثش شده باشد. وقتی خواندم با حسرت به کتاب خانه تان نگاه کردید و گفتید چقدر کتاب که دوست داشتم بخوانم اما اولویت نیست تازه فهمیدم چقدر سوال های ما برایتان مهم تر از علایقتان بوده.

شاید اگر کسی نشناستتان فکر کند، این اقا معلم از آن معلم های جدی و‌خشکی است که برای  خانواده هم معلم بازی می کند، اما آن روز که داستان رفتارتان با همسرِ از سفر برگشته تان را خواندم فهمیدم حاشیه های این چنینی شما متنتان را پر رنگ تر کرده است...

من جوانکی بودم پر از سوال و دغدغه و شبهه. پر از ندانستن... جرعه جرعه کتاب هایتان را نوشیدم، سخنرانی هایتان را با تمام وجودم گوش دادم،  انگار من شاگرد بودم و ‌شما معلم خصوصی من، دقیقا به همان سوال ها پاسخ می دادید که نمی دانستم، اندازه ی سواد من...

وقتی بی طرفانه مکاتب و نظریه ها را شرح می دادید و‌بعد با منطق بدون تعصب بررسی شان می کردید دقیقا همان معلم جذاب دل خواه من می شدید...

شاید شما مرا نشناسید

اما من تمام پایه های اعتقادی ام را مدیون شما هستم. 

تمام اسلامِ زیبای دوست داشتنیِ بدون ِ شبهه ام را...

 

آقا معلم؛ هنوز خیلی چیزها را باید یادم بدهید که نمی دانم. لطفا معلمم بمانید.

برایتان علوّ درجه بیش از پیش آرزومندم.

از طرف شاگرد کوچکتان

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۸:۲۷
راهی به سوی نور

#داستان_راستان_۲

#متفکر_شهید_استاد_مرتضی_مطهری


در این میان مردی از مسلمانان فراری از کنار یکی از مجروحین به نام سعدبن ربیع-که ۱۲زخم کاری برداشته بود- عبور کرد و به او گفت:

«از قراری که شنیده ام پیغمبر کشته شده است!» 

سعد گفت: «اما خدای محمد زنده است و هرگز نمی میرد. تو چرا معطلل و از دین خود دفاع نمی کنی؟ وظیفه ی ما دفاع از شخص محمد نبود که وقتی کشته شد موضوع منتفی شده باشد، ما از دین خود دفاع کردیم و این موضوع همیشه باقی است.»

پ.ن: جریان در پی جنگ احد و شایعه ی کشته شدن پیامبر اتفاق افتاده است.

پ.ن۲: اگر می خواهید کار فرهنگی کنید! مردم رو شهید مطهری بخون! کنید...

پ.ن۳: در نزدیکی های شهادتشون، از خدا علوّ درجانشون رو می خوام. شادی روحشون صلوات

پ.ن۴: چیزی درباره ی شهید پالیزوانی می دونید؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۵۱
راهی به سوی نور

#داستان_راستان_۱

#استاد_شهید_مرتضی_مطهری


...امام: «سود زیادی است، بگو ببینن چطور شد که شما توانستید این قدر سود ببرید؟»

- قضیه از این قرار است که در نزدیک مصر اطلاع یافتیم که مال التجارة ی ما در آن جا کم یاب شده. هم قسم شدیم که به کمتر از صد در صد سود خالص نفروشیم، و همین کار را کردیم.

- سبحان الله! شما همچو کاری کردید ؟! قسم خوردید که در میان مردم مسلمان بازار سیاه درست کنید؟! قسم خوردید که به کمتر از سود خالص مساوی اصل سرمایه نفروشید؟! نه، همچو تجارت و سودی را من هرگز نمی خواهم.

سپس امام یکی از دو کیسه را برداشت و فرمود: «این سرمایه ی من» و به آن یکی دیگر دست نزد و فرمود: «من به آن کاری ندارم.»

آنگاه فرمود:

« ای مصادف! شمشیر زدن از کسب حلال آسان تر است»

پ.ن: کسب حلال... خدا می دونه سر این دلار چه بازار سیاهی راه انداختن!

پ.ن۲: وای از عاقبت شکم هایی که با حرام پر شده باشد...تو رو خدا به خودمون رحم کنیم!

پ.ن۴: خمس و زکات دادنامون یادمون نره!

پ.ن۵: روح استاد شاد. علوّ درجاتشون صلوات...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۱۸
راهی به سوی نور

#معاد

#استاد_مرتضی_مطهری


ما فارسی زبان ها گاهی فوت را با وفات مرادف خیال می کنیم. فوت از دست رفتن است؛ اگر تعبیر فوت کنیم، مرگ به معنای تباهی و تمام شدن و از دست رفتن بود. وفات از ماده وفا و استیفاست و به اتفاق تمام لغت ها «توفی» یعنی استیفا کردن و تحویل گرفتن یک چیز بتمامه.

معاد

پ.ن: تصور اینکه «تمام عالم به سوی ابدیت می رود و هیچ چیز(!) فانی نمی شود» یه جاهایی چقدر آرامش بخش می شه و یه جاهایی چقدر ترسناک!


پ.ن۲: استحکام و منطق و علاقه ام  به اعتقاداتم رو از کتابای ایشون دارم...بخونید حتما...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۶ ، ۱۲:۵۲
راهی به سوی نور

تجربه مربی گری برام خیلی درس و نکته داشت. از تجربه های شیرین و بعضا خنده دارش گرفته ( مثلا اینکه دانشجوهام فکر کردن من ترم بالایی افتاده ام! و منتظر استادشون بودن! یا اینکه آقایون دانشجو با دو برابر قد و سن، استاد صدات بزنن و خودت خنده ات بگیره!) تا اتفاقاتی که نگرانت و یا حتی ناراحتت می کنه.

پوسته ی استاد و شاگردی، پوسته ای جدا است از همکلاسی بودن و دوست بودن و آشنا بودن. وقتی بتونی اعتماد جلب کنی، اونوقت کلی حرف یواشکی هست که دنیای دیگه ای رو برات باز می کنه.

تجربه ای جدید از حس مسیولیتِی که هرگز تجربه اش نکرده بودی، نگران پرورشِ کنار آموزش بودنی که یه عمر نبودشو حس کردی،... و الان باید بیش از محتوای علمی حواست به راه و پیام این پرورش باشه.


استاد بودن سخته...

استاد خوب و موثر بودن سخت تر...


باید یاد بگیری خستگی های کارهای دیگه ات هرگز مانع راهت نباید بشه که هیچ، تازه  انگیزه بشه برای ادامه راه....

نباید فکر کرد و فکر کرد و همیشه زیر آب موند، نباید همیشه تو انتزاع موند. یه روز باید سرتو از آب دربیاری و بفهمی چطور می خواهی افکارت رو عینی اش کنی.. عینیتی که قطعا از تفکرات و وظایفت خارج می شه.

مگر نه اینکه انفاق پر کردن خلاء ها است.. خلاء های دانشگاه اسلامی که تا اسلامی نشه مملکت اسلامی نمی شه، دانشگاهی که مرکز تحولات جامعه هست کجاست؟

چرا انقدر ساده داریم از کنار این نهاد رد می شیم؟

نگاه کن! به اطرافت نگاه کن!

چقدر از دوستانت و آشناهات مسیر زندگیشون به قبل و بعد دانشگاه اومدن تقسیم شده؟

چقدر این تغییرات رو دیدیم و برامون مهم بوده؟

چرا فکر می کنیم در برابر این مادر و پدرهای فردا مسیولیتی نداریم؟ چرا این تلاش ها رو سطحی می دونیم؟

اولویت های فردی رو کاری ندارم. ممکنه یه روز به خاطر حفظ وطن و امنیت نظامی کشورم مجبور باشم دانشگاه رو در برهه ای رها کنم و برم دفاع کنم، ممکنه یه روز به خاطر حفظ خانواده و تربیت فرزندم در شرایط تزاحم و اولویت های زن بودنم نیاز رو جای دیگه تشخیص بدم؛ اما آیا علم و تسخیر مراکز علمی که اولین قدم تغییر نظام آموزشی فشل فعلی هست، اولویت امت حزب الله انقلابی ما محسوب میشه؟

سطحی نگری است اگر عینی، مصادیق ذهنی یمان را دنبال نکنیم....

 

 



پ.ن: آدم خوب به عقیده خوب داشتنه...عقیده هایی که توی تک تک رفتارهات معلوم باشه...

توی اخلاقت، رفتارت، نوع انتقاد پذیری و انتقاد کردنت، روی نحوه و کیفیت و هدف درس خوندنت، روی برخورد با خانواده و دوست و همکار و آشنات، توی اولویت بندی هات و...

نمیشه فکر کنی چون عقاید خوبی داری دیگه حله! پس کو نماد بیرونیش؟؟

پ.ن 2: استاد شهید مطهری به معنای واقعی استادم بودن. هرچقدر که بیشتر ازشون یاد می گیری بیشتر می فهمی چقدر نمیدونی...خدا بر درجاتشون بیفزاید ان شاء الله...شادی روحشون صلوات

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۰۱
راهی به سوی نور