راهی به سوی نور

راهی به سوی نور

الهی به امید تو...
ما از نعمت های تو کفر را بیرون کشیدیم،
تو بیا از بدی های ما خوبی را به ما هدیه کن،
که آن کار ماست "بَدَّلوُا نِعمةَ اللهِ کُفراً"
و این کار تو "یُبَدِّل الله سَیِّئاتِهِم حَسَنات"...



در آغاز هیچ نبود، کلمه بود و آن کلمه خدا بود
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود..

حرف هایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود، نمی گوییم.
و حرف هایی هست برای نگفتن،
حرف هایی که هرگز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورند.
و سرمایه ی هرکسی به اندازه ی حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
حرف های بی قرار و طاقت فرسا
که همچون زبانه های بی تاب آتشند.
کلماتش هریک انفجاری را در دل به بند کشیده اند.
اینان در جستجوی مخاطب خویشند.
اگر یافتند آرام می گیرند
و اگر نیافتند...
روح را از درون به آتش می کشند.


وبلاگ قبلیم
rahibesoyenor.blogfa.com

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر




۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سوریه» ثبت شده است

#خداحافظ_سالار

خاطرات پروانه چراغ نوروزی همسر لشگر پاسدار#شهید_حسن_همدانی

#حمید_حسام


غبار فتنه خوابید و حسین پس از چند شبانه روز بی خوابی، با قیافه ای خسته به خانه آمد. یک آلبوم بزرگ زیر بغلش بود. عکس های جوان های آش و لاش با سر و صورت های خونین، چشمان از حدقه درآمده و‌ بدن های چاقو خورده، چند تا رو که دیدم،حالم خراب شد. گفت:«این بسیجی ها، دستشون تفنگ نبود. قمه و چاقو هم نبود. جرمشون دفاع از نظام و رهبری بوده که اینجوری شدن.»

گفتم:«حالا این عکسا رو برا چی آوردی خونه؟»

گفت:« می خوام به هرکس که گفت جمهوری اسلامی جواب اعتراض مردم رو با گلوله داد، نشون بدم که برخورد ما با این ماجرا، در اوج رعایت و ‌رأفت بود که بچه هامون اینجوری شدن.» و یک خاطره گفت:« توی اتاق کنترل بحران، از طریق دوربین های سر چار راه، تصویر یکی از این جون های بسیجی رو دیدم که چند نفر با چاقو و قمه دوره اش کردن و یه عکس از حضرت آقا دادن دستش و گفتن، پاره اش کن. بسیجی، عکس رو به سینه چسبوند. اول زدنش و بعد یکی با قمه گذاشت وسط کمرش و‌قطع نخاع شد.»...

پ.ن:قشنگ نبود، عالی بود...

پ.ن٢: یه وقتایی آدم فکر می کنه اگر امثال این آدم ها اسمشون میشه جهادگر، اونوقت ما کجای کاریم؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۰:۲۰
راهی به سوی نور

#شام_برفی

#محمد_محمود_نورآبادی

با مقدمه و بازنگری سعید عاکف


شب حمزه به قولش عمل کرد و به همه لباس نو داد. ژاکت های کاموایی خیلی روی وضع روحی مان تاثیر گذاشت. حالا دیگر می توانستیم لباس های پر از چرک و کثیفی را بشوییم. این تاثیر وقتی صد چندان شد که دیدیم سهم غلامعلی و جعفر دو ژاکت مشکی است! جعفر همان کسی بود که چند شب قبل آه کشید و گفته بود: یا امام حسین(علیه سلام) من پنجاه سال برای تو لباس مشکلی پوشیدم و حالا شرمنده تم...

و غلامعلی فورا در جوابش گفته بود: آقا خودش عنایت می کنه، ان شاءالله...

حالا در این لحظه ما هم پا به پای آن دو، گریه می کردیم و اشک می ریختیم. جعفر با آن لهجه ی دل نشینش می گفت: قربون آقام امام حسین(علیه سلام) بشم که بین تکفیریِ بی دین هم نوکر خودش رو فراموش نمی کنه!...

پ.ن: اونا که با نوشته های آقای عاکف آشنان، می دونن ایشون الکی مقدمه برای کتابی نمی نویسه!

پ.ن۲: داستان، سرگذشت ۴۹زائر ایرانی است که در سال ۹۱ به دست تکفیری سوریه اسیر شدند. داستانی که شاید خیلی از ما تا به الان حتی نمی دانستیم اتفاق افتاده!

پ.ن۳: بدتر از داعشی! عده ای نور منبعث شده از مغز هستن که از این عده دفاع می کنن. شگفتی خلقتن یعنی اینا‌.‌

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۲:۲۸
راهی به سوی نور


رفتیم مهمونی، توی یه اتاق همه ی جوونا جمع شدیم که باهم فیلم ببینیم، با یه عالمه خوراکی و سی دی فیلم خوب بد جلف...بعد یه ربع اومدم بیرون، تصادفی تلویزیون و‌ میزبان زد شبکه مستند.

 مستند A157 در حال پخش بود.

درباره اش شنیده بودم، تبلیغش رو کرده بودم، داستانشو خونده بودم...اما ندیده بودمش...

همه نشستیم به دیدن...

خیلی جاها بغض و گریه ما با صدای خنده ی اون اتاق در هم می پیچید... خیلی جاها لعنت فرستادن های از عمق جان رو می شد شنید..

بعد مستند هر کاری کردم برگردم به جو و فامیل و بگو بخند نشد که نشد!

دلم گرفت!

این همه حیوانیت از آدم های دو پا!

دلم فریاد می خواد..دلم یه بغل گریه می خواد...

چقدر وحشتناکه...

باید بابت ثانیه ثانیه نعمت امنیتت تو‌ این کشور خدا رو شکر کنی...

اینو همه‌ی فامیل که شاید میونه‌ی خوبی هم با نظام نداشته باشن،بعد دیدن مستند گفتن...

از غیرت جوون های ایرانی، از حضور پر نعمت سپاه تو کشور و دفاعش علیه متجاوزین، از حاج قاسم سلیمانی، از مدافعین حرم...

خیلی چیزا رو حتی اگه کر و کورم باشی نمیتونی انکار کنی...


این طالب بدم المقتول بکربلا...

a157

پ.ن: اگه مستند رو ندیدید شده برید حجم اینترنت قرض کنید ولی دریافت(دانلود) کنید و ببینیدش ...یعنی نبینید نصف عمرتون برفناست..

پ.ن۲: مقاله مو گذاشتم کنار...نمیتونم متمرکز باشم...یه لحظه که خودم و جای اونا میذارم حتی تصورش میخواد خفه ام کنه...چه نقشه هایی رو که نقش بر آب نکردند،اصلا نمیتونم به اون دخترا فکر نکنم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۵۴
راهی به سوی نور